گاهی هم صادقانه و بیش از حد انتظار
صریح
حرف میزد. به جماعت مؤمنان میگفت اعتقاد به
حضور امام
غایب توضیح و توجیه لازم ندارد و میافزود
قضایای خلفای راشدین بهتر است
وارد اوضاع جاری جامعه و
روابط بین ملتها نشود.
ادامهٔ رقابت طرفداران
آبی و قرمز به خصومت
هواداران دو مقدّسه، فاطمه در برابر
عایشه، به نظر او نه دیندارانه
بود و نه عاقلانه.
قاطبهٔ مسلمانها از این گونه
لیبرالبازی متنفرند. نادرشاه افشار سالها با
خلافت
عثمانی و مفتیان استانبول و حجاز مذاکره کرد و بسیار کوشید موافقت آنها را جلب کند که مذهب شیعه در ردیف
چهارتای اهل تسنـّن قرار گیرد. نه تنها موفق نشد، که در ایران از
تلاش او یادی هم نمیکنند، تا چه رسد که قدردان باشند. حرفش در عمل
یعنی اسلام پنج مذهب دارد. به نظر مؤمنان اهل تسنن چنین فکری
بدعت و رفض و بل کفر است؛ به نظر شیعه، جز ولایت علی باقی همه نارواست.
تعجبی نداشت در حوزههای ایران از
تنشزدایی رفسنجانی استقبال نکنند گرچه خودش مورد توجه و احترام آل سعود بود و یک بار او را با صدوپنجاه همراه به عربستان دعوت کردند.
حتی وقتی مقام اداری و
قدرت اجرایی نداشت بسیاری مقامهای خارجی که به تهران می آمدند
به دیدنش میرفتند.
در عکسی از او و شون پن بازیگر آمریکایی، آن دو را از نظر قلـّت محاسن
میتوان همریش دانست.
از این نظر به طرز فکر محمدحسین
بروجردی فقید نزدیک بود که
اواخر دههٔ 30 با الازهر به نوعی توافق
نیمبند ضمنی دست یافت تا مراسم پرسرور عـُمرکـُشان (معادل شیعی
چهارشنبه سوری)
در ایران موقوف شود، بحث علی و عمر
را سر منبر نبرند
و نیرویشان را
صرف مبارزه با
تهدید ماتریالیسم
و الحاد کنند. امام راحل با بروجردی اختلافهای
اساسی داشت
و از سوی او طرد شد اما رفسنجانی در چندین
مورد ادعا کرد به طور خصوصی حرفهایی از ایشان شنید که تأیید نظر
خود او
بود.
اگر روایات رفسنجانی از چنان تأییدهایی
واقعاً معتبر
باشد یعنی آیتالله خمینی بیش از یک نظر داشت، یکی برای جماعت، یکی برای شخص
او: به جماعت میگفت آمریکا حتی اگر ما را تأیید کند باز هم مرگ بر او،
به رفسنجانی میگفت بهتر است مرگ بر آمریکا گفته نشود.
مکاشفاتش از گفتگوهای دونفره با
آیتالله نه تنها مضمون لطیفههای طاعنان شد، که با وصیت صریح ایشان منافات
داشت: فقط دستنوشته یا فیلم و نوار رادیوتلویزیون دولتی (شباهت خط فرزند که منشأ متنهایی مناقشهانگیز شد نادیده
ماند). با توجه به امکانهای
آن روزگار محکمـ کاری
ِ معقولی بود اما امروز هرکس هرچه بخواهد
میتواند روی کامپیوتری معمولی جعل کند، حتی صدای افراد، هرچند محکمهپسند
نیست (چند ساعت پس از آنکه دستخط یک صاحب دشکچه و فتوا در اینترنت هوا شد
که در آن وصیت کرده بود بازماندگانش برای او در لندن
”دروازهٔ
دنيا و خانهٔ دوم همهٔ
كشورها“
دفتری تأسیس کنند
جمله را با فتوشاپ برداشتند).
در انتساب
روایات شفاهی نخستین نبود و
آخرین نفر نماند.
تازگی نوهٔ امام راحل
گفته است پدربزرگش
با دیدن پوشش او افسوس
میخورد چرا خانمی جوان ناچار
باشد در دانشگاه چنان کفشی بپوشد، و
افزود ایشان
در تهران هرگز پا از خانه بیرون نگذاشت و شهری را که دربارهٔ
مردمش حرف میزد
هیچ گاه ندید. روزنامه قسمت دوم
مصاحبه را چاپ نکرد
و از انتشار بخش اول
پوزش خواست.
محال نیست اما
بینهایت نامحتمل است امام راحل دربارهٔ کفش و لباس افراد اظهار نظر کرده باشد
که این شیک و مد روز
هست یا نیست، یا به کسی، هر
اندازه مقرّب و معتمد، گفته باشد بیا نزدیک خودم زندگی کن. منش
آدمهایی جوری است که تماشای جزئیات پیرامون
خویش را بوالهوسی و نظربازی، و توجه به طرح و رنگ کاسهٔ ماست
میان سفره را ابتذالی سخیف
به دور از تقوا و در حد گناه صغیره تلقی میکنند. بر این قرار، طبیعی
است ایشان هرگز حتی یک بار هوس نکرده باشد، و کسی جرئت نکرده باشد به ایشان
پیشنهاد کند، تنگ غروب
برای هواخوری در اتومبیلی با شیشهٔ دودی چرخی سر پل تجریش یا ظهر
جمعه سری به شابدولظیم بزند و ببیند جوانان پیش از شهادت چگونه در
خیابان حرکت میکنند. چنان پیشنهاد جسارتـ آمیزی
مانند این است که به
حکیمی عظیمالشأن بگویند خوب است در کنار تدقیق در آثار ابن عربی از خانه
بیرون بیاید و
نظر قاطرچی و چاروادار و عوام کالانعام
را دربارهٔ اسرار عالم وجود جویا شود.
|