صفحۀ‌‌ اول   كتاب ½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله‌ها


 

فرود و اختتام  صفحۀ اول

 

   فصل پاياني كتاب

   ظلم، جهل و برزخيان زمين:  نجوا و فرياد در برخورد فرهنگها (1389)

   نسخۀ پى دى اف

Conclusion

The closing  chapter of Injustice, Ignorance and the Purgatory: Cry and Whisper

in the Dialogue of Cultures  (2010)

Mohammad Ghaed

 جز در موارد درج عنوان و نشانى در سايت‏هاى ديگر، چاپ، تكثير يا نقل تمام اين مطلب با موافقت مؤلف مجاز است.


 

با سپاس از اينكه ايثارگرانه خواندن تا اين صفحه ادامه داده‏ايد، مضامين فصلهاى اين متن را كه براى آنها مشاهدات و مثالهايى به دست داده‏ايم مرور مى‏كنيم.
 

نبردهاى بين ملتها و درون ملتها نه بر سر هنجار و عادت و فرهنگ، كه بر سر داشتن و نداشتن و مالكيت بوده است. هيچ قومى براى نجات قومى ديگر از عادات ضالّه زحمت لشكركشى به خود نمى‏دهد اما زمانى كه بداند كسانى مجسمه عظيم خرسى از طلاى ناب مى‏پرستند كه بهاى آن از هزينه اجيركردن جنگجو بيشتر است، هدايت گمراهان را بر خود فرض مى‏داند. و دلايلى كه براى يورش خويش مى‏تراشد بعدها با مفاهيم ماوراء طبيعه و موضوعهاى ديگر مخلوط مى‏شود و براى مورّخان و فيلسوفان مشغله فراهم مى‏كند.
جهان به دو بخش متمايز فرهنگ شرقى و غربى تقسيم نمى‏شود. در هر جامعه خرده‏فرهنگ‏هايى وجود دارد و گاه ممكن است يكى از آنها مدتى طولانى بر جامعه مسلط گردد و وجه غالب آن به حساب آيد. اما خرده‏فرهنگ‏هاى ديگر از ميان نمى‏روند بلكه، مانند ژنهاى غيرغالب كه وجود دارند اما نمود ندارند، خصلتهايى ثانوى تشكيل مى‏دهند كه ممكن است در نگاه اول به چشم نيايند. فردِ داراى چشمان ميشى ممكن است حامل ژنهاى چشم آبى و چشم سبز هم باشد. در جامعه نيز كل مجموع عددىِ اجزا نيست، بلكه مى‏تواند داراى كيفيتى حتى ناهمخوان با هر يك از آنها باشد.
 

خرده‏فرهنگ‏هاى هر جامعه ساكن و ثابت نيستند؛ يكسره متمايز از يكديگر هم نيستند. همانند دوايرى‏اند كه مراكز متفاوت اما سطوحى مشترك دارند. اين سطوح مشتركْ لغزان و سيّال و تغييرپذيرند؛ از يكديگر اقتباس مى‏كنند و به هم شباهت مى‏يابند، و تضادها در دوره‏هايى چنان چشمگير مى‏شود كه گويى نه به جامعه معاصر يك مملكت، بلكه به مردمانى در سرزمين‏ها و قرنهايى دور از هم مى‏نگريم.

 

 

 

 

 

 

 

 

  

عنوان خرده‏فرهنگ‏ها را در جوامع غربى براى حاشيه‏هايى، مانند خرده‏فرهنگ جوانان هيپى، بر متن فرهنگ اصلى به كار برده‏اند. اما در آن جوامع، فرهنگى مسلط و غالب به‏عنوان تنه اصلى جامعه استقرار دارد و خرده‏فرهنگ‏ها شاخه‏هاى آنند. ممكن است خرده‏فرهنگ از تنه جوانه بزند، يا حتى مانند فرهنگ بديل جوانان آلمان در دهه‏هاى 1970 و 80 مدعى باشد از ريشه روييده و از آفتهاى فرهنگ مسلط مبرّاست. اما وجوه مشترك هنجارهاى فردى و اجتماعى در فرهنگ مسلط و خرده‏فرهنگ‏ها به مراتب بيش از تفاوتهاى آنهاست.

در جامعه ايران ناظر خارجى هرگاه اراده كند خرده‏فرهنگى بيابد كه در راديوتلويزيون دولتى نمود ندارد، به آسانى موفق مى‏شود. در فاصله اين شهر تا آن شهر، و حتى از اين كوچه تا آن كوچه، طرز فكر و شيوه‏هاى زندگى چنان متفاوت است كه شرح تفاوتها ته‏رنگى از سفرنامه‏هاى كاشفان قرنهاى پيش دارد. در سطوح زيرين جامعه لايه‏هايى ناهمگن به همزيستىِ گاه ناآرامى ادامه مى‏دهند.

احترام به مفاخر ادبى، سليقه‏هاى غذايى و آداب خاكسپارى در شمار زمينه‏هاى مشترك فرهنگى جامعه ايرانند. اما در بسيارى جنبه‏هاى ديگر، ممكن است هنجارها بسيار متفاوت باشد. برخوردهاى ناشى از تفاوت به روشنى نشان مى‏دهد فرهنگى غالب كه از سوى همه به رسميت پذيرفته شده باشد هنوز به وجود نيامده است. يا مى‏توان گفت هنجارهايى پيشتر يكسان جاى خود را به خرده‏فرهنگ‏هايى متفاوت داده‏اند. گاه از فرهنگ سنتى به‏عنوان معيار مسلط ياد مى‏كنند اما مى‏توان ديد كه حتى در خود آن حيطه نيز ميان شاخه و شعبه‏ها اختلاف نظر وجود دارد. در شهرهاى بزرگ كه دوربينهاى فيلمبردارى وقايع را در جهان منعكس مى‏كنند، قمه‏زدن در مراسم مذهبى از سوى حكومت نهى مى‏شود، اما قمه‏هاى خون‏آلود و فرقهاى زخمى در محيطهاى كوچك و دور از شهرهاى بزرگْ عامّه مردم را به خود مى‏كشاند، به همان سان كه حركات موزون براى خرده‏فرهنگ ديگرى جذابيّت دارد.
برخى اهل متون جامعه‏شناسى شايد استفاده از تركيب خرده‏فرهنگ‏ها را براى اشاره به شيوه‏هاى متفاوت زندگى يك ملتْ نابجا بدانند، عمدتاً به اين سبب كه در متون غربى به معنايى متفاوت به كار مى‏رود. اما اين تنها نمونه استفاده‏هاى متفاوت از يك تركيب نيست. عنوان جبهه ملى در برخى جوامع اروپايى بيانگر جمعيتهاى دست‏راستىِ افراطى در حاشيه جريان اصلى جامعه است. در ايران، جبهه ملى با تصاوير بريتانيايى و فرانسوى و اتريشى و آلمانى كه يادآور نژادمحورى و خارجى‏ستيزى است بسيار تفاوت دارد. در برابريابى براى مفاهيم اجتماعى بايد به تفاوتهاى مصداقى توجه داشت.

تقويم رسمى ايران نه تنها تركيب دو نحله فرهنگى است بلكه حتى گاهشمارى واحدى در آن به كار گرفته نشده. طبيعى است ژاپن، چين، اتريش، مكزيك، آمريكا، روسيه و جوامع ديگرى كه گرفتار اين گونه دوگانگى در اختلاط سُرور سوگوارى نيستند نامى براى توصيف آن نداشته باشند. خرده‏فرهنگ‏ها شايد رساترين عنوان براى توصيف هنجارها و مجموعه تلقيات نباشد اما تا يافتن جانشينى بهتر، ناچار از به‏كاربردن آنيم.

 

  
درهرحال، اصطلاح خرده‏فرهنگ كلاً و در اين متن مطلقاً عارى از تحقير است. خرده‏مالكان و خرده‏فروش‏ها نيروهاى اجتماعى‌ـ ‏اقتصادى مهمى‏اند. در زورآزمايى خرده‏فرهنگ‏هاى دينى، ملى و قومى ايران مى‏بينيم هر يك وزن و قدرت دارد اما نه تا آن حد كه بتواند خرده‏فرهنگ‏هاى رقيب را از ميدان به در كند.  اسلام ناب و اصولگرا، هم در فرانسه و هم در مصر، خرده‏فرهنگى است پرقدرت. در فرانسه مى‏كوشد با تكيه بر عادات فرهنگى و توسل به اهرم سازوكارهاى قضايى و مدنى حرفش را پيش ببرد، و در مصر عمدتاً با كشتن جهانگردانى كه كفه خرده‏فرهنگ رقيب، يعنى تجدد، را سنگين‏تر مى‏كنند.


در اوت سال 1945، فرداى روزى كه بر شهر هيروشيما بمب اتمى افتاد، امپراتور ژاپن در سخنرانىِ راديويى خطاب به مردمش گفت پاره‏اى تحولاتِ جنگ كاملاً به سود ژاپن نيست. با الهام از آن تعبير لطيف مى‏توان گفت در برخورد فرهنگها و رقابت ديرينِ مردمان خاورميانه و فرنگيان تحولاتى پيش آمده است كه بوى بهبود ز اوضاع جهان به مشام نمى‏رساند.


در تكامل مغز انسان، بخشهايى جديد به مرور به بخشهاى قديمى‏تر اضافه شده يا مى‏توان گفت بر فراز آنها روييده است. بخش خاكسترىِ مغز انسان، و نيز قسمتى كه در جلو و بالا قرار دارد، در ميان مغز تمام جانداران يگانه است، اما بخشهاى پائينى و عمقىِ مغز انسان همانهايى‏اند كه در ماهى و گنجشك و گوسفند نيز وجود دارد. در مسير تكامل و در شكل گرفتنِ بخشهاى جديد، مغزهاى پيشين دست‏نخورده به جا مانده‏اند و كاركرد سطوح عالىِ اين مغز متكى به كاركرد بخشهاى زيرين و ديرين است. مغز انسان دربرگيرنده مغز ميمون هم هست، گرچه بسيار تكامل يافته‏تر از آن است و از نظر قدرت يادگيرى و خلاقيّت، از آن فراتر مى‏رود. اما پيش مى‏آيد كه لايه‏هاى زبَرين مغز در نتيجه سكته، بيمارى يا ضربه از كار بيفتد در همان حال كه بخشهاى زيرين به حيات نباتى خود ادامه مى‏دهد.


كوشيده‏ايم از توسل به نظريه‏اى غايى، به اين اميد كه بتواند تمام پديده‏هاى اجتماعى‏فرهنگى را توضيح دهد، بپرهيزيم. در توجه به نظريه مغز، يا مغزها، يادآورى كنيم كه اين نه نظريه، بلكه شناختى تجربى در زيست‏شناسى است. در انطباق قياسى آن بر شرايط اجتماعى بايد محتاط بود.

ادامه در صفحۀ 2

Å

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X