صفحۀ‌‌ اول   كتاب½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½سرمقاله‌ها


   

    گفتگوى فرهنگها: طرح  بحث  صفحۀ يكم

   مقدمۀ كتاب  

   ظلم، جهل و برزخيان زمين:  نجوا و فرياد در برخورد فرهنگها (1389)

   نسخۀ پى دى اف

Dialogue of Cultures: A Perspective

Introduction to

Injustice, Ignorance and the Purgatory: Cry and Whisper  in the Dialogue of Cultures  (2010)

Mohammad Ghaed

 جز در موارد درج عنوان و نشانى در سايت‏هاى ديگر، چاپ، تكثير يا نقل تمام اين مطلب با موافقت مؤلف مجاز است.

 

چندين سال در ايران از گفتگوى تمدنها بسيار سخن رفت.  كسانى هوادار اين نظر بودند كه اگر تمدنها وارد مناظره با يكديگر شوند پاره‏اى گرفتاريهاى جامعه بشرى مى‏تواند كاهش يابد.  برخى كه مقدمات چنين گفتگويى را مهيّا مى‏دانستند تا آن حد پيش رفتند كه به دستور بحث فكر كنند. گويى توافقى كلّى بر سر لزوم مباحثه فرهنگى به‏عنوان درمان دردها وجود دارد، تمدنهاى شركت‏كننده در بحث مفروض و سخنگويان آنها مشخص شده‏اند، صندليهايى چيده شده و همه منتظر ورود سخنرانان جلسه‏اند تا بحث آغاز شود.

در مقابل، كسانى اصل قضيّه عَلَم‏كردنِ به‏اصطلاح گفتگوى تمدنها را با ترديد تلقى مى‏كردند و آن را ترفندى براى طفره‏رفتن از مسائل اصلى مى‏ديدند.  اينان مى‏گفتند رقابتهاى درون ملتها و خصومتهاى بين ملتها نه نتيجه سوءتفاهم يا عدم‏تفاهم در حيطه فرهنگ، بلكه برآيند ستيزى ديرين ميان مردمان و بين ملتها براى نيل به سروَرى از راه دستيابى به بيشترين مقدار منابع است.

 

در هرحال، واقعيت اين است كه گفتگوى فرهنگها نه تازه آغاز شده و نه به ركود گراييده، بلكه همواره ادامه داشته است: گاه به نجوا، در كتابها و در دادوستد تجارى و علمى ميان ملتها؛ و گاه با فرياد، در ميدان جنگ.  در واقع، با مشاهده فشارى كه ملتها در عرصه‏هاى گوناگون بر يكديگر وارد مى‏آورند مى‏توان نتيجه گرفت كه بد نبود اگر ملتها، تمدنها و فرهنگها مى‏توانستند اندكى از فشار متقابل و تحميل تنش دست بردارند و دست‏كم مدتى كارى به كار يكديگر نداشته باشند.

 

تمدن را مجموعۀ ساختار مادّىِ زندگى به اضافه فرهنگِ آن تمدن تعريف كرده‏اند.  مفهوم فرهنگ به همان اندازه كه دربرگيرندۀ هنر و ادبيات و صنايع مستظرفه است عادات و رفتار و كردار روزمرّه و طرز فكر مردم يك جامعه را نيز شامل مى‏شود.  در بحثِ بايگانى‏شده گفتگوى تمدنها، استفاده از واژه تمدن به جاى فرهنگ سبب بدآموزى و سوءتفاهم شد.  تمدنْ شامل كشاورزى و صنعت و معمارى و اقتصاد و مقولات ديگر هم هست.  در ايران، كشورى كه در آن بلندپروازى‏ها ارتباط چندانى به واقعيتها ندارد، گمان كردند بحث فرهنگها براى مصلحان بزرگى مانند ما كم است و حالا كه طرحى نو در جهان درمى‏افكنيم، چه بهتر كه يك‏راست به سراغ تمدنها برويم و زعامت گفتگوى آنها را نيز خود بر عهده بگيريم.  اما وقتى مسافرى بيگانه پا در خاك ايران مى‏نهد، به احتمال زياد نخستين برداشتش اين خواهد بود كه اين جامعه، همانند آدمى كه رنگ رخسارش خبر از كم‏خونى مى‏دهد، مشخصاً دچار كمبود است، از اين نظر كه براى كار با ابزار تمدن جديد، از فرهنگِ لازمه آن به مقدارِ كافى برخوردار نيست.

 

ملتها بيش از آن درگير تنازع بوده‏اند كه بتوان از كمبود گفتگو شكايت كرد.  گفتگوى فرهنگها چنان عادى است كه اغلب به نجوا و پچ‏پچ مى‏ماند.  تنها هر گاه يك يا چند فرهنگ به دليلى در پهنۀ گيتى نعره مى‏كشند مردمانِ ديگر حدس مى‏زنند احتمالاً كار به جاهاى باريك كشيده است.  به بيان ديگر، كافى نيست كه تمدنها و فرهنگها بياموزند گفتگو كنند، چون اين كار را به اندازۀ كافى بلدند؛ بلكه بايد بياموزند كه از بلندكردن صدايشان و تبديل نجوا به نعره خوددارى ورزند.  اين توصيه به گفتن آسان‏تر مى‏نمايد تا به عمل، زيرا همواره ملتها و فرهنگهايى مدعى‏اند كه مظلوم واقع شده‏اند و حق دارند صداى خود را به گوش جهانيان برسانند. و همواره تمدنهايى وجود دارند كه نعره مى‏كشند و بعدها روشن مى‏شود آن سر و صداها در واقع آخرين تلاششان براى زنده‏ماندن و در حكم غزل خداحافظى بوده است.  همه مردگانْ جهان را با سكوت و نزاكت ترك نكرده‏اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

در كنار اينها، فرهنگها و تمدنها براى گفتگوى مؤثر در ميان خود، بايد از عهده گفتگو در درون خود نيز برآيند.  از نكاتى كه در چند سال گذشته در مباحثات سياسى‏اجتماعى در ايران بر آن انگشت گذاشته‏اند يكى اين بوده كه پيش از تشكيل جلسه‏اى جهانى براى گفتگوى اروپايى با آفريقايى و با آسيايى و با آمريكايى، و مسلمان با يهودى و با كاتوليك و سيك و بت‏پرست و ملحد و غيره، ملتى با يك زبان و يك پيشينه و يك سرزمين تا چه حد قادر است در چهار ديوارىِ خويش به گفتگويى نتيجه‏دار بپردازد.  اگر هست، هر تمرينى را بايد از اين‏جا و اكنون شروع كرد.  تا تعيين چهارچوب و توافق بر سر اصول بحث، ميانجيگرى در مناقشات بين‏المللى و بازى‏كردنِ نقش ديلماج در كشمكش ملتهاى ديگر را مى‏توان براى فرصتى ديگر گذاشت.

 

برخورد فرهنگها گاه سبب شوك يا ضربه فرهنگى مى‏شود: حيرتى عميق در برابر غرايب باورنكردنىِ زندگى آدمهايى عجيب در جاهايى دوردست.  زمانى غربيان از اينكه مردان مشرق‏زمين مى‏توانند چندين ـــ گاه چند ده ـــ زن را به‏عنوان همسر خويش زير يك سقف نگه دارند شگفت‏زده مى‏شدند.  در آن روزگار، اين كار شايد بيشتر از آن جهت نزد آنها باورنكردنى بود كه زنان غربى تن به چنين تجمّعى نمى‏دهند، وگرنه دارندگى در همه جا برازندگى است. امروز گمان مى‏رود در فرقۀ مورمونها، در ايالت يوتاى آمريكا، چنين رفتارى، گرچه غيرقانونى است، ادامه داشته باشد.  و مقامهاى شعب كليساى انجيلى در مستعمرات پيشينِ بريتانيا از اينكه در آن كشور كشيشهاى همجنس‏گرا را به رسميت مى‏شناسند در برابر مؤمنانِ غيراروپايى شرمنده‏اند. در سال 1359 كه رسالۀ عمليّه امام راحل به انگليسى ترجمه شد، بخصوص در آمريكا اطراف اين نكته حرف راه افتاد كه چرا شتر را پس از بهره‏بردارى جنسىِ انسانها از آن (يا او) بايد به شهرى ديگر برد و فروخت.  شاهدبازانِ آن ديار مى‏گفتند قضيّه را مى‏توان صريحاً اعلام كرد و شتر بى‏زبان گناهى نكرده است كه دربه‏در شود.

 

از تفاوتهاى فرهنگى مى‏توان حتى به‏عنوان ابزار شكنجه هم استفاده، يا سوءاستفاده، كرد. فاتحان آمريكايى مدتى در بازداشتگاههاى نظامى عراق زنان نظامى را به زندانبانى مى‏گماشتند، در حالى كه مرد مسلمان مؤمن تماس با زن نامحرم را گناه مى‏داند.  مدافعان حقوق بشر در غرب مى‏گويند در حالى كه در زندانهاى مردان در هيچ جاى جهان زندانبان زن وجود ندارد، اين عمل در حكم نقض تعمدىِ روال رايج و به معنى آزار است. حتى مجاورت با زن موطلايى هم مى‏تواند شوكى فرهنگى در حد شكنجه تلقى شود.

گاه نيز برخورد فرهنگى چنان نرم اتفاق مى‏افتد كه اقتباسها حس نمى‏شود.  در فصل دوم به برخى پيامدهاى فرهنگىِ جنگهاى ايران و روسيه در اوايل قرن نوزدهم خواهيم پرداخت.  در اين‏جا اشاره كنيم كه از ورود سماور از روسيه به ايران بيش از دو قرن نمى‏گذرد، اما اين وسيله در همين مدت تا بدان حد به مركز ثقل خانۀ ايرانى و وسيله‏اى خودمانى تبديل شده است كه در شكلهايى مدرن و با فناوريهايى جديد (از ذغالى به نفتى و به برقى) همچنان توليد مى‏شود.  شايد زمانى كه مردم روسيه اين وسيله را يكسره به موزه سپرده باشند، ايرانى‏ها سماورهاى مايكروويو بسازند و حتى به استنادِ متونى «تازه‏ياب» ادعا كنند سماور را در اصلْ خودشان به روسها وام دادند.

 

ناصرالدين‏شاه را شايد بتوان مظهر بارز دودلى و اين‏پا آن‏پا كردن در برابر فرهنگ غرب دانست: هم كشش و هم هراس؛ اقتباس در ظاهر، ردّ در عمل و در باطن. شاهِ محافظه‏كار كه پيروى از اصلِ لذت را مقدّم بر تمام امور مى‏دانست در يادداشتهاى سفر سومش به فرنگ نوشت از صرف كاهو و سكنجبين (كه دومى را با خود به اروپا برده بود) در قصرى مجلّل در آلمان بسيار لذت برد و افسوس خورد «بر جدّ امپراطور [آلمان‏] كه در اين عمارتْ كاهوسكنجبين نخورده مُرد.» نمى‏توان به كسى به سبب همراه‏داشتنِ خوراكِ مورد علاقه‏اش خرده گرفت.  نكته، داورى‏اش در تفاوت فرهنگهاست: «[در] فرنگستان اين كاهوهاى خوب را كثافت‏مآب مى‏آورند، روغن زيتون روى آن مى‏ريزند ضايع مى‏كنند مى‏خورند.»  در آن زمان اگر كسى از ملازمان شاه در دفاع از ريختنِ روغن زيتونْ روى كاهو با او بحث مى‏كرد شايد به شاه بر مى‏خورْد و مقام فرد متجاسر به خطر مى‏افتاد. در نسلهاى بعد، كاهوى «ضايع‏شده» كه شاه از آن نفرت داشت با عنوان سالاد در فرهنگ ايران هم پذيرفته شد.  در آمستردام، درباره خواننده اپرا نظر مى‏دهد: «زنِ خواننده خوش‏لباس بود و چندان بدگل نبود، اما آوازش مثل زوزه سگ به گوش ما مى‏آمد.»[1] بيعلاقگىِ‏  ناصرالدين‏شاه به موسيقىِ اروپايى مانع نشد كه دستور بدهد زنان حرمسرايش لباس بالرين‏هايى را كه در روسيه ديده بود بپوشند.  به نوشتۀ محمدحسن اعتمادالسلطنه، شاه با ناهار شراب مى‏خورد اما عصر، حين شكار در سرخه حصار، در برابر مردم و نوكرانش نماز مى‏خواند.

 

  

امروز نيز حتى بسيارى از ايرانيانى كه به موسيقى پاپِ غربى خو كرده‏اند تحمل شنيدنِ اپرا ندارند، اما ندرتاً براى بيان سليقه خويش از صفاتى مانند آنچه شاه قاجار روى كاغذ آورد استفاده مى‏كنند.  ضرب‏المثلى عربى مى‏گويد مردم به دينِ پادشاهان خويشند، يعنى فرهنگِ غالبْ متعلق به كسى است كه قوى‏تر باشد. وقتى فرهنگهايى بسيار قوى‏تر از فرهنگ شاه وارد ميدانِ رقابت مى‏شوند، پيروى خلايق از خرده‏فرهنگِ ملوكِ ايلياتى خويش اُفت مى‏كند.

 

پذيرش سماور به‏عنوان وسيله‏اى اساسى، پذيرش سالاد به‏عنوان بديلِ كاهوسكنجبين، و بى‏علاقگى به اپرا را مى‏توان موضوعهايى سليقه‏اى و پيش‏پاافتاده انگاشت.  در سطوحى ديگر، تأثيرهاى فرهنگى بسيار عميق و اقتباسها بسيار تعيين‏كننده‏اند.  ايرانيان عروض شعر را از عربها گرفتند، در آن قالبها افكار و اوهامى را كه از يونان وارد شده بود ريختند و چنان به اين نوع توليد ادبى معتاد شدند كه گويى خودشان آن را در روز ازل ابداع كرده‏اند.  از اين بالاتر، مسلمانها افكار درخشان يونانيان را به دلخواه خويش چنان مونتاژ كردند كه بازشناختنى نبود.  يونانيان باستان مى‏گفتند جهان واجب‏الوجود است و نمى‏تواند وجود نداشته باشد، اما خدايان ممكن‏الوجودند و وجود آنها بستگى به سليقه و خواست فرد دارد.  مسلمانان نظر يونانيان را سروته كردند و گفتند خدا واجب‏الوجود است اما جهان ممكن است وجود داشته باشد، ممكن است نداشته نباشد.  اين چرخاندن مفاهيم سبب فاصله‏اى عميق ميان فرهنگهاى يونانى و اسلامى شد كه پيامدهاى آن همچنان ادامه دارد.

 

در جايى ديگر، زبان فرانسه در قرن نوزدهم زبان اديبان اروپا بود و حتى در دربار روسيه بحثهاى فرهنگى را به فرانسه بيان مى‏كردند.  امروز كه انگليسى همان جايگاه را مى‏يابد، اهل ادب و فرهنگ در كشور فرانسه دست به صدور بخشنامه‏هايى پرسروصدا مى‏زنند تا راه را بر يورش زبان انگليسى ـــ به علامت هجوم فرهنگ آمريكايى ـــ ببندند.  فرهنگها همواره بى‏سر و صدا و با خوشرويى بده‏بستان مى‏كنند، اما برخوردشان حسادت‏آميز، پرخاشگرانه و همراه با داد و فرياد است.  بنابراين، وقتى از گفتگوى تمدنها صحبت مى‏كنيم، در واقع درباره برخورد كشورها، ملتها و فرهنگها حرف مى‏زنيم.

كسانى مى‏گويند اين حرف كه حقوق بشر به طور يكسان به همه مربوط نمى‏شود اهانتى به مردمِ دنياى سوم است.  اين نظر تلويحاً بدان معنى است كه فرهنگِ به‏اصطلاح جهانى‏شده امروز، و نشئت‏گرفته از غرب،‌ را بايد تقديرِ بشر گرفت و سرپيچى از آن در حُكم بى‏اعتنايى به قوانينِ طبيعت است.  اما برخلاف نظر هگل، تاريخ در جهتى معين پيش نمى‏رود، و فقط در يك دهم از پنج‏هزار سال تاريخ بشر، برترىِ مردمان ساكنِ غرب اروپا قطعى بوده است.  نسبيّت و گونه‏گونىِ فرهنگها واقعاً وجود دارد و اين طور نيست كه مسير حركت بشرِ روى خطى مستقيم و واحد بوده باشد (در ميان مسلمانان هم اين فكر رواج دارد كه حقيقتِ مورد نظرِ آنها نقطه پايانِ خطّ مستقيمى است كه با آدمِ ابوالبشر شروع شد.)

 

اما اين هم واقعيت دارد كه، اول، ميان فرهنگها تنازعى در جريان است.  دوم، انسان وقتى چيزى را ياد گرفت نمى‏تواند فرض كند كه آن را نمى‏داند.  به بيان ديگر، آموختنْ اختيارى است اما دانستنْ ارادى نيست.  از هزارها نمونه براى گفتگوى فرهنگها، نگاه كنيم به پوشاك و خوراك هندى و مصرى كه به‏نظر زنانِ غربى جالب مى‏رسد.  اما وقتى زن هندو را زنده‏زنده همراه جسد شوهر متوفايش مى‏سوزانند تا در ديارِ باقى همراهى‏اش كند، يا در مصر و شمال آفريقا دختر خردسال را ختنه مى‏كنند تا بعدها از هواهاى نفسانى در امان بماند، زنِ غربى با تمام قوا به مخالفت بر مى‏خيزد.  مردان هندو و مصرى البته به دفاع از ارزشهاى خويش مى‏پردازند و به غربيان يادآورى مى‏كنند كه فرهنگْ امرى مطلق نيست و بستگى به پيشينه و عادات هر جامعه دارد.  غربى، در وهلۀ نخست، منكر اين ادعاى ظاهرالصلاح نمى‏شود اما مى‏افزايد كسانى را به سرزمينش راه خواهد داد كه موافق فرهنگ او باشند و به كمك كسانى خواهد رفت كه انجمنهاى زنانِ غرب تأييدشان كنند.  از اين رو، طرفدارانِ سوزاندن زنان بيوه يا مُثله‏كردنِ دختران را در جوامع غربى يكسره طرد مى‏كنند.

 

فرهنگهاى شرقى، به سبب ضعف مزمن در برابر غربيان و شكستهاى پياپى از آنها، پراكنده و كم‏جرئت و در دفاع از يكديگر مردّدند.  بخشى بسيار ثروتمند از آنها كه، مثلاً، در جنوب خليج فارس هنوز به زنان حق رأى نداده‏اند در برابر يورشِ زنانِ غرب براى انتقامى تاريخى از مردسالارى، غافلگير مى‏شوند و حتى به زنان جامعۀ خويش اجازه نمى‏دهند به دفاع از اصول آن جامعه بپردازند زيرا هر اظهارنظرى، حتى در تأييد، مى‏تواند مقدمه مخالفتهاى بعدى باشد.  اگر آسيا و آفريقا، يكدل و يك‏زبان، به دفاع از درستىِ بيوه‏سوزان و ختنه دختران بر مى‏خاست، فرهنگ غرب (يا گـلـُوبال، يا با هر اسمى) عقب‏نشينى مى‏كرد يا دست كم ساكت مى‏شد.  اما در ميان شرقيان نه تنها چنين اتفاق‏نظرى وجود ندارد، بلكه اين ملتها از تحقير يكديگر در برابر فرهنگ غرب خوددارى نمى‏كنند، در حالى كه فرهنگ غرب چنان يك‏صدا عمل مى‏كند كه گويى از استراليا و جنوب اسپانيا تا آلاسكا پيكرِ واحد است.

 

برترىِ توپخانۀ غرب در مطبوعات و تلويزيون‏هايش نيز بازتاب دارد و در هر زمينه‏اى كه فرهنگ خاورزمين در تقابلى جدّى با فرهنگ غرب قرار گيرد، آتشبار رسانه‏هاى غربْ اهداف را يك‏به‏يك در هم مى‏كوبد و حريفان را تك‏تك شكست مى‏دهد.  قبايلى در اندونزى قرنها هر سال در موعدى مقرر دخترى چهارده‏ساله را با آرايشى شبيه عروس و به‏عنوان قربانىِ خدايان از بالاى كوه به رودخانه مى‏انداختند.  در دهۀ 1950 دولت موفق شد مانع اجراى چنين مراسمى شود و اخطار كرد كه مرتكبانِ عروس‏كشى به جرم قتلِ عمد مجازات خواهند شد.  جادوگرهاى قبايل قاعدتاً بايد استدلال كرده باشند كه اين كار براى رضايتِ خدايان است، و مقامهاى دولت بايد تلويحاً تذكر داده باشند كه خدايان را بهتر است فعلاً درِ كوزه بگذارند زيرا آنچه اهميت دارد شئونات كشور در انظار خارجيان است و در مجامع فرهنگى جهانى و سازمان ملل حرف‏زدن از جلب رضايتِ خدايان با قربانى‏كردنِ انسان فقط اسباب سرشكستگى مى‏شود.  انظارِ خارجيان، به‏معنىِ احساس ضعف و حقارت در برابر فرهنگهاى قوى‏تر، در ايران هم بسيار آشناست: حتى بسيارى از علماى دين با اين نظر كه بايد بدون رودربايستى از ارزشها دفاع كرد مخالفت مى‏كنند و سنگساركردن را فقط به اين دليل كه در جوامع ديگر باعث انزجار مى‏شود مايه «وهنِ دين» مى‏دانند.

 

در همان سالهاى دهۀ 1950، رهبر اندونزى سوكارنو بود كه به اتفاق جمال عبدالناصر و جواهر لعل نهرو كنفرانس كشورهاى غيرمتعهد را پايه مى‏گذاشتند.  هيچ‏يك از اين مردانِ شجاع و مستقل حاضر نبود از فرهنگِ مؤتلفانش دفاع كند: نه سوكارنو از بيوه‏سوزانِ هندوها، نه ناصر از دختركُشانِ قبايل اندونزى، و نه نهرو اگر امروز زنده مى‏بود از ختنه‏كردنِ دختران در مصر دفاع مى‏كرد، در حالى كه آتشبارِ فرهنگِ غربْ شب‏وروز تك‏تكِ اين عادات را مى‏كوبد و تخطئه مى‏كند.  وجه مشترك اين آدمها مبارزه با مفهوم امپرياليسم، به معنى استيلاى تمدن قوى‏تر، بود بى‏آنكه بسيارى از جنبه‏هاى فرهنگ مردم خويش را قبول داشته باشند.

 

كلود لوى‏استروس، انسانشناسِ فرانسوى، مى‏كوشد نشان بدهد پشت رفتار انسانها منطقى عام نهفته است كه به ساختار يكسان ذهن بر مى‏گردد.  درهرحال، چه بر پايۀ ساختارگرايى يا عملكردگرايى و چه بى‏اعتنا به آنها، امروز كسانى كه اعتقاد دارند معيارهايى پايه براى رفتارِ انسان وجود دارد در عرصۀ فرهنگ جهانى در قدرتند.  ناگفته پيداست كه اين قدرت به‏معنىِ حقّانيـّت نيست و همۀ انسانها تا حدّى آلوده به پيشداورى و غرض و خودخواهى و تعصّبِ ناشى از جهل‏اند و گهگاه مرتكب قضاوتهاى يك‏بام و دوهوا مى‏شوند.  در جهانْ انواعى متفاوت از فرهنگ وجود دارد، اما فرهنگِ قوى‏تر است كه تعيين مى‏كند كدام‏يك «فرهنگ‏تر» است.  فرد وقتى طرز فكرى جديد يافت و معتقد شد كه ادامه حيات دخترِ نوجوان مهمتر از رضايتِ خدايان است، به طرز فكر پيشين بازنخواهد گشت.  برخلاف نظر ميشل فوكوى فقيد كه در گوشه كنار جهان و تاريخ مى‏گشت تا قدرتمندها را بيابد و دمار از روزگارشان در آورد، اين تنازعِ قدرت‏مدارانه زياد هم جاى تأسف ندارد.  خشونتِ سازمان‏يافته در دنيا كم نيست و بدون وحشيگريهاى انفرادى در اندونزى و مصر و هند و جاهاى ديگر، جهان جاى ملال‏آورترى به نظر نمى‏رسد.  مسلمانان وقتى استدلال مى‏كنند اصولى وجود دارد كه نمى‏توان آنها را به رأى گذاشت، عملاً نظر غربيان را تكرار مى‏كنند كه اعتبار برخى اصول وراى مرز و حاكميّت ملى است.

 

اين كتاب حاوى مشاهداتى است در زمينۀ مبادلات درونْ‏فرهنگى در ايران، پاره‏اى برخوردها ميان فرهنگ ايرانيان، فرهنگ غربيان و فرهنگ عربها، و تصويرى از آنچه چالش جارىِ مسلمانان خاورميانه در برابر استيلاى غرب تلقّى مى‏شود.  چنين حجم ناچيزى نمى‏تواند حتى فهرستى براى تاريخ شكل‏گيرى و برخورد فرهنگها باشد.  تصاويرى كه اين كتاب به دست مى‏دهد انتخابى و مصداقى‏اند، نه به منظور برخوردى تطبيقى به نظريه‏هاى موجود يا كوششى براى وضعِ نظريه‏اى جديد.  هيچ بحثى نمى‏تواند از نظريۀ ضمنى يا تصريحى فارغ باشد و نظرِ عارى از نظريه به همان اندازه ناممكن است كه ادعا كنيم متنى به دست داده‏ايم بيرون از تمام قالبها و سبكها.  با اين همه، كوشيده‏ايم بر پايه نمونه‏هايى مفرد يا معدود به نتيجه‏گيرى‏هايى عام دست نزنيم.

 

[1]   روزنامۀ خاطرات ناصرالدّين شاه در سفر سوم فرنگستان (انتشارات سازمان اسناد ملى، 1369)، ص 247 و 270.

 

ادامه در صفحۀ 2

Å

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X