امروز نيز حتى بسيارى از ايرانيانى كه به
موسيقى پاپِ غربى خو كردهاند تحمل شنيدنِ اپرا ندارند، اما ندرتاً براى
بيان سليقه خويش از صفاتى مانند آنچه شاه قاجار روى كاغذ آورد استفاده
مىكنند. ضربالمثلى عربى مىگويد مردم به دينِ پادشاهان خويشند، يعنى
فرهنگِ غالبْ متعلق به كسى است كه قوىتر باشد. وقتى فرهنگهايى بسيار
قوىتر از فرهنگ شاه وارد ميدانِ رقابت مىشوند، پيروى خلايق از
خردهفرهنگِ ملوكِ ايلياتى خويش اُفت مىكند.
پذيرش سماور بهعنوان وسيلهاى اساسى،
پذيرش سالاد بهعنوان بديلِ كاهوسكنجبين، و بىعلاقگى به اپرا را مىتوان
موضوعهايى سليقهاى و پيشپاافتاده انگاشت. در سطوحى ديگر، تأثيرهاى
فرهنگى بسيار عميق و اقتباسها بسيار تعيينكنندهاند. ايرانيان عروض شعر
را از عربها گرفتند، در آن قالبها افكار و اوهامى را كه از يونان وارد شده
بود ريختند و چنان به اين نوع توليد ادبى معتاد شدند كه گويى خودشان آن را
در روز ازل ابداع كردهاند. از اين بالاتر، مسلمانها افكار درخشان
يونانيان را به دلخواه خويش چنان مونتاژ كردند كه بازشناختنى نبود.
يونانيان باستان مىگفتند جهان واجبالوجود است و نمىتواند وجود نداشته
باشد، اما خدايان ممكنالوجودند و وجود آنها بستگى به سليقه و خواست فرد
دارد. مسلمانان نظر يونانيان را سروته كردند و گفتند خدا واجبالوجود است
اما جهان ممكن است وجود داشته باشد، ممكن
است نداشته نباشد. اين چرخاندن مفاهيم سبب فاصلهاى عميق ميان فرهنگهاى
يونانى و اسلامى شد كه پيامدهاى آن همچنان ادامه دارد.
در جايى ديگر، زبان فرانسه در قرن نوزدهم
زبان اديبان اروپا بود و حتى در دربار روسيه بحثهاى فرهنگى را به فرانسه
بيان مىكردند. امروز كه انگليسى همان جايگاه را مىيابد، اهل ادب و فرهنگ
در كشور فرانسه دست به صدور بخشنامههايى پرسروصدا مىزنند تا راه را بر
يورش زبان انگليسى ـــ به علامت هجوم فرهنگ آمريكايى ـــ ببندند. فرهنگها
همواره بىسر و صدا و با خوشرويى بدهبستان مىكنند، اما برخوردشان
حسادتآميز، پرخاشگرانه و همراه با داد و فرياد است. بنابراين، وقتى از
گفتگوى تمدنها صحبت مىكنيم، در واقع درباره برخورد كشورها، ملتها و
فرهنگها حرف مىزنيم.
كسانى مىگويند اين حرف كه حقوق بشر به
طور يكسان به همه مربوط نمىشود اهانتى به مردمِ دنياى سوم است. اين نظر
تلويحاً بدان معنى است كه فرهنگِ بهاصطلاح جهانىشده امروز، و نشئتگرفته
از غرب، را بايد تقديرِ بشر گرفت و سرپيچى از آن در حُكم بىاعتنايى به
قوانينِ طبيعت است. اما برخلاف نظر هگل، تاريخ در جهتى معين پيش نمىرود،
و فقط در يك دهم از پنجهزار سال تاريخ بشر، برترىِ مردمان ساكنِ غرب اروپا
قطعى بوده است. نسبيّت و گونهگونىِ فرهنگها واقعاً وجود دارد و اين طور
نيست كه مسير حركت بشرِ روى خطى مستقيم و واحد بوده باشد (در ميان مسلمانان
هم اين فكر رواج دارد كه حقيقتِ مورد نظرِ آنها نقطه پايانِ خطّ مستقيمى
است كه با آدمِ ابوالبشر شروع شد.)
اما اين هم واقعيت دارد كه، اول، ميان
فرهنگها تنازعى در جريان است. دوم، انسان وقتى چيزى را ياد گرفت نمىتواند
فرض كند كه آن را نمىداند. به بيان ديگر، آموختنْ اختيارى است اما
دانستنْ ارادى نيست. از هزارها نمونه براى گفتگوى فرهنگها، نگاه كنيم به
پوشاك و خوراك هندى و مصرى كه بهنظر زنانِ غربى جالب مىرسد. اما وقتى زن
هندو را زندهزنده همراه جسد شوهر متوفايش مىسوزانند تا در ديارِ باقى
همراهىاش كند، يا در مصر و شمال آفريقا دختر خردسال را ختنه مىكنند تا
بعدها از هواهاى نفسانى در امان بماند، زنِ غربى با تمام قوا به مخالفت بر
مىخيزد. مردان هندو و مصرى البته به دفاع از ارزشهاى خويش مىپردازند و
به غربيان يادآورى مىكنند كه فرهنگْ امرى مطلق نيست و بستگى به پيشينه و
عادات هر جامعه دارد. غربى، در وهلۀ نخست، منكر اين ادعاى ظاهرالصلاح
نمىشود اما مىافزايد كسانى را به سرزمينش راه خواهد داد كه موافق فرهنگ
او باشند و به كمك كسانى خواهد رفت كه انجمنهاى زنانِ غرب تأييدشان كنند.
از اين رو، طرفدارانِ سوزاندن زنان بيوه يا مُثلهكردنِ دختران را در
جوامع غربى يكسره طرد مىكنند.
فرهنگهاى شرقى، به سبب ضعف مزمن در برابر
غربيان و شكستهاى پياپى از آنها، پراكنده و كمجرئت و در دفاع از يكديگر
مردّدند. بخشى بسيار ثروتمند از آنها كه، مثلاً، در جنوب خليج فارس هنوز
به زنان حق رأى ندادهاند در برابر يورشِ زنانِ غرب براى انتقامى تاريخى از
مردسالارى، غافلگير مىشوند و حتى به زنان جامعۀ خويش اجازه نمىدهند به
دفاع از اصول آن جامعه بپردازند زيرا هر اظهارنظرى، حتى در تأييد، مىتواند
مقدمه مخالفتهاى بعدى باشد. اگر آسيا و آفريقا، يكدل و يكزبان، به دفاع
از درستىِ بيوهسوزان و ختنه دختران بر مىخاست، فرهنگ غرب (يا گـلـُوبال،
يا با هر اسمى) عقبنشينى مىكرد يا دست كم ساكت مىشد. اما در ميان
شرقيان نه تنها چنين اتفاقنظرى وجود ندارد، بلكه اين ملتها از تحقير
يكديگر در برابر فرهنگ غرب خوددارى نمىكنند، در حالى كه فرهنگ غرب چنان
يكصدا عمل مىكند كه گويى از
استراليا و جنوب اسپانيا تا آلاسكا پيكرِ واحد است.
برترىِ توپخانۀ غرب در مطبوعات و
تلويزيونهايش نيز بازتاب دارد و در هر زمينهاى كه فرهنگ خاورزمين در
تقابلى جدّى با فرهنگ غرب قرار گيرد، آتشبار رسانههاى غربْ اهداف را
يكبهيك در هم مىكوبد و حريفان را تكتك شكست مىدهد. قبايلى در اندونزى
قرنها هر سال در موعدى مقرر دخترى چهاردهساله را با آرايشى شبيه عروس و
بهعنوان قربانىِ خدايان از بالاى كوه به رودخانه مىانداختند. در دهۀ
1950 دولت موفق شد مانع اجراى چنين مراسمى شود و اخطار كرد كه مرتكبانِ
عروسكشى به جرم قتلِ عمد مجازات خواهند شد. جادوگرهاى قبايل قاعدتاً بايد
استدلال كرده باشند كه اين كار براى رضايتِ خدايان است، و مقامهاى دولت
بايد تلويحاً تذكر داده باشند كه خدايان را بهتر است فعلاً درِ كوزه
بگذارند زيرا آنچه اهميت دارد شئونات كشور در انظار خارجيان است و در مجامع
فرهنگى جهانى و سازمان ملل حرفزدن از جلب
رضايتِ خدايان با قربانىكردنِ انسان فقط اسباب سرشكستگى مىشود. انظارِ
خارجيان، بهمعنىِ احساس ضعف و حقارت در برابر فرهنگهاى قوىتر، در ايران
هم بسيار آشناست: حتى بسيارى از علماى دين با اين نظر كه بايد بدون
رودربايستى از ارزشها دفاع كرد مخالفت مىكنند و سنگساركردن را فقط به اين
دليل كه در جوامع ديگر باعث انزجار مىشود مايه «وهنِ دين» مىدانند.
در همان سالهاى دهۀ 1950، رهبر اندونزى
سوكارنو بود كه به اتفاق جمال عبدالناصر و جواهر لعل نهرو كنفرانس كشورهاى
غيرمتعهد را پايه مىگذاشتند. هيچيك از اين مردانِ شجاع و مستقل حاضر
نبود از فرهنگِ مؤتلفانش دفاع كند: نه سوكارنو از بيوهسوزانِ هندوها، نه
ناصر از دختركُشانِ قبايل اندونزى، و نه نهرو اگر امروز زنده مىبود از
ختنهكردنِ دختران در مصر دفاع مىكرد، در حالى كه آتشبارِ فرهنگِ غربْ
شبوروز تكتكِ اين عادات را مىكوبد و تخطئه مىكند. وجه مشترك اين آدمها
مبارزه با مفهوم امپرياليسم، به معنى استيلاى تمدن قوىتر، بود بىآنكه
بسيارى از جنبههاى فرهنگ مردم خويش را قبول داشته باشند.
كلود لوىاستروس، انسانشناسِ فرانسوى،
مىكوشد نشان بدهد پشت رفتار انسانها منطقى عام نهفته است كه به ساختار
يكسان ذهن بر مىگردد. درهرحال، چه بر پايۀ ساختارگرايى يا عملكردگرايى و
چه بىاعتنا به آنها، امروز كسانى كه اعتقاد دارند معيارهايى پايه براى
رفتارِ انسان وجود دارد در عرصۀ فرهنگ جهانى در قدرتند. ناگفته پيداست كه
اين قدرت بهمعنىِ حقّانيـّت نيست و همۀ انسانها تا حدّى آلوده به پيشداورى
و غرض و خودخواهى و تعصّبِ ناشى از جهلاند و گهگاه مرتكب قضاوتهاى يكبام
و دوهوا مىشوند. در جهانْ انواعى متفاوت از فرهنگ وجود دارد، اما فرهنگِ
قوىتر است كه تعيين مىكند كداميك «فرهنگتر» است. فرد وقتى طرز فكرى
جديد يافت و معتقد شد كه ادامه حيات دخترِ نوجوان مهمتر از رضايتِ خدايان
است، به طرز فكر پيشين بازنخواهد گشت. برخلاف نظر ميشل فوكوى فقيد كه در
گوشه كنار جهان و تاريخ مىگشت تا قدرتمندها را بيابد و دمار از روزگارشان
در آورد، اين تنازعِ قدرتمدارانه زياد هم جاى تأسف ندارد. خشونتِ
سازمانيافته در دنيا كم نيست و بدون وحشيگريهاى انفرادى در اندونزى و مصر
و هند و جاهاى ديگر، جهان جاى ملالآورترى به نظر نمىرسد. مسلمانان وقتى
استدلال مىكنند اصولى وجود دارد كه نمىتوان آنها را به رأى گذاشت، عملاً
نظر غربيان را تكرار مىكنند كه اعتبار برخى اصول وراى مرز و حاكميّت ملى
است.
اين كتاب حاوى مشاهداتى است در زمينۀ
مبادلات درونْفرهنگى در ايران، پارهاى برخوردها ميان فرهنگ ايرانيان،
فرهنگ غربيان و فرهنگ عربها، و تصويرى از آنچه چالش جارىِ مسلمانان
خاورميانه در برابر استيلاى غرب تلقّى مىشود. چنين حجم ناچيزى نمىتواند
حتى فهرستى براى تاريخ شكلگيرى و برخورد فرهنگها باشد. تصاويرى كه اين
كتاب به دست مىدهد انتخابى و مصداقىاند، نه به منظور برخوردى تطبيقى به
نظريههاى موجود يا كوششى براى وضعِ نظريهاى جديد. هيچ بحثى نمىتواند از
نظريۀ ضمنى يا تصريحى فارغ باشد و نظرِ عارى از نظريه به همان اندازه
ناممكن است كه ادعا كنيم متنى به دست دادهايم بيرون از تمام قالبها و
سبكها. با اين همه، كوشيدهايم بر پايه نمونههايى مفرد يا معدود به
نتيجهگيرىهايى عام دست نزنيم.
ادامه در
صفحۀ
2
Å
|