مقاله
بهعنوان ژانر ادبی
سام فرزانه
: اساساً چه تعريفى براى مقاله
داريد؟
در كلاس دبيرستان، دبير طبيعى ما توضيح داد مخمّر آبجو مادّهاى است كه در
فرآورىِ مواد غذایی به كار مىرود. زنگ بعد بچهها از دبير تعليمات دينى
پرسيدند مخمّر آبجو حرام است يا حلال. بيدرنگ گفت حرام است. وقتى بچهها
توضيح دادند اين ماده الكل ندارد، دبير دينى گفت پس حرام نيست اما چه لزومى
دارد آدم چيزى را كه چنين اسم ناجورى دارد بخورد. حالا در زمينهٔ قالبهاى
نوشتن، گاه اسم چيزى قيافه آن را كجوكوله جلوه مىدهد. وقتى مىگوييم
”مقاله“، همانطور كه در مقدمهٔ كتاب توضيح دادهام، يعنى مطلبى كه نه
رپرتاژ آگهى باشد، نه مصاحبه، نه خبر، نه گزارش و نه هيچ شكل تعريفشدهٔ
ديگرى از نوشته. نشريات پر است از مقالههايى كه به سرعت نوشته و خوانده
مىشود، و معمولاً به همان سرعتى كه نوشته و خوانده شده فراموش مىشود.
در بحثى كه اينجا مىكنيم شايد بهتر مىبود بگوييم مقالۀ شخصى،
مقالهـ رساله يا رسالهـ مقاله. اما اينها عنوانهايىاند دور از ذهن
كه احتمال دارد خواننده را گمراه كند. درهرحال، نويسندۀ اين نوع مقاله
موضوعى را از همه جهات زير و بالا مىكند، در برابر نور مىگيرد، آراى
متفاوت و گاه ضد و نقيض ديگران را مىآورد، دست به برخوردى تحليلى به قصد
شناخت دوبارهٔ موضوع مىزند، و احساسات و افكار و تلقيات خودش را هم در
نوشتهاش مىگنجاند. اهميت مقالهـ رساله در عظمت موضوع آن نيست،
در كيفيت تأملات و مشاهداتى است كه بحث را غنى مىكند و به آن چندين لايه
و جنبه مىدهد. در مغربزمين، اين نوع نوشتار چند صد سال پيش پا
گرفت و براى خودش ژانرى ادبى است.
اما در ايران ردهبندى كردن
مقاله بهعنوان ژانر ادبى جا نيفتاده است.
خيلى چيزها هنوز جا نيفتاده. نوشتن خاطرات و زندگينامه هم هنوز
بهعنوان ژانر ادبى جا نيفتاده و كمتر پيش مىآيد چنين متونى كه معمولاً در
سطح مقالههاى روزنامه است ارزش ادبى هم داشته باشد. نثر ما تازه
رفتهرفته پوستهٔ سنتهاى رمانتيك قرن نوزدهم فرانسه را مىتركاند و رشد
مىكند. هنوز در مطبوعات ما وقتى مىخواهند چيزى شورانگيز بنويسند، مثلاً
درباره باريدن اولين باران در تهران يا درباره فردى كه درگذشته است، از
همان كليشههاى فرسودهٔ قطعات ادبى لامارتين و هوگو به ترجمه يوسف
اعتصامالملك و شجاعالدين شفا استفاده مىكنند، چون سطح سليقۀ غالب ما
هنوز از انشاى مدرسه بالاتر نرفته است، و انشاى مدرسه عمدتاً يعنى قطعهٔ
ادبىِ رمانتيكِ باحال و تهنشينشده در فضاى مدرسه. اما در ايران هم
نثر رفتهرفته از قيد رمانتيسمِ سخنپردازانهٔ فرانسوى
ـ
آلمانى خلاص مىشود و به
جانب نثر دقيق و خونسرد بريتانيايىـ
آمريكايى گرايش پيدا
مىكند.
كتاب
دفترچۀ خاطرات و
فراموشى از چهار بخش تشكيل شده
و مقالات آنها ظاهراً ارتباطى
به هم ندارند.
اين مقالهها طى سالها نوشته شدهاند و تأملاتىاند به هم پيوسته از ديد
روانشناسى اجتماعى بر برخى موضوعها كه برايم جالب بودهاند و همه به
موقعيتهايى برمىگردد كه به فكر آدم شكل مىبخشد.
اعتقاد دارم عقل و عواطف عميقاً بر يكديگر تأثير مىگذارند و عواطف
آدمها دستهجمعى است.
طرفدار اين نظر هم هستم كه انسان در موقعيتى قرار
مىگيرد و فكرى متناسب آن موقعيت در سرش رشد مىكند. اكثر ما در اكثر
مواقع و بيشتر موارد آن طور كه فكر كردهايم عمل نمىكنيم، بلكه آن طورى
فكر مىكنيم كه متناسب با شرايط بيرونى باشد و عمل ما را توجيه كند.
و چون در موقعيتهايى متفاوت قرار مىگيريم و ناچار از اعمالى مصلحتى هستيم
كه از يك اصل واحد پيروى نمىكنند، فكرهايى متناقض در ذهن ما وجود دارد.
در بخش «تأمل در چند مفهوم و تعريف»، به چند مورد از اينها پرداختهام:
نوستالژى و ياد و دريغ براى گذشتهاى كه فقط در ذهن ماست و به آن مطابق طرز
فكر امروزمان شكل مىدهيم. به ادبيات منظوم قديم بسيار بها مىدهيم و
معتقديم شاعرهاى قديم بيش از ما مىدانستهاند و هرچه گفتهاند در مورد
شرايط موجود ما هم مصداق دارد، و چون دلايل بسيارى وجود دارد كه ناقض اين
برداشت است (از جمله، درسى كه در دانشگاه مىخوانيم)، پس بناچار مىگوييم
عرفانيات براى تحسين و حالكردن است و از شمول نقد و تحليل مستثناست.
در بازار هنر، هر اثرى گرانتر باشد لزوماً با ارزشتر هم تلقى مىشود و
قيمت و ارزش و كيفيت زيباییشناسانه در ذهن فرد چنان مخلوط مىشوند كه قابل
تفكيك نيستند. در نهايت، فرد آن طورى فكر مىكند كه از او انتظار
مىرود و عمل (شامل شرايط و اجبارها) مقدم بر برداشت فرد است، نه برعكس.
چطور خواننده را مجاب مىكنيد همهٔ اين موضوعها به او مربوط است؟
موضوعهاى متنوع اين كتاب براى من مطرح بودهاند و احتمالاً همه يا بعضى از
آنها براى افراد ديگرى هم مطرحاند. بحثهاى اين مقالات، شرح برخورد
نگارنده به آن موضوعها يا گذر از آنهاست. نوع تعمق يا گذر افراد
ديگرى البته متفاوت است. اين برمىگردد به انتخاب فرد از ميان
هزارها عنوان كتابى كه در برابر دارد و سطح توقع و تجربهٔ زيباییشناسى هم در
همه خوانندهها يكسان نيست. اگر مطلبى حاوى اطلاعات و مشاهدات جديد و
داراى نثرى بديع و سبكى گيرا باشد، موضوع آن برايم در درجهٔ اول اهميت نيست
چون موضوعها و مضامين در دو دسته كماهميت و پراهميت جا نمىگيرند.
كتابى دربارۀ يك جنگ لزوماً باارزشتر از رمانى درباره يك ماهيگير ردهبندى
نمىشود. به نظر من درجهبندى نوشتهها بر اساس نوع ديد و پرداخت
است. كسى كتابى زركوب مىنويسد در اين باره كه چون خدا هست، پس
خیر هم هست و شر هم هست.
سطر اول همين را مىگويد و سطر آخر همين را.
ديگرى
مطلبى مىنويسد در اين باره كه دوچرخه پيشترها نبود، مدتى زياد بود و حالا
كم است، و بحث مىكند چرا و چگونه.
مطلب اول را نمىخوانم، چون در مدارى
بسته مىچرخد و در آن معمولاً نشانى از تجربۀ شخصى و مشاهده وجود ندارد.
نويسندۀ آن همان چيزى را تكرار مىكند كه عادتش دادهاند بگويد.
مطلب دوم
كه حاوى مشاهده و تأملات بديع است، فراز و فرود و مضامين اصلى و فرعى دارد
و تصويرش از زندگى و جامعه و طرز فكرهاى مردم به نگاه خواننده جهت مىدهد،
اگر محكم و زيبا نوشته شده باشد براى من هم جالب است و آن را حتماً
مىخوانم.
شخصاً نوشته آدمهايى را كه خيال مىكنند يا وانمود مىكنند دارند
درباره موضوعى بسيار مهم مىنويسند و سعى مىكنند خواننده را مقهور و مبهوت
كنند، يا صِرفاً براى رضايت او مىنويسند، جدى نمىگيرم.
مهم كيفيت نوشته
است.
فكر مىكنيد اين طرز نوشتن براى
خوانندههاى بسيارى جالب است؟
خوانندۀ عام معمولاً از كتابى كه در آن دربارۀ موضوعهايى متفاوت بحث شده
باشد استقبال نمىكند، مگر اينكه از نوع زبان و از طرز بحث خوشش بيايد.
مقالۀ شخصى و حاوى تجربه در زيباشناسىِ زبانى در همه جاى دنيا كارى است
دانشگاهىپسند و كمتيراژ اما ماندنى كه به نظر معدود كسانى باارزش مىرسد.
آدمهايى كه به موضوعهاى مطرحشده در اين كتاب فكر كردهاند احتمالاً با
خواندن آن ساعاتى سرگرم خواهند شد.
از ميان هزارها عنوان كتابى كه هر سال
منتشر مىشود، اگر يكصدم از
یک میلیون و هفتصدهزار دانشجوى كشور چنين كتابى را
بخوانند مىشود هفده هزار نفر. چنين استقبالى طى ده سال از چنين
كتابى بدك نيست.
يك مقاله از نوعى كه مورد نظر
شماست چگونه شكل مىگيرد؟
طى زمان و ذرهذره.
براى نمونه، سالها پيش متوجه شدم واژههايى از قبيل
''كلبىمسلك" يا ''اسنوب" را بارها در ترجمهها به كار مىبرند اما در
جايى تعبير و تفسير نشدهاند.
به اين نتيجه رسيدم كه جوهر كلمۀ اول، همان
رندى است و بايد در حيطه ادبيات عرفانى به دنبال آن گشت.
طى اين كندوكاو
متوجه شدم انگار آدمها افكار عرفانىشان را در كشوى جداگانهاى از ذهنشان
مىگذارند و اجازه نمىدهند با ساير افكارشان مخلوط شود و محك بخورد.
و نتيجه گرفتم بحث عرفان در جامعه ما، از نظر سبك، رمانتيك و از نظر روش،
مربوط به روانشناسی اجتماعى است، نه معرفتشناسى. يعنى مثل قطار
نيست كه از جايى به جايى برود؛ مثل چرخ فلكى است كه فرد را ميان هوا و زمين
دور خودش مىچرخاند و سر جاى اولش پياده مىكند اما اين احساس سرگيجهآور
را به او مىدهد كه به كرهٔ ماه سفر كرده است. براى چاپ مقالۀ «مفهوم آينده»
كه دهۀ ۶۰ در اين زمينه نوشتم مشكل داشتم چون سردبيرهاى مجلات
روشنفكرى مىگفتند دگرانديشى هم حدى دارد و آدم كه نبايد هرچه را به ذهنش
مىرسد روى كاغذ بياورد. مطلب مفصل ديگرى پيرامون اسنوبيسم را هم طى
چندين سال نوشتم و رفتهرفته آن را هَرَس كردم.
يك مضمون ساده را در نظر بگيريم: شما اولين بار كِى صداى راديو را شنيديد؛
از كِى در خانهتان راديو داشتيد؛ منحنى تلقى شما از راديو (علاقه،
بيعلاقگى، علاقه) بهعنوان سرگرمى چگونه بود؛ از جنبه اعتبار، در چه سن و
شرايطى راديو را جدى مىگرفتيد و از چه زمانى احساس كرديد حوصلهتان را سر
مىبرد؛ چه جور آدمهايى صداى راديو را فقط مىشنوند و چه آدمهايى گوش هم
مىكنند.
در چنين مبحثى گوشهكنارهاى
ذهنتان را مىكاويد، واقعيتهاى مسلم را در كنار حدسوگمانهاى اثباتنشده
يا اثباتناپذير مىآوريد و به افكار عمومى يا آنچه شما فكر مىكنيد افكار عمومى است و به آراى محققانى كه به اين موضوع توجه كردهاند نگاه مىكنيد. پيوند
دهندۀ تمام اين نكات ِ ظاهراً پراكنده كه سالها در خاطره و در
يادداشتهاى شما جمع شده، نثرى است كه لحن و سبك آن بايد با دقت انتخاب شده
و صيقل خورده باشد تا خواننده، بحثتان را جدى بگيرد.
ساختار بحث و زيبايى
زبانى در چنين مقالهاى حياتى است، اما تأكيد بر زيبايى به اين معنى نيست
كه به فرماليسم و انتزاع زبانى درغلتيدهايد. برعكس، زبان زنده و محكم به
معنى تعهد انسانى و اجتماعى هم هست. يك مقالهـ
رساله
چيزى است مثل نوشتن سفرنامهاى از سير در انفـُس، و حاصل تأملاتى در تطوّر
عقايد و افكار. |