يادداشت مترجم بر كتاب
چاپ سوم، ١۳٩٩ اين امريّه را در مشاجرات سياسى بارها شنيدهايم و احتمالا خطاب به ديگران به كار بردهايم: ”موضعتان را مشخص كنيد.“ هركس، يا دستكم كسى كه وارد بحث سياسيـاجتماعى مىشود، قرار است داراى موضع باشد وگرنه اساسآ جدلى در نمىگيرد. اما منظور اين است كه علامتى، برچسبى، نشانهاى، سرنخى بهدست دهيد تا روشن شود ما تا چه اندازه با هم مخالفيم. يعنى مجموعهٔ نظرات، استدلالها، الگوها و مثالهايى كه در سخنان يا نوشته يک فرد ديده مىشود ممكن است براى تشخيص هويت سياسى او كفايت نكند. مثلا ”گذار مسالمتآميز به راه رشد غيرسرمايهدارى“ يا ”آزاديهاى تاموتمام و متضمن رشد استعدادهاى فردى و اجتماعى“ چيز زيادى را روشن نمىكند. شخص را بايد از برچسب ِ پرُرنگش شناخت (’كمونيستم‘؛ 'محافظهكارم‘؛ ’ماركسيستـلنينيست انقلابىام‘؛ ’ناسيوناليستم‘؛ ’ليبرالم‘)، نه از فلسفه پر پيچوخم و استدلالها و مثالهاى قابل تعبير و تفسيرش. در اين عنوانها و برچسبها چه كشفالاسرارى نهفته است كه ما را از سردرگمى مىرهاند و به محلِ مورد نظر راهبرى مىكند؟
گاه برچسب مورد نظر به دست داده شده اما مواضع همچنان مبهم مانده است. در ايران در سالهاى پيش از جنگ جهانى دوم چه بسيار آدمهاى آزادمنش كه به مرام ناسيونال سوسياليسم اعتقاد پيدا كردند اما بعدآ با شكست فاشيسم و افشاى فجايع نازيسم در كمال شرمندگى دريافتند نشانى را عوضى گرفتهاند و اين همان جايى نبوده كه مىخواستهاند به آن برسند (گرچه شمار بسيار بزرگترى از مريدان نازيسم همچنان بر سر ايمان خويش ماندهاند). بنابراين ظاهرآ برچسبِ مشخص هم ممكن است براى سر درآوردن از نيت مبلّغِ ايدئولوژى كفايت نكند. توضيحاتِ كلى و توصيفى هم در مواردى ممكن است به استحاله بنيادى و قلب ماهيت بينجامد. بنيتو موسولينى پايهگذار حزب فاشيست ايتاليا و رهبر آن كشور (١٩۴۵-١٩٩٢) در ابتداى فعاليت سياسىاش تمايلات سوسياليستى داشت اما به مرور و پيش از فاشيستِ تمام عيارشدن، به نظراتى گرايش پيدا كرد كه مىتوان آنها را مشخصه چپ افراطى يا حتى آنارشيسم ناميد.
اما خود ايدئولوژيها كه قرار است علايم راهنما و نقشه اساسى باشند از كجا مىآيند؟ آيا مىتوان دست به ايجاد ايدئولوژى جامع و مانعى زد كه همه مشكلات بشر را يكجا حل كند تا ديگر معضل جدلانگيزى باقى نماند؟
در اعلاميهٔ استقلال آمريكا ذكرى از آن گونه برابرىِ بى قيد و شرط كه بتواند حمل بر الغاى بردگى شود به ميان نيامده است. برخى بنيانگذاران آن جمهورى، از جمله شخص جرج واشنگتن، برده داشتند و از اين بابت شرمنده به نظر نمىرسيدند. بدون نيروى كار بردگانى كه از آفريقا حمل مىشدند كشاورزى و اقتصاد آمريكاى نواستقلال، با چهار ميليون جمعيت در سرزمينى پهناور، قادر به تكانخوردن نبود. حتى قانون ضد تبعيض نژادىِ قرن نوزدهم ايالات متحده تا صد سال بعد، يعنى در دههٔ ١٩٦٠، در حدى كه بتوان آن را اجراى واقعى ناميد به عمل در نيامد. در واقع امر، دويست سال طول كشيد تا روح آن اعلاميه از حد مطالبى روى كاغذ فراتر رود و تبديل به عمل شود. در موردى مشابه، نخستين مبارزان راه حقوق و آزادى زنان، حتى تا نخستين دهههاى قرن بيستم، فرض را بر اين مىگذاشتند كه همه مخاطبان آنها كارگرانى خانگى تحت امر دارند: نزد زنانى از طبقه متوسط كه براى زنان ديگرى از همان طبقه مطلب مىنوشتند و نطق مىكردند اين سؤال كه 'پس حقوق زنان خدمتكار چه مىشود؟` مطرح نبود و نمىتوانست مطرح باشد زيرا هنوز چنين فكر برابرىخواهانهاى مجال بروز نداشت.
پس آيا در نسبيتى گرفتاريم كه، بنا به آن، همه چيز بايد همان گونه باشد كه هست؟ به بيان ديگر، آيا طرز فكر انسان تابع مقتضيات و متناسب با عوامل و شرايطى خاص است و از اين چهارچوب نمىتواند پا بيرون بگذارد؟ و آيا هر جا كه بايستيم باز در محدوده ايدئولوژى قرار داريم و شناخت و قضاوت ما، چه بخواهيم و چه نخواهيم، تهمايهاى ايدئولوژيک دارد؟
ماركس و انگلس، دو تن از نخستين كسانى كه به تبيين اين موضوع پرداختند كه ايدئولوژى چيست و جهانبينى (جهانبينىِ آيندهنگر، يعنى تصويرى از موقعيتى كه قرار است جانشين وضع حاضر شود) از كجا و چگونه پيدا مىشود، در ايدئولوژى آلمانى مىنويسند ”انسانهايى كه توليد مادى خويش و مراودهٔ مادىشان را تكامل مىدهند همراه با اين تغيير، هستى واقعى خويش، انديشه و فرآوردههاى انديشهشان را نيز تغيير مىدهند“ و نتيجه مىگيرند ”زندگى با آگاهى تعيين نمىشود، بلكه زندگى است كه آگاهى را تعيين مىكند. “ ماركس چندين سال بعد در هجدهم برومر لوئى بناپارت نوشت ”انسانها سازندگان تاريخ خويشند، اما نه به دلخواه خود و در شرايطى كه خود انتخاب كردهاند، بلكه در اوضاع و احوالى كه رو در رو به آن برمىخورند و از گذشته به جا مانده و منتقل شده است.“ به اين ترتيب، امكان حركت فرد به سوى آنچه مىتواند شرايط آينده باشد به آگاهى او از شرايط موجود و تأثير عوامل تعيينكننده فعلى بستگى دارد. به عبارت ديگر، شرايطى براى ايجاد فكرى درباره آينده در ذهن كسانى پديد مىآيد؛ بيان آن فكر (و اجراى آن، اگر ميسر شود) بر شرايط واقعى يا فضاى فكرىِ جامعه تأثير مىگذارد؛ شرايط جديد فكرهاى تازهاى مىپروراند، و همينطور تا آخر.
اما برداشتى روزمره نيز از ايدئولوژى وجود دارد: برخورد به افكار و عقايد ديگران با عنوان، يا اتهامِ، ايدئولوژيکبودن. همچنان كه در هر قومى مىتوان تمايلى به اصلگرفتن فرهنگ خويش و ترديد در درستىِ فرهنگهاى ديگر ديد، ايدئولوژى نيز از مقولاتى است كه افراد معمولا وجودِ آن را در نظرات ديگران تشخيص مىدهند، در همان حال كه فكر و عقيده خويش را مبتنى بر اصولى بديهى فرض مىكنند عارى از شائبه ايدئولوژى: آنچه من مىگويم واقعيّتهاى مسلّمى است كه همه مىدانند و خودتان مىتوانيد به چشم ببينيد؛ آنچه شما مىگوييد يک مشت ايدئولوژى است كه چشم بر واقعيتها مىبندد. مدافعان نظام سرمايهدارى ترديد ندارند مخالفان مكتب فكرى آنها حامل اغراض ايدئولوژيکاند و قصد دارند نظم مرسوم و عقلانى دنيا را به هم بريزند. هواداران سوسياليسمْ مخالفتِ اصحابِ سرمايهدارى با اصول اعتقادىِ خويش را بهعنوان دفاعى غيرعلمى از ايدئولوژىِ مالكيت خصوصى رد مىكنند. و طرفداران ليبراليسم معمولا بر اين عقيدهاند كه مخالفت با مكتب فكرى آنها از ناحيه ايدئولوژيهاى بخصوصى است در راست يا چپ طيف سياسى كه ذاتآ با آزادى و حقوق طبيعىِ فرد سر جنگ دارند. اين گونه تمايل به دشمنيابى گاه چنان بارز مىشود كه انگار مكتب فرد را با توجه به نظر مخالفانش تعريف مىكنند: بگو دشمنت كيست تا بدانم كيستى.
امروز تقريبأ همه ترجيح مىدهند از 'ايدئولوژىِ آنها`، و نه 'ايدئولوژىِ من`، حرف بزنند. برخى خوانندهها به نوشتهاى كه در برابر دارند با بدگمانى نگاه مىكنند زيرا به نظر آنها، ”خط مىدهد“، يعنى جانبدار ايدئولوژىِ معينى است، حال آنكه نوشتهٔ مورد پسند فرد از چنين صفاتى عارى است و فقط به واقعيتها توجه مىكند. گاه نيز به نويسندهاى ايراد مىگيرند كه ”خط ندارد“، يعنى گرايشهاى ناسازگار را مخلوط مىكند و به تضادهاى درونىِ مفاهيم كمتوجه است.
بدين قرار، ما نظر افراد را برحسب تصويرى كه از مرام آنها در ذهن داريم معنى مىكنيم. اما چگونه به اين نقشه كلى از موقعيت ايدئولوژيها نسبت به يكديگر دست مىيابيم؟ واقعيت اين است كه نه پديدهها ثابت و بىتغيير مىمانند و نه ايدئولوژيها. ما قادريم موقعيت خويش را نسبت به محور مختصات معينى تعريف كنيم اما امكان ندارد نقطه صفرـصفرِ محور مختصات باشيم ـــ يعنى در موقعيتى بيرون و با فاصلهاى مساوى از همه ايدئولوژيها قرار بگيريم و درباره تمام آنها با عينيّتى يكسان قضاوت كنيم ـــ مگر در خلئى سراسر معرفت و عارى از تلقين به گونهاى پرورش يافته باشيم كه همه چيز را بدانيم اما هيچيک از دانستههايمان روى ما اثر نگذاشته باشد: دانشنامهاى غنى در ذهن آدمى ماشينى كه در او نه حبّى است و نه بغضى، نه پيشداورى و نه منافعى، نه دوستى دارد و نه دشمنى، آدمى كه از دگرگونى در سياستهاى اجتماعى و اقتصادى نه سودى مىبرد و نه متحمّل زيان مىشود.
در چند دههٔ گذشته كسانى عصر ايدئولوژى را پايانيافته اعلام كردهاند، با اين استدلال كه دنياى امروز و شرايط جديد بشر به مراتب پيچيدهتر از آن است كه ايدئولوژيها بتوانند آن را توضيح دهند، تا چه رسد كه بخواهند در پىِ تغيير آن برآيند. شايد در عرصهٔ ايدئولوژى وجود نظريهپردازانى كه يكتنه بتوانند طرحى عظيم براى كل بشريت درافكنند مربوط به گذشته باشد. چشماندازى كه نظريهپردازان قرن نوزدهم در برابر نهادند دنيا را بهواقع تغيير داد اما به موانعى برخورد كه در مخيّله آنها نمىگنجيد و خود ايدئولوژى ــــ در مفهوم دستورالعملى براى دگرگونى، نه صِرفآ حفظكننده شرايط موجود ــــ در روند تغيير استحاله شد. ايدئولوژى فاشيسم كه مبتنى بر اصالت خون و قدرت آهن بود جز خونريزى بيشتر و ”جنگى كه به همه جنگها پايان دهد“ ثمرى نداشت؛ ايدئولوژىِ قائل به برترىِ طبيعىِ عدهاى بر عده ديگر، يعنى مقدسدانستن سلسلهمراتب يا پايگان طبقاتى، كشورى مانند بريتانيا را در سيصد سال گذشته از جنگ داخلى و انقلاب در امان نگه داشته است اما پيروى از آن ايدئولوژى در بسيارى جاهاى دنيا كه سخت نيازمند تحوّل و تجددند ناممكن مىنمايد؛ ايدئولوژى ماركسيستى، در اجراى روسى آن، دستكم در يک مورد بسيار مهم و شاخص بر سر دوراهىِ صدور انقلاب يا تنگناى خردكنندهٔ سوسياليسم در يک كشور و ايجاد امپراتورىِ پرخرج، كمبازده و نسبتأ فقيرى مجهز به زرّادخانهٔ هستهاى گرفتار ماند؛ ايدئولوژى ليبرالىِ آزادىِ عمل اقتصادى رفاه و وفور به همراه داشت اما با راه انداختنِ مسابقه ثروتمندشدن از هر راه قابل تصورى، ناكاميهاى عميق و تراژيك به بار آورد و برخى جوامع غربى را در مسيرى انداخت كه هزينهٔ انسانى و اجتماعىِ آن سنگينتر مىشود و سايهٔ ترديد بر ايدئولوژى ليبرال بهعنوان بديلى براى همه جوامع را پررنگتر مىكند.
اما بازار ايدئولوژيها، از روزگار افلاطون تا فرانسيس بيكن و از هگل تا امروز، چه پر رونقتر و چه كسادتر شده باشد، مسائل همچنان باقىاند و در مواردى بزرگتر هم شدهاند: تعريف فقر و ثروت؛ علل، اََشكال و پيامدهاى پيدايش شكاف بين دارا و ندار؛ مكانيسم توليد ثروت و روشهاى موجود و ممكن براى توزيع آن؛ رابطهٔ قدرتِ سياسيـاجتماعى و تموّل؛ معنى و كاركرد حكومت؛ حقوق حكومتشونده و وظايف حكومتكننده، و مضامينى از اين دست.
سالهاى پايان قرن بيستم از جهاتى شبيه شرايط پايان قرن پيشين بود : پيچيدگى فزايندهٔ شيوههاى توليد و نقش مبهم نيروى كار انسان در اين روند جديد؛ وعدههاى تحققنيافته سرمايهدارى دربارهٔ دنياى كارِ كم و فراغتِ بسيار، در برابر چشمانداز اين واقعيت هولناک كه جامعهٔ صنعتىِ جديد به شمار بزرگى از اعضاى خويش اساسآ نياز ندارد و شمار بزرگى از نوزادان جوامع غربى قرار است تا آخر عمر بيكار بمانند چون در نظام نوين توليد براى آنها جايى نيست؛ و روحيهٔ تهاجمىِ فقراى عاصى و ناراضى بيگانه نسبت به مراكز ثروت و تنعم جهان غرب كه در برخوردهاى جنوب در برابر شمال، آفريقا در برابر اروپا، يا اسلام در برابر مسيحيت تجلى يافته است.
اما دههٔ پايانىِ قرن بيستم از يک جنبه بسيار مهم با دنياى صد سال پيش تفاوت داشت: در پايان قرن نوزدهم متفكرانى دربارهٔ آينده به پيشگويى، پيشبينى، ارائهٔ طريقهاى قاطعانه ايدئولوژيک، يا دستكم تهييج و تحريک در جهتى خاص مىپرداختند. صد سال بعد، جمعبندى پيشينهٔ تمدنها و ارائهٔ راهحلى جامع براى كل بشريت از سوى يک يا چند مغز متفكر تقريبآ محال بهنظر مىرسيد. اما اگر مشتاقِ بازى با اصطلاحات نباشيم و به معنا و كاربرد كلمات توجه كنيم، هر راهحلى كه براى بيرونرفتن از اين تنگنا ارائه شود، چه واقعأ مؤثر باشد و چه به تعبير و تفسير پديدهها محدود بماند، ايدئولوژى است و ايدئولوژيک است. مىتوان گفت نظريهٔ پايان ايدئولوژى به نوبهٔ خود طرز فكرى است ايدئولوژيک و ماهيتأ جانبدار وضع موجود در تمدن نيمكره غربى، يعنى دموكراسى ليبرال. در هر حال، هر ايدئولوژىاى نه منظومهاى سروده يک حماسهسراى كبير، كه دائرةالمعارفى است حاصل انديشهورزىِ دستهجمعى و دربرگيرنده چيستهاى فلسفى و چه بايد كردهاى عملى.
مؤلفان كتاب حاضر به كند و كاو در پيشينه، زمينههاى تاريخى و سياسى، و فراز و نشيبهاى ايدئولوژيهاى عمدهٔ سياسى مىپردازند. هدف آنها نه تأييد يا رد ايدئولوژيهاى مورد بحث، كه نقّادى در نظام فكرى و عقيدتى و محکزدن به انسجام هر يک از آنهاست؛ و گرچه در بسيارى موارد به مقايسه آن ايدئولوژيها مىپردازند، به شناخت و معرفى نظر دارند، نه تبليغ يا تخطئه. به مفهوم ايدئولوژى تنها بهعنوان مقولهاى نظريهپردازانه برخورد نمىكنند، به ريشهيابىِ ايدئولوژيهاى موجود و مطرح در جهان دست مىزنند و تمركز را نه بر جهات صِرفأ فلسفىِ مقوله ايدئولوژى، كه بر جنبههاى سياسيـاجتماعىِ هر يک از ايدئولوژيها مىگذارند. حركت آنها نه در جهت تشخيص حقيقت از كذب، و تبليغ يا رد، كه عمدتأ در مسير تطوّر هر يک از خطوط ايدئولوژيک و توجه نقّادانه به دفاعيّه مبلّغان آنهاست. توجه به اين دو نكته هم لازم است كه كتاب عمدتآ براى دانشگاههاى بريتانيا نوشته شده و مؤلفان تأكيد را بر تاريخ و زمينه سياسىِ آن كشور گذاشتهاند. مؤلفان ادعا ندارند شخصآ فارغ از ايدئولوژىاند و در قابل اثباتبودنِ چنين ادعايى ابراز ترديد مىكنند.
نكتهٔ قابل بحث، دو فصل زيستبومگرايى و فمينيسم است در كنار ايدئولوژيهاى قديمىتر و جاافتادهاى مانند سوسياليسم و ليبراليسم. در حالى كه براى ماركسيسم فصلى جداگانه در نظر گرفته نشده و در مبحث كلىِ سوسياليسم گنجانده شده است، تخصيص دو فصل جداگانه به چنين مكتبهايى ممكن است نامتعارف به نظر برسد. آنچه به اين دو مكتب فكرى اهميت مىبخشد اين است كه هر دوى آنها جهانبينىِ برخى ايدئولوژيهاى ديگر را هم تا حد زيادى در خود دارند. در زمينه فمينيسم شايد سوءتفاهمها بيش از تعاريف باشد. اين مكتب فكرى با برخوردارى از حمايتِ زنانى فعال در جوامع غربى، بخصوص آمريكا، در دهههاى ١٩٦٠ و ٧٠ شنوندگان بسيارى يافت. جنبش فمينيسم در كل معتقد است مسئلهٔ حقوق زنان يكى از موضوعهايى نيست كه (به گفته جناح راست) كلا حل شده باشد و نقايص را بتوان با قانونگذاران در ميان گذاشت تا راههايى بيابند؛ يا (به اعتقاد چپ) از مسائلى باشد كه در روند حل تضادهاى طبقاتى و با ايجاد جامعهٔ سوسياليستی ِ ِ فارغ از استثمار و ستم در آينده خودبهخود حل شود و اكنون پرداختن به آن در حكم انحراف از مسائل عمده و اصلى به حساب آيد. فمينيستها بر اين عقيده بودهاند كه مسئلهٔ زن در جامعه موضوعى است مستقل كه بايد صريح و بىواسطه به آن پرداخت. همچنان كه از زبان مبلّغان اين مكتب فكرى خواهيم خواند، گرايشِ فمينيستى در بسيارى موارد ممكن است بيشتر تداعىكنندهٔ روحيهٔ پرخاشگرى و مجادله باشد تا دفاع از يک رشته اصول و عقايد. اما پيروان اين مكتب مىگويند درست به اين دليل كه صحبت از ايجاد حقوقى براى زنان است مخالفان آنها ادعا مىكنند واگذارى اين حقوق به زيانِ 'جامعه`ـــ يعنى مردان ـــ خواهد بود، چنانكه گويى مقدار معين و محدودى حق در جامعه وجود دارد و صاحب حق شدنِ زنان به بهاى كاهش حقوق و اختيارات مردان تمام خواهد شد. اما، بهرغم اين تصور، در شرايطى متفاوت و پس از هر تحولى در اين زمينه، درک مردان هم از حق و آزادى دگرگون خواهد گشت.
در مورد جنبش محيطزيست، منتقدان آن مدعىاند چپ شعارهاى قديمىاش در دفاع از حقوق زحمتكشان را اكنون در لفاف حمايتى عاطفى و خيالپرورانه از حقوق طبيعت تكرار مىكند. در مقابل، سبزها مىگويند اين مبارزه نه ناشى از عواطف و گمانپردازى، كه بر پايهٔ دادههاى موجود درباره واقعيات است: منابع تجديدنشدنىِ طبيعت به كالاهايى تبديل مىگردد غيراساسى و حتى نالازم، در حالى كه حاصل آن سوداگرىها در دست اقليت كوچكى تمركز مىيابد و نه تنها از دسترس اكثريت جامعه، كه براى هميشه از چرخهٔ طبيعت خارج مىشود. در هر حال، جنبش سبزها، دستكم در منطق سياسى، هنوز از مرحلهاى كه بتواند روشن كند الگوى جامعه قابلدوام و عارى از ويرانگرىِ ِ آينده چگونه چيزى است و از چه راهى بايد به آن رسيد فاصله دارد.
مقياس كتابى بدين فشردگى بناچار كوچک است و براى ترسيم جزئيات هر يک از ايدئولوژيهاى عمده بايد نقشه و نقشههاى ديگرى در برابر داشت در مقياس بزرگ كه ريزهكارىها را با وضوح بيشترى نشان دهد و چنان كار جامعى به حجمى چندين برابر كتاب كنونى نياز خواهد داشت تا اطمينان يابيم هيچ نام مطرح و هيچ موضوع مهم و مربوطى از قلم نيفتاده است. در اين مختصر تنها مىتوان طرحى كلى در حد يک درس پايهاىِ دانشگاه به دست داد. دامنهٔ محتواى كتابهايى كه در فارسى در زمينهٔ ايدئولوژى منتشر مىشود همچنان عمدتأ محدود است به تحولات فكرى در روسيه و آلمان و فرانسه از نيمهٔ قرن نوزدهم تا نيمه قرن بعد. فصلهاى اين كتاب به جريانهاى سياسى در انگلستان و اسكاتلند و ايرلند و وِيلز در همان روزگار مىپردازد. در كمتر كتاب متمركز بر جريانهاى فكرى روسيـآلمانيـفرانسوى اشارهاى به فاشيسم در بريتانيا مىيابيم. يا حتى به حزب كمونيست بريتانياى سالهاى بين دو جنگ، گرچه دستكم چندين تاريخنگار و نويسنده برجسته (از جمله، كريستفر هيل، اى. پى. تامسن و اريک هابزبام) پرورانده كه كتابهاى باارزش و ماندگارشان به فارسى هم ترجمه شده است.
تشخيص ظرايف فكرى ِ مؤلفان كتاب حاضر دشوار نيست اما علمدار تبليغ يك فكر يا آماده تخطئه ساير گرايشهاى رايج در سرزمين خويش به نظر نمىرسند. همين نكته كه مسئوليت نوشتن آن را چند همكار دانشگاهى بين خودشان تقسيم كردهاند و نوعى سمينار مكتوب راه انداختهاند شايد به قصد پرهيز از متكلّموحده بودن و شائبه دستكارى ِ خواسته يا ناخواسته فكر دانشجو/خواننده باشد.
محدود كردن زمينهٔ بحثها به تاريخ سياسى و اجتماعى انگلستان و اسكاتلند و ايرلند و وِيلز اين امتياز را هم دارد كه براى دانشجوى ايرانى تمرينى است در وحدت زبان و مكان و جامعه، و پرهيز از پراكندگى و پناهبردن به انتزاع هنگام پرداختن به امور تعقّلى. و اينكه لازم نيست بحث عقايد سياسى را به حيطه فلسفه بكشانيم.
هنگام خواندن فصلهاى اين كتاب بايد توجه داشت ايدئولوژيها، سياست، گرايش سياسى و بيان سياسى هر يك داراى طيفى است از فرو سرخ تا فرا بنفش، از چپ ِ چپ تا راست ِ راست. خصوصأ صفت، اسم يا كلمهٔ راديكال كه بارها در اين متن تكرار مىشود ــــ به معانى متفاوت ريشهاى، از اساس، بنيادى، شجاعانه، عمقى، قاطع، نترس، بىمحابا، يكبار براى هميشه، ويرانگر، براندازانه، تروريستى، بنيادگرايانه ــــ بايد در كليت طيف و در قياس و در نگاه ناظر فهميده شود. اقدام يا فكرى بهاصطلاح ”راديكال“ ممكن است به نظر كسانى آنارشيستى، جنونآميز، وحشيانه و آخر زمانى باشد و به نظر كسانى ديگر تنها انتخاب انسانى، متين، معقول، خردمندانه، معنىدار و ممكن براى اصلاح وضع موجود. و البته ميان اين دو قطب طيف درجاتى است.
نكتهاى احتمالا مفيد در خواندن اين متن و متون ديگر: توتاليتر totalitaire (فرانسه) و totalitarian (انگليسى) را در فارسى ”تماميّتخواه“ ترجمه مىكنند. توتاليتاريسم به معنى نظارت و دخالتِ در صورت لزوم قهرآميز حكومتى از نوع authoritarian (آمر، امر و نهىكننده) است در جميع شئون كشور و ملت و طرز كار و معاش و حتى تفريح مردم؛ هيچ چيز به سبب متداول، قديمى و بىاهميتبودن يا نداشتن شاكى به حال خود رها نمىشود و همه چيز بايد طبق امريه و همخوان با معيارهاى نوشته و نانوشتهٔ يك خردهفرهنگ خاص باشد. واژهٔ اخير را در ايران ”اقتدارگرا“ ترجمه مىكنند كه با وجود رواج، نمىتوان گفت دقيق و رساست. تلاش براى تحميل اتوريته لزومأ نشانهٔ مقتدر بودن و داشتن اقتدار نيست. برعكس، ممكن است خبر از تقلا براى كسب رابطهاى در مناسبات قدرت بدهد كه نه فعلا موجود است و نه عملا دستيافتنى.
در متن فارسى كتاب حاضر علامت ” “ براى نقل قول و انتساب، ’ ‘ براى عبارت يا جملهاى فرضى، «» براى عنوان مقاله و جمعيت و حزب، و حروف سياه مورّب (بولد ايتاليك) براى عنوان كتاب به كار رفته است. در جاهايى توضيح چند اصطلاح و جمله در پائين صفحه لازم به نظر رسيد. عباراتى هم براى روشنتر شدن مطلب در ] [ اضافه شده است.
چاپهاى اول و دوم (٧۵ و ٨۵) اين ترجمه بر پايهٔ ويراست دوم متن اصلى (انتشارات راتلج، ١٩٩۴) بود. تجديد چاپى كه در دست داريد از ويراست سوم آن (٢٠٠۳) است. م. ق. مهر ٨۵، آبان ٩٧ مهر و آبان و آذر ٩٨
|
نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.
|