راديكال و شيك:

در برزخ ِ ميان پذيرفته‏شدن و بيرون‏ماندن

(ادوارد سعيد، 2003 -1935)


شرق‏ شناسى، مشهورترين اثر ادوارد سعيد، در انتهاى دهۀ 1970 منتشر شد. كتاب را مى‏توان چنين خلاصه كرد: شرق‏شناسىِ فرانسوى‏ها و بريتانيايى‏ها برتر از كار همتايانشان در جاهاى ديگر است؛ آن ديدگاه كه به آمريكاى پس از جنگ جهانىِ دوم ارث رسيد تبعاتى سياسى داشت و به ابزارى براى بقاى سلطه استعمار تبديل شد.


از ابتدا مشخص مى‏كند كه چه چيزهايى را وارد بحث نكرده است: هند، چين، ژاپن، عثمانى و ايران، و نيز مطالعات محققان آلمانى، ايتاليايى، روسى، اسپانيايى، سويسى، هلندى و اتريشى به حساب نيامده‏اند. تأكيد مى‏كند كه آمريكايى يعنى نماينده دولت آمريكاىِ پس از جنگ جهانى دوم و پيشقراول ورود اين ابرقدرت به خاورميانه به‏عنوان ميراث‏خوارِ استعمار فرانسه‏بريتانيا. چيزى به نام محققِ آمريكايىِ مستقل از سلطه دولت ايالات متحده آمريكا وجود ندارد.


كارل ماركس درباره ناپلئون سوم نظر داد كه او در واقع نماينده خرده‏مالكانى بود كه «قادر به نماياندنِ خويش نيستند و بايد نماينده داشته باشند.» ادوارد سعيد اين گفته را چندين بار در توصيف طعنه‏آميزِ نظر شرق‏شناسان نسبت به مردم خاورميانه تكرار مى‏كند و مى‏پرسد چگونه است كه فرانسوى و انگليسى و آمريكايى مى‏توانند شارح فرهنگ مسلمانان و عربها باشند، اما خود اين مردم از چنين صلاحيتى بى‏بهره‏اند؟


در برابر كم‏لطفى به اعراب بسيار حسّاس است. از ميل شرق‏شناسان به تعميمِ بى‏قيدوشرط انتقاد مى‏كند و خرده مى‏گيرد كه آنها همه عربها را سروته يك كرباس مى‏بينند. هر حرفى در انتقاد از عربها را به يكسان در رده شرق‏شناسى، به‏معنىِ عرب‏ستيزى، قرار مى‏دهد. در چندين جا اشاره مى‏كند كه شرق‏شناسانْ حساب خاورزمينِ زيباى افسانه‏اى، شامل استانبول و هند و زبان سانسكريت و ايران و نژاد آريايى و اوستا، را از حساب عربهاى شنزار كه «زبانشان به گوش آنها بدآهنگ و ته‏گلويى» مى‏آيد جدا كرده‏اند و، از نظر برخورد عاطفى، در دو دفترِ مجزّا گذاشته‏اند. آنچه باقى مى‏ماند ادعانامه‏اى است عليه سه قدرت استعمارى، و عليه آنچه محققانِ آن كشورها درباره عربها نوشته‏اند.
مى‏نويسد: «هر تحقيقى در زمينه شرق‏شناسى كه كارِ محققان آلمانى را ناديده بگيرد سزاوار سرزنش است و من خودم را سرزنش مى‏كنم.» اما كتاب اشاره‏هاى فراوان به نام و كارِ ده‏ها محقق آلمانى دارد. سبب اين ناهمخوانى را مى‏توان در اين ديد كه به حساب‏آوردنِ كار شرق‏شناسان آلمانى، نظريه او در باب پيوند ناگسستنىِ شرق‏شناسى و استعمار را سست‏تر مى‏كرد. گرچه امپراتورىِ اسلامىِ عثمانى تا اوايل بيستم دوام آورد و داعيه اسلامخواهىِ ايرانيها تمامى ندارد، اين دو كشور را نيز به همين دليل از بحث كنار گذاشته است تا به نتيجه‏اى كه دوست دارد برسد.


مبناى ادعانامه‏اش تصويرى است كه مى‏گويد شرق‏شناسان از عربها به دست داده‏اند؛ با سوءنيت رفتار كرده‏اند و عربها را به حد شى‏ء تنزل داده‏اند؛ اعراب در تصوير واژگونه شرق‏شناسان و اسلام‏شناسان غربى يا تروريست‏اند يا نفت‏فروش؛ در نتيجه، يهوديان نه تنها خود را غربى مى‏دانند، بلكه كار را به غايتى رسانده‏اند كه ژست مستشرق بگيرند.  از جمله، در هر فرصتى به برنارد لويس مى‏تازد.
 

در اعتراضيۀ‌ خشماگينش كمتر مى‏تواند نشان بدهد كه غربيان در مورد متون و فرهنگ عرب در چه مواردى مرتكب جعل و تحريف شده‏اند. گله او هم از نتيجه‏گيرىِ صرفاً علمى، و هم از برداشت فرهنگى آنهاست و اينكه ادعا مى‏كند در داورى‏هايشان عربها را تحقير كرده‏اند. واقعيت اين است كه همه محققان غربى همان مِهرى را كه نسبت به تمدنهاى چينى و ايرانى و هندى دارند نسبت به عربها ابراز نكرده‏اند. در هرحال، دوست داشته شدنْ امتياز است اما برخوردارى از انصاف، حق است.
 

بارها و به تفصيل به ارنست رنان مى‏تازد. آنچه درباره امثال رنان و گوبينو مى‏گويد تا حدى درست است: آنان نژادگرا و بلكه نژادپرست بودند، اما در آن زمان در اروپا همه اين طور فكر مى‏كردند. حرف اين نيست كه چون همه چنين بودند پس همه تبرئه‏اند؛ مى‏گوييم تفكر نژادگرايانه به‏عنوان حربه‏اى عليه عربها ساخته نشد. فكر آن آدمها و جهان آنها تا قتل‏عام سفيدپوستان پروتستان به دست سفيدپوستان پروتستان در قرن بيستم در چنان حال و هوايى بود. جاى ترديد است كه برخورد غربيان به اسلاوهاى روس كلاً بسيار محبت‏آميزتر از برخوردشان به عربها بوده باشد.
 

درهرحال، آثار شرق‏شناسان غربى، در درجۀ‌ نخست، براى مجامع علمى و خطاب به دانشجويان و دانشگاهيانِ خود آن كشورهاست. بسيارى از ايرادهاى سعيد به قرن نوزدهم بر مى‏گردد. ديگر انحصار مطالعات شرقى و اسلامى در دست اروپايى‏ها نيست و كرسيهاى چنين مطالعاتى در بسيارى دانشگاههاى غرب هرچه بيشتر به دست مدرسان اهل خاورميانه مى‏افتد. محققانى ژاپنى و چينى نيز در عرصه مطالعات شرقى سر بر مى‏آورند.

 

 

 

 

 

 

 

  

پسرعموهايى كه به جايى رسيدند

اين حرف سعيد كه يهوديان خود را به‏عنوان بخشى از غرب جاانداخته‏اند درست است. آن قوم در سالهاى پس از جنگ جهانى دوم موفق شد به‏عنوان بخشى جدايى‏ناپذير از جهان غرب به رسميت شناخته شود. انتقاد او را مى‏توان در اين نكته خلاصه كرد كه فرهنگ غرب قلباً علاقه‏اى به مردم عرب ندارد و گرچه يهوديان را مى‏پذيرد، استقبال مشابهى نسبت به عربها از خود نشان نمى‏دهد.

اعتراض او فقط به اين نيست كه يهوديان، به‏عنوان قومى اساساً آسيايى، خود را غربى جا مى‏زنند (خودش هم درست همين كار را كرد و از نخستين سالهاى جوانى تا بن دندان غربى شد)؛ به اين هم هست كه يهوديان با هويتى جعلى به آسيا بازگشته‏اند و به‏عنوان جنگجويانى فرنگى‏مآب مبارز مى‏طلبند. فكر ايجاد دولت يهود در قرن بيستم تبديل به مناقشه‏اى كشدار بر سر اراضى شد و به‏عنوان معارضه‏اى مزمن وارد قرن بيست و يكم مى‏شود. گويى غرب عادت ديرينۀ‌ يهودستيزى را، همراه با گتوى ورشو و ديوار برلن، به آسيا صادر كرده است. در عين حال، پيشينه نبرد بر سر اراضى فلسطين به روزگار باستان بر مى‏گردد: روميان سرزمين يهوديان را تصرف كردند، مسلمانان آن را از دست مسيحيان در آوردند، و حالا يهوديان بار ديگر به ميدان آمده‏اند.

اما تصوير نه چندان مثبت غربيان از عربها پيشينه‏اى بسيار طولانى‏تر از تاريخ كشور اسرائيل دارد. برخلاف نظر ادوارد سعيد، اين نه به ازته‏گلوحرف‏زدن عربها مربوط است و نه يكسره به تبليغات حاميان دولت اسرائيل. اين تصوير غالباً منفى در افكار عمومىِ غرب از اين روست كه عربها در همان حال كه رؤياى خويش درباره انقياد نهايىِ كفّار و تبديل ممالك مسيحى به اندلس‏هايى ديگر را با صداى بلند بر زبان مى‏آورند، با شعبه و ادامه تمدن غرب در مخاصمه‏اند.

از استانبول، كه پايان آسياست، تا وين و برلن، فرهنگها به ملايمت و در طيفى ممتد در هم محو مى‏شوند. در فلسطين، از اين محله تا آن محله و از اين شهر تا آن شهرك، اتصالى ناگهانى ميان اروپا و آسيا اتفاق مى‏افتد كه نظير آن در هيچ‏جا و در هيچ زمانى تجربه نشده است. جهشى ناگهانى از فرهنگ اروپا به فرهنگ آسيا، از بوداپست به بغداد و از آمستردام به رباط. اينها مردمانى از نظر فرهنگى درآميخته نيستند كه، با دينهايى اندكى متفاوت، سالها در كنار يكديگر زيسته باشند. بيگانگانى‏اند از فرهنگ بلژيك و هلند در كنار مردمى از فرهنگ پاكستان و مسقط. ميان غرب آسيا و اروپا همان بهتر كه همواره دريايى مانند مديترانه حائل باشد.

 

 

  

چند موضوع حسّاس

در كتاب شرق‏شناسى تنها سه اشاره به جهاد ديده مى‏شود. يكى اشاره‏اى است پر ايهام به «اخلالهايى كه جهادگران و تهييج‏گران كمونيست مسبّب آنها معرفى شده‏اند.»  ادوارد سعيد، به‏عنوان عربِ مسيحى، براى دفاع از اعراب بناچار به دفاع از اسلام برمى‏خيزد؛ و چون دفاع خوب تا حد زيادى به معنى حمله‏هاى جانانه هم هست، بر مؤلفان غربى مى‏تازد، اما قادر نيست توضيح بدهد كه صورت مسئله چيست. چنانچه ذرّه‏اى كوتاه بيايد، از سوى جبهۀ‌ خودى طرد خواهد شد و او را يكى ديگر از قماش روشنفكران كم‏اطلاعى قلمداد خواهند كرد كه سر در آخور فكر غربى دارند يا، بدتر از آن، مزدورهاى بى‏جيره و مواجب‏اند.

با اين همه، بسيارى از مسلمانان با او همعقيده‏اند كه مسيحيان نبايد وحشت‏زده باشند و جهاد مربوط به صدر اسلام و جنگهاى صليبى بود. اما شمار مسلمانانى كه اعتقاد دارند عصر جهادهاى واقعى هنوز آغاز نشده بدان اندازه هست كه غربيان را در هراس نگه دارد. نيازى به صد ميليون نفر نيست؛ حتى چند صد ستيزه‏جو كفايت مى‏كند. هراس از پيكارجويانى كه از شنزارها سر مى‏رسند در ذهن غربيان جا گرفته است و مشكل بتوان به مسيحيان اطمينان داد كه چنين هجومى تكرار نخواهد شد.    

 

 

  

دولتهاى آچمز

ادوارد سعيد به تلخى مى‏ناليد كه اعراب در چشم غربيان يا نفت‏فروش‏اند يا تروريست، و نوشته‏هاى شرق‏شناسان تصوير عربها را در چشم ملت آمريكا تحريف كرده است. اما حرمت ملتها را مستشرقينِ مرده تعيين نمى‏كنند. حرمت را مختاربودنِ ملتهاى زنده در بيان و حق رأى، آزادىِ مطبوعات، فعاليت نهادهاى مردمى، و يكدلىِ دولت و مردم ايجاد مى‏كند. تاريخ سياسى‏اجتماعىِ ملل خاورميانه را مى‏توان در ميانجيگرى دولتها در كشمكش خرده‏فرهنگ‏ها خلاصه كرد. ناراضيان در كشورهاى عرب مى‏گويند كه دولتهايشان فقط مُهره‏اند. مى‏توان افزود: مُهره‏هايى آچمز كه در رويارويىِ خرده‏فرهنگ‏ها ياراى تكان‏خوردن ندارند.

موقعيتِ تقريباً همۀ‌ دولتهاى خاورميانه از اين قرار است: هشدار به خرده‏فرهنگ متجدد كه اگر بر پيروى از دموكراسى به سبك غربى پافشارى كند نتيجۀ كار، به‏قدرت‏رسيدنِ كسانى خواهد بود كه نه تنها به متجددان رحم نخواهند كرد بلكه هر انتخاباتى كه در آن برنده شوند آخرين انتخابات است. از سوى ديگر، به دينداران هشدار مى‏دهند كه اگر به بركت وجود دولت نباشد مملكت غرق در معصيت خواهد شد.  طبيعى است كه اين ضربه‏گير و حائل، يعنى دولت، حتى اگر بخواهد نتواند قدمى به پيش بردارد زيرا با به‏هم‏خوردنِ موازنۀ‌ خرده‏فرهنگ‏ها، نظام از هم مى‏پاشد.  ادوارد سعيد يا كاملاً ملتفت نبود يا رودربايستى داشت به طايفه‏اش بگويد جهان عرب محكوم به ماندن در سكونى است كه ثبات اجتماعى و بقاى وضع موجود را تضمين مى‏كند. علت اين سكون را نه در امپرياليسم و صهيونيسم، بلكه در خود آن جوامع بايد جست.  محمدحسنين هيكل هم، گرچه صراحت بيشترى دارد، نكاتى را به اختصار برگزار مى‏كند تا مردمِ خويش را نرنجاند ــــ مردمى نارس كه دوست ندارند كسى به آنها بگويد خودْ بخشى از مسئله خويش‏اند.

مى‏بينيم كه حتى وقتى سانسور در كار نيست محذور بسيار است. ادوارد سعيد گويى ترجيح مى‏داد از همان مقدار آزادى بيان هم كه مسلمانها از آن برخوردارند استفاده نكند. آنچه براى نجيب محفوظ در مصر اتفاق افتاد درس عبرت بود (در قياس، بردبارىِ نهاد ديانت در مصر و پاكستان و غيره بسيار كمتر از ايران است). رودربايستى‏اش از اين رو هم بود كه مخاطب نوشته‏هايى به زبان انگليسى، غربيان‏اند و خوب نيست آدم سفرۀ دلش را درست براى همان كسانى باز كند كه مى‏خواهد آنها را به احترام وادارد.  ترجمۀ مقاله‏اى از او، پيش از سرنگونى رژيم عراق، در مطبوعات ايران چنين عنوان مضحكى داشت: «دموكراسى‏مان را به ما بازگردانيد.»

در مقدمه‏اى بر چاپ جديدِ كتاب شرق‏شناسى مى‏نويسد: «ناپديدشدنِ تدريجىِ سنّتِ فوق‏العاده اجتهاد در اسلام ... يكى از ضايعه‏هاى فرهنگىِ زمان ماست. در نتيجه، تفكّر انتقادى و دست‏وپنجه نرم‏كردنِ فرد با مسائلِ جهان جديد از نظرها دور مانده است

شواهدى وجود ندارد كه سنّتِ اجتهاد در حال ناپديدشدن باشد. او اساساً روح اجتهاد در اسلام را كاملاً درك نكرده است. خلطكردنِ دو مفهومِ «تفكّر انتقادى» و «دست‏وپنجه نرم‏كردن با مسائلِ جهان جديد» يعنى ادوارد سعيد اسلام و جهان مسلمانان را با نگاهى سرسرى بررسى مى‏كند. در فاصله دو چاپ كتاب شرق‏شناسى، دهها مورد اجتهاد در فرهنگ اسلام ثبت شده و دست‏كم پنج فتواى پرسروصدا عليه اهل تدريس و قلم‏وكاغذ و حاملانِ «تفكّر انتقادى» بوده است.

سنت اجتهاد نه مغفول مانده و نه تدريجاً ناپديد مى‏شود. اگر از نظر «تفكر انتقادى و دست‏وپنجه نرم‏كردن با مسائلِ جهان جديد» كمبودى باشد در فقدان روحيه اجماع ميان خرده‏فرهنگ‏هاست. در كتاب شرق‏شناسى فقط دو بار، آن هم در نقل گفته‏هاى ديگران، اشاره‏هايى گذرا به شيعه شده، و ذكرى از اخوان‏المسلمين ديده نمى‏شود. درست است كه تا زمان انتشار اين كتاب حرف از مذهب شيعه بسيار كم به ميان مى‏آمد، اما حتى اگر شيعيگرى را مربوط به جهان عرب نداند، چنين فرضى در مورد اخوان‏المسلمين مطلقاً نمى‏تواند صادق باشد.

جان كلام او اين است كه فرد عرب «در جامعه آمريكا حال و روز خوشى ندارد» گرچه در همين مقدمه تصديق مى‏كند كه طرز برخورد به عربها در اروپا بسيار بهبود يافته است. با اين همه كمتر كسى در اروپا به دفاع از پيكارجويانِ الجزايرى و محروم‏ماندنِ آنها از برنده‏شدن در انتخابات برخاست. تحولات دهه 1990، بخصوص غائله طالبان، روند اين جريان مداراى فرهنگى را كندتر كرد. حتى به گمان روشنفكران دموكرات و چپ‏گرا، آن پيكارجويان اگر به قدرت برسند فوراً به انتخابات عمومى برچسب «فريب خلق» مى‏زنند و نردبانى را كه خود از آن بالا رفته‏اند چپه مى‏كنند.

سبك زندگى ادوارد سعيد تجسم نظريه‏هايش هم بود و هم نبود. مى‏گفت در جهانْ بيش از يك فرهنگ، يعنى فرهنگ سفيدپوستِ پروتستانِ مذكّرِ امپرياليست غربى، وجود دارد. اما علاقه خودش درست معطوف به همان فرهنگ بود. هواداران جنبشهاى زنان مى‏گويند امور شخصى هم سياسى‏اند. با اين حساب، كردار علنىِ فعالان سياسى نمى‏تواند در حيطه احوالِ شخصيّه باقى بماند. مثلاً ليست سانسور در اسرائيل نام ريشارد واگنر، آهنگساز آلمانى قرن نوزدهم، را هم شامل مى‏شود. واگنر موسيقيدانِ محبوب ادوارد سعيد بود. موسيقى واگنر را شنوندگان بسيارى تحسين مى‏كنند، اما يك دنيا فرق است ميان ستايشگر غربىِ واگنر كه مى‏گويد عقايد شخص نمى‏تواند در موسيقى‏اش منعكس باشد، و عرب ستايشگرى كه علاقه‏اش به واگنر راظاهراً براى دهن‏كجى به يهوديان‏در كوى و برزن جار مى‏زند.

وقتى كسى مبارز بطلبد، زير نورافكن برود و شهرتى براى خود دست‏وپا كند، حتى در كمد لباسش هم سرك مى‏كشند. ناظران غربى در بحث پيرامون اهالى مشرق‏زمين معمولاً كارى به لباس آنها ندارند. در برخى استثناها، زمانى در مطبوعات غرب در اشاره به روحيه كارگرىِ خروشچف مى‏نوشتند لباسهاى ارزان و اطونخورده مى‏پوشد. شايد توصيف لباس فقط يك ايرانى، شاپور بختيار، به گزارشهاى مطبوعات غرب راه يافته باشد زيرا در ايرانِ آن زمان در ميان اهل سياست كمتر كسى كت‏وشلوارهايى مى‏پوشيد و كراواتهايى مى‏زد كه طبق استاندارد بورژوازىِ غرب نمره ممتاز بگيرد.

ادوارد سعيد هم در زمرهٔ كسانى بود كه به لباسشان كار دارند.  نويسندۀ مقاله‌‏اى در هفته‏نامۀ اينديپندنت، چاپ لندن، سال 1993 پس از ديدارى با او در اتاق كارش در دانشگاه كلمبيا و در خانه شيك او در كنار رودخانه هادسن در نيويورك، به كت‏وشلوار سفارشىِ فاخر، پالتو ابريشمين و كلاه سعيد اشاره كرد و نظر داد «دك‏‌وپزى چنين تئاترى با تصويرى كه از يك فعال فلسطينى و دانشگاهىِ سوسياليست در ذهنهاست همخوانى ندارد.  ادوارد سعيد كه پيانو را خوب مى‏نوازد، از موسيقى واگنر لذت مى‏برد، چندين زبان مى‏داند و لباسهاى خوش‏دوخت مى‏پوشد، يك بار به دانشجوها گفت ده سال است سوار مترو نشده.» مطلب اين طور پايان مى‏يابد كه ادوارد سعيد گرچه قول داده بود همراه راوى سوار مترو شود، در آخرين لحظه تاكسى گرفت و گفت بايد زودتر به اپرا برسد چون همسرش در آنجا منتظر اوست و «به‌‏هرحال تحمل مترو ندارم.»

تحقيركردن چنين مشاهداتى به‏عنوان حرفهاى ژورناليستى تأثيرى در اصل قضيّه ندارد.  وقتى امور شخصى هم سياسى‏اند، كسى كه اعلام مى‏كند فرهنگ خويش را مى‏توان انتخاب كرد بايد آمادۀ ضربه‏هايى باشد كه حريفان از همين ناحيه وارد مى‏آورند.  كسى كه در عين شاخ‏وشانه كشيدن در برابر فرهنگ غرب، به بهترين خيّاطهاى نيويورك لباس سفارش مى‏دهد و اصرار دارد همه بدانند شيفته واگنر است، خود را در معرض داوريهاى بيرحمانه‏اى قرار داده است.

تقليد را بالاترين درجه تحسين دانسته‏اند. اما فرد شبه‏غربى وقتى در تقليد از فرهنگ غرب به افراط برود و، در عين حال، منتقد سرسخت همان فرهنگ هم باشد، درباره او اين‏طور قضاوت مى‏كنند كه در برزخ مانده است: برزخ ميان اشتياق به پذيرفته‏شدن و هراس از بيرون‏ماندن؛ برزخ عزت‏نفس و تكدّى. حاصل غايى، ايجاد چنين تصورى در ذهن ناظران است: با شما مخالفم اما چون يكى از شما و شبيه بهترين‏هاى شما هستم، پس مرا هم از خودتان بدانيد و جدّى بگيريد. همفكرانِ رنان و گوبينو با پوزخند خواهند گفت: اين هم يك شبه‏غربىِ آرزو به‏دل و بدلىِ ديگر.

رشته اي به نام غرب‏شناسى به رسميت شناخته نشده، اما ادوارد سعيد از چنين جايگاهى به دفاع از مردمى كه در ميان آنها به دنيا آمده بود پرداخت و صِرف وجودش براى دنياى عرب مايه سربلندى بود. كتاب شرق‏شناسى از متون مشابهى كه در ايران به نگارش درآمده به مراتب بالاتر است‏مى‏توان گفت قابل قياس نيست. با اين همه، هر تأثيرى كه نوشته‏هاى او در محيطهاى دانشگاهى و سطح‏بالاى غرب داشت و هراندازه در تصحيح نگاه به دنياى عرب مؤثر بود، با وقايع 11 سپتامبر آنچه رشته بود تا حد زيادى پنبه شد. او، به تعبيرى، ناكام از دنيا رفت. اهل قلم البته مى‏توانند فكر مردم را كمى تغيير بدهند، اما نمى‏توانند ناگهان دنيا را از اساس عوض كنند زيرا خود بخشى از واقعيتِ آنند.

ــــ‌ـ كوتاه شدۀ بخشي از يك فصل كتاب در دست انتشار  ظلم، جهل و برزخيان زمين

 

 * رو زنامۀ  شرق، 25 مرداد 82 

 

 حكومت استعمارى، ظلم و خصومت در مدرسه‏ و كتك‏خوردن از عمر شريف
 

 

 

صفحهٔ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار          لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.