دولتهاى آچمز
ادوارد سعيد به تلخى مىناليد كه اعراب در
چشم غربيان يا نفتفروشاند يا تروريست، و نوشتههاى شرقشناسان تصوير
عربها را در چشم ملت آمريكا تحريف كرده است. اما حرمت ملتها را مستشرقينِ
مرده تعيين نمىكنند. حرمت را مختاربودنِ ملتهاى زنده در بيان و حق رأى،
آزادىِ مطبوعات، فعاليت نهادهاى مردمى، و يكدلىِ دولت و مردم ايجاد مىكند.
تاريخ سياسىاجتماعىِ ملل خاورميانه را مىتوان در ميانجيگرى دولتها در
كشمكش خردهفرهنگها خلاصه كرد. ناراضيان در كشورهاى عرب مىگويند كه
دولتهايشان فقط مُهرهاند. مىتوان افزود: مُهرههايى آچمز كه در رويارويىِ
خردهفرهنگها ياراى تكانخوردن ندارند.
موقعيتِ
تقريباً همۀ دولتهاى خاورميانه از اين قرار است: هشدار به خردهفرهنگ متجدد
كه اگر بر پيروى از دموكراسى به سبك غربى پافشارى كند
نتيجۀ كار،
بهقدرترسيدنِ كسانى خواهد بود كه نه تنها به متجددان رحم نخواهند كرد
بلكه هر انتخاباتى كه در آن برنده شوند آخرين انتخابات است. از سوى ديگر،
به دينداران هشدار مىدهند كه اگر به بركت وجود دولت نباشد مملكت غرق در
معصيت خواهد شد. طبيعى است كه اين ضربهگير و حائل، يعنى دولت، حتى اگر
بخواهد نتواند قدمى به پيش بردارد زيرا با بههمخوردنِ موازنۀ
خردهفرهنگها، نظام از هم مىپاشد. ادوارد سعيد يا كاملاً ملتفت نبود يا
رودربايستى داشت به طايفهاش بگويد جهان عرب محكوم به ماندن در سكونى است
كه ثبات اجتماعى و بقاى وضع موجود را تضمين مىكند. علت اين سكون را نه در
امپرياليسم و صهيونيسم، بلكه در خود آن جوامع بايد جست. محمدحسنين هيكل هم،
گرچه صراحت بيشترى دارد، نكاتى را به اختصار برگزار مىكند تا مردمِ خويش
را نرنجاند ــــ مردمى نارس كه دوست ندارند كسى به آنها بگويد خودْ بخشى از مسئله
خويشاند.
مىبينيم
كه حتى وقتى سانسور در كار نيست محذور بسيار است. ادوارد سعيد گويى ترجيح
مىداد از همان مقدار آزادى بيان هم كه مسلمانها از آن برخوردارند استفاده
نكند. آنچه براى نجيب محفوظ در مصر اتفاق افتاد درس عبرت بود (در قياس،
بردبارىِ نهاد ديانت در مصر و پاكستان و غيره بسيار كمتر از ايران است).
رودربايستىاش از اين رو هم بود كه مخاطب نوشتههايى به زبان انگليسى،
غربياناند و خوب نيست آدم سفرۀ دلش را درست براى همان كسانى باز كند كه
مىخواهد آنها را به احترام وادارد.
ترجمۀ مقالهاى از او، پيش از سرنگونى رژيم
عراق، در مطبوعات ايران چنين عنوان مضحكى داشت:
«دموكراسىمان را به ما بازگردانيد.»
در
مقدمهاى بر چاپ جديدِ كتاب شرقشناسى مىنويسد: «ناپديدشدنِ تدريجىِ سنّتِ
فوقالعاده اجتهاد در اسلام ... يكى از ضايعههاى فرهنگىِ زمان ماست. در
نتيجه، تفكّر انتقادى و دستوپنجه نرمكردنِ فرد با مسائلِ جهان جديد از
نظرها دور مانده است.»
شواهدى
وجود ندارد كه سنّتِ اجتهاد در حال ناپديدشدن باشد. او اساساً روح اجتهاد
در اسلام را
كاملاً درك نكرده است. خلطكردنِ دو مفهومِ «تفكّر انتقادى» و «دستوپنجه
نرمكردن با مسائلِ جهان جديد» يعنى ادوارد سعيد اسلام و جهان مسلمانان را
با نگاهى سرسرى بررسى مىكند. در فاصله دو چاپ كتاب شرقشناسى، دهها مورد
اجتهاد در فرهنگ اسلام ثبت شده و دستكم پنج فتواى پرسروصدا عليه اهل تدريس
و قلموكاغذ و حاملانِ «تفكّر انتقادى» بوده است.
سنت اجتهاد
نه مغفول مانده و نه تدريجاً ناپديد مىشود. اگر از نظر «تفكر انتقادى و
دستوپنجه نرمكردن با مسائلِ جهان جديد» كمبودى باشد در فقدان روحيه اجماع
ميان خردهفرهنگهاست. در كتاب شرقشناسى فقط دو بار، آن هم در نقل
گفتههاى ديگران، اشارههايى گذرا به شيعه شده، و ذكرى از اخوانالمسلمين
ديده نمىشود. درست است كه تا زمان انتشار اين كتاب حرف از مذهب شيعه بسيار
كم به ميان مىآمد، اما حتى اگر شيعيگرى را مربوط به جهان عرب نداند، چنين
فرضى در مورد اخوانالمسلمين مطلقاً نمىتواند صادق باشد.
جان كلام
او اين است كه فرد عرب «در جامعه آمريكا حال و روز خوشى ندارد» گرچه در
همين مقدمه تصديق مىكند كه طرز برخورد به عربها در اروپا بسيار بهبود
يافته است. با اين همه كمتر كسى در اروپا
به دفاع از پيكارجويانِ الجزايرى و محرومماندنِ
آنها از برندهشدن در انتخابات برخاست. تحولات دهه 1990، بخصوص غائله
طالبان، روند اين جريان مداراى فرهنگى را كندتر كرد. حتى به گمان روشنفكران
دموكرات و چپگرا، آن پيكارجويان اگر به قدرت برسند فوراً به انتخابات
عمومى برچسب «فريب خلق» مىزنند و نردبانى را كه خود از آن بالا رفتهاند
چپه مىكنند.
سبك زندگى
ادوارد سعيد تجسم نظريههايش هم بود و هم نبود. مىگفت در جهانْ بيش از يك
فرهنگ، يعنى فرهنگ سفيدپوستِ پروتستانِ مذكّرِ امپرياليست غربى، وجود دارد.
اما علاقه خودش درست معطوف به همان فرهنگ بود. هواداران جنبشهاى زنان
مىگويند امور شخصى هم سياسىاند. با اين حساب، كردار علنىِ فعالان سياسى
نمىتواند در حيطه احوالِ شخصيّه باقى بماند. مثلاً ليست سانسور در اسرائيل
نام ريشارد واگنر، آهنگساز آلمانى قرن نوزدهم، را هم شامل مىشود. واگنر
موسيقيدانِ محبوب ادوارد سعيد بود. موسيقى واگنر را شنوندگان بسيارى تحسين
مىكنند، اما يك دنيا فرق است ميان ستايشگر غربىِ واگنر كه مىگويد عقايد
شخص نمىتواند در موسيقىاش منعكس باشد، و عرب ستايشگرى كه علاقهاش به
واگنر راظاهراً براى دهنكجى به يهودياندر كوى و برزن جار مىزند.
وقتى كسى
مبارز بطلبد، زير نورافكن برود و شهرتى براى خود دستوپا كند، حتى در كمد
لباسش هم سرك مىكشند. ناظران غربى در بحث پيرامون اهالى مشرقزمين معمولاً
كارى به لباس آنها ندارند. در برخى استثناها، زمانى در مطبوعات غرب در
اشاره به روحيه كارگرىِ خروشچف مىنوشتند لباسهاى ارزان و اطونخورده
مىپوشد. شايد توصيف لباس فقط يك ايرانى، شاپور بختيار، به گزارشهاى
مطبوعات غرب راه يافته باشد زيرا در ايرانِ آن زمان در ميان اهل سياست كمتر
كسى كتوشلوارهايى مىپوشيد و كراواتهايى مىزد كه طبق استاندارد بورژوازىِ
غرب نمره ممتاز بگيرد.
ادوارد
سعيد هم در زمرهٔ كسانى بود كه به لباسشان كار دارند. نويسندۀ مقالهاى در
هفتهنامۀ اينديپندنت، چاپ لندن، سال 1993 پس از ديدارى با او در اتاق
كارش در دانشگاه كلمبيا و در خانه شيك او در كنار رودخانه هادسن در
نيويورك، به كتوشلوار سفارشىِ فاخر، پالتو ابريشمين و كلاه سعيد اشاره كرد
و نظر داد «دكوپزى چنين تئاترى با تصويرى كه از يك فعال فلسطينى و
دانشگاهىِ سوسياليست در ذهنهاست همخوانى ندارد. ادوارد سعيد كه پيانو را
خوب مىنوازد، از موسيقى واگنر لذت مىبرد، چندين زبان مىداند و لباسهاى
خوشدوخت مىپوشد، يك بار به دانشجوها گفت ده سال است سوار مترو نشده.»
مطلب اين طور پايان مىيابد كه ادوارد سعيد گرچه قول داده بود همراه راوى
سوار مترو شود، در آخرين لحظه تاكسى گرفت و گفت بايد زودتر به اپرا برسد
چون همسرش در آنجا منتظر اوست و «بههرحال تحمل مترو ندارم.»
تحقيركردن
چنين مشاهداتى بهعنوان حرفهاى ژورناليستى تأثيرى در اصل قضيّه ندارد. وقتى
امور شخصى هم سياسىاند، كسى كه اعلام مىكند فرهنگ خويش را مىتوان انتخاب
كرد بايد آمادۀ ضربههايى باشد كه حريفان از همين ناحيه وارد مىآورند. كسى
كه در عين شاخوشانه كشيدن در برابر فرهنگ غرب، به بهترين خيّاطهاى نيويورك
لباس سفارش مىدهد و اصرار دارد همه بدانند شيفته واگنر است، خود را در
معرض داوريهاى بيرحمانهاى قرار داده است.
تقليد را
بالاترين درجه تحسين دانستهاند. اما فرد شبهغربى وقتى در تقليد از فرهنگ
غرب به افراط برود و، در عين حال، منتقد سرسخت همان فرهنگ هم باشد، درباره
او اينطور قضاوت مىكنند كه در برزخ مانده است: برزخ ميان اشتياق به
پذيرفتهشدن و هراس از بيرونماندن؛ برزخ عزتنفس و تكدّى. حاصل غايى،
ايجاد چنين تصورى در ذهن ناظران است: با شما مخالفم اما چون يكى از شما و
شبيه بهترينهاى شما هستم، پس مرا هم از خودتان بدانيد و جدّى بگيريد.
همفكرانِ رنان و گوبينو با پوزخند خواهند گفت: اين هم يك شبهغربىِ آرزو
بهدل و بدلىِ ديگر.
رشته اي به نام غربشناسى به
رسميت شناخته نشده، اما ادوارد سعيد از چنين جايگاهى به دفاع از مردمى كه
در ميان آنها به دنيا آمده بود پرداخت و صِرف وجودش براى دنياى عرب مايه
سربلندى بود. كتاب شرقشناسى از متون مشابهى كه در ايران به نگارش درآمده
به مراتب بالاتر استمىتوان گفت قابل قياس نيست. با اين همه، هر تأثيرى كه
نوشتههاى او در محيطهاى دانشگاهى و سطحبالاى غرب داشت و هراندازه در
تصحيح نگاه به دنياى عرب مؤثر بود، با وقايع 11 سپتامبر آنچه رشته بود تا
حد زيادى پنبه شد. او، به تعبيرى، ناكام از دنيا رفت. اهل قلم البته
مىتوانند فكر مردم را كمى تغيير بدهند، اما نمىتوانند ناگهان دنيا را از
اساس عوض كنند زيرا خود بخشى از واقعيتِ آنند.
ـــــ كوتاه شدۀ
بخشي از يك فصل كتاب در دست انتشار ظلم، جهل و برزخيان زمين
* رو
زنامۀ شرق، 25 مرداد 82
حكومت
استعمارى، ظلم و خصومت در مدرسه و كتكخوردن از عمر شريف
|