م. قائد                                           


    

     M. Ghaed

 

 

 

صفحۀ‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½ سرمقاله ها


 

 مهاجران، مهاجمان

اين روزها سؤالى جواب‏سرخود در گفتگوهاى مردم ايران به گوش مى‏رسد: اگر گروهي از نسل دوم ِ مهاجراني مقيم ايران سر به شورش بردارند و اتومبيل و مدرسه آتش بزنند چه رفتارى با آنها خواهد شد؟  جواب اين است كه تك‏تك شورشيان را، از هر طايفه اي كه باشند،  درجا وسط خيابان با تير مى‏كشند.  و اگر نظام مقدس از پس اين كار برنيايد،‌ جماعت كنار نمى‏ايستند تا ماشينهاى عزيزتر از جانشان را  ياغيان صدتاصدتا  به آتش بكشند، و خودشان دست به مقابله مى زنند.

اما سؤال ديگرى كه در بحثهاى اروپايى‏ها بسيار شنيده مى‏شود پاسخى تا اين اندازه سرراست ندارد. انگليسى‏ها، فرانسوى‏ها و هلندى‏ها خودشان را ملامت مى‏كنند كه چرا نتوانستند مهاجران مسلمان را رام  كنند، و از همديگر مى‏پرسند چرا از دو تا آدم، يكى با والدينى اهل جامائيكا يا مارتينيك و يكى والدينش اهل مراكش يا پاكستان، كه هر دو در اروپا به دنيا آمده‏اند، اولى ممكن است از دست فرانسوى و انگليسى‏ ِ  فيس‏بالا دلخور باشد، اما دندان روى جگر مى‏گذارد تا شايد بعدها فرزندانش كاملاً در اين محيط جا بيفتند و فكر مى‏كند گرچه خوب است آدم گاهى به وطنِ بدبختِ پشت ‏سرش نامه بنويسد (يا اى‏ميل بزند) اما از اين به بعد اينجايي است و "بازآمدنت نيست، چو رفتى رفتى".

در مقابل، فرد دوم با اين اعتقاد بزرگ مى‏شود كه كفار فرنگ نه تنها نجس‏اند و نه تنها زنهايشان بويى از عفت و عصمت نبرده‏اند، بلكه اساساً چون از فرمان قادر متعال سر پيچيده‏اند و بر مذهب منسوخ خويش مانده‏اند به جهنم خواهند رفت و مال‏ومنالى كه بناحق غصب كرده‏اند در واقع به مؤمنان تعلق دارد چون خداوند تبارك و تعالى اين طور اراده فرموده است.

در سال 1882، ارنست رنان در سخنرانى‏اش در دانشگاه سوربن دريغ خورد كه اگر تا قرن هفتم ميلادى توپ اختراع شده بود تمدن غرب جلو بيرون‏آمدن مهاجمان عرب را مى‏گرفت و آنها را در شنزارهاى شبه‏جزيرۀالعرب محصور نگه مى‏داشت.  رنان اسلام را گران‏ترين زنجير تاريخ بر پاى بشريت خواند.

سيد جمال‏الدين اسدآبادى كه در همان زمان در اروپا بود در جوابيه‏اى به رنان، كه در نشريه اي در پاريس چاپ شد، گفت مسلمانان هم، مانند مسيحيانِ مغرب‏زمين، براى بهبود زندگى خويش كوشيده‏اند و، همانند بسيارى ملتهاى ديگر، گرفتار حاكمان جابر و فاسد بوده‏اند.  جوهر حرف سيدجمال، كه كيفيت يك پديده را به چيزى يكسره بيرون از خود پديده نسبت مى‏داد و مشتمل بر مقدارى آه ‏وناله بود، تا امروز مدام تكرار مى‏شود.  اما آنچه مقالۀ سيد را از بيشتر نفرين‏نامه‏هاى ضداستبدادى و ضداستعمارىِ بعدى متمايز مى‏كند، اول، اين نكته بود كه براى نخستين بار يك مسلمان مشرق‏زمينى به متفكر اروپايى ِ شهيرى پاسخ مى‏داد.   دوم، در بحث سيد جمال دفاعى از اسلام به چشم نمى‏خورد.  حرفش اين بود كه مسلمان هم سختى كشيده، مسلمان هم به‏عنوان انسانِ كمال‏طلب تلاش كرده و مسلمان هم از حاكمان مستبد توسرى خورده است، حالا اساس اعتقادات ماوراءالطبيعه‏اش هرچه مى‏خواهد باشد.

صد و بيست سال بعد، بار ديگر بحث اساس اعتقادات اسلامى و تهديدى كه براى تمدن غرب ايجاد كرده است به صفحۀ اول روزنامه‏هاى فرنگ كشيد.  پس از واقعۀ يازدهم سپتامبر 2001، از جمله نوشته‏هايى كه در غرب سروصدا كرد يكى مقاله‏اى بود با عنوان "باكره‏ها؟  كدام باكره‏ها؟" در روزنامۀ‌  گاردين، چاپ لندن.  بحث براى كسان بسيارى تازگى داشت و بخصوص از اين جهت جلب توجه كرد كه آشكارا با اسم مستعار ("ابن ِ ورّاق") چاپ شده بود و محافل فرهنگى غرب، با اشاره به خطر مرگ براى نويسندۀ هندي ـ ‌پاكستاني، محققان كنجكاو را از تحقيق علنى دربارۀ هويت او بازداشتند.

انگيزۀ انتشار اين مقاله واقعۀ‌ 11 سپتامبر و نيز حرف يكى از فعّالان گروه فلسطينى حماس بود كه در ماه اوت 2001 در مصاحبه‏اى با يك تلويزيونِ آمريكايى پاداش كشته‏شدگان در عمليات شهادت‏طلبانه را 70 عدد، يا نفر، حورى اعلام كرد.

نويسندۀ مقاله يادآورى مى‏كرد كه عدد دقيق هديۀ خداوند به شهدا، 72 است.  در ادامه به نتيجۀ كند وكاو يك محقق آلمانى در ريشۀ واژه‏هاى "حور" و "حورى" كه در زبانهاى آرامى و سريانى به‏معنى كشمشهاى سپيد است مي پرداخت و نتيجه مي گرفت كه انتحاركنندگان بيهوده شكمشان را صابون مى‏زنند چون خداوند فى‏الواقع فقط وعدۀ كشمشهاى سپيد در جامهاى بلورين داده است.

مقالۀ ديگرى، در مارس 2002 در روزنامۀ  نيويورك تايمز، با عنوان "ديدگاههاى راديكال جديد در اسلام و ريشه‏هاى قرآن" عمدتاً به اين سبب اهميت يافت كه در صفحۀ اول يك روزنامۀ معتبر آمريكا چاپ شد و همين روزنامه از انتشار نامه‏هايى كه در ردّ اين مقاله رسيد، حتى در ستون نامه‏هاى خوانندگان، خوددارى كرد.  در چند جوابيّه بر اين مقاله كه در جاهاى ديگر از جمله در اينترنت انتشار يافت، محققانى،  مسلمان و جز آن، به رفتار تبعيض‏آميز نيويورك تايمز اعتراض كردند و نوشتند درج بحثى نظرى و آكادميك در صفحۀ اول روزنامه‏اى خبرى اقدامى است بى‏سابقه، و محروم‏كردنِ اهل نظر از پاسخگويى به محتواى مطلبى كه ظاهراً تا اين حد با اهميت تلقى شده، در جامعه‏اى ليبرال اقدامى است سزاوار سرزنش.

درهرحال، امروز كه غربيان از مشرق زمينياني دعوت مى‏كنند بيايند حرفشان را بزنند دنبال اين نيستند كه اصل قضيه چيست؛ اصل قضيه را خودشان قرنها پيش پيدا كرده‏اند.  صد يك ِ‌ كتابهايي كه در دويست و پنجاه سال گذشته اروپاييان در باب شرق و اسلام نوشته اند هنوز به زبانهاي خاورميانه ترجمه نشده است.  و ناپلئون در راه لشكركشى به مصر ترجمۀ قرآن به فرانسه را مطالعه كرد تا در ديدار با شيوخ عرب كم نياورد.  در واقع، دنبال اين نكته‏اند:  چه بايد كرد و چرا، چرا، چرا مردم الجزيره وقتى ژاك شيراك برايشان در ميدان شهر سخنراني مى‏كند يك‏صدا فرياد مى‏زنند "ويزا! ويزا!" اما وقتى ويزا گرفتند و پايشان به سرزمين كفار رسيد، نه تنها از آن جوامع خوششان نمى‏آيد بلكه مى‏خواهند نابودشان كنند.

كسانى از غربيان تك‏تك آيات قرآن را كلمه به كلمه زير ذره بين گذاشته اند و خبر دارند حكم خداوند دربارۀ ايمان‏نياورندگان چيست و لعنت ابدي ِ اللَّه به بنى‏اسرائيل چند بار در چه سوره‏هايى تكرار شده است.  بنابراين عقلاي آن اقوام مى‏دانند كه حرف محمود احمدى‏نژاد از امام راحل وام گرفته نشده و تفسير آيات قرآن است.  اما خودشان را به آن راه مى‏زنند و صلاح نمى‏دانند به روى طرف بياورند، زيرا چنين كارى راههاى ارتباط و سازش را سد مى‏كند.  قرنها به مردم مستعمرات گفته‏اند "ما همه فرانسوى هستيم، ما همه انگليسى هستيم، ما همه هلندى هستيم و از كاركردن در كنار يكديگر لذت مى‏بريم" اما حالا در منتهاى وحشت مى‏بينند طرف با صراحت مى‏گويد: "زحمت نكش.  خوب مى‏دانم كه مى‏دانى من مى‏خواهم سر به تنت نباشد، چون خداوند چنين مقرر كرده است."  و در برابر حكم خداوند، ويزا و اجازۀ‌ اقامت و اوراق تابعيت كشورى اروپايى ورق‏پاره‏هايى بيش نيست.

ژنرال پرويز مشرف با گلايه‏اى تلخ و در حد اعتراض مي گويد غربيان به طوفان‏زدگان اندونزى حسابى كمك مى‏كنند چون به آنها در جزيرۀ بالى خوش مى‏گذرد، اما به كشمير محنت‏زده از آن پولها نمى‏دهند.  خيلى عجيب است كه پاكستان و مدرسه‏هاى تروريست‏پرورِ اسلامى‏اش و بوروكراسى ِ غيرمعتمدش را صاحبان دِرَم و كَرَم در مغرب‏زمين دوست ندارند؟

در ميان كشورهاى داراى جمعيت مسلمان، اندونزى و مالزى نه به زور شمشير عرب، بلكه با تبليغ بازرگانان به دين جديد گرويدند.  بنابراين، از تجربۀ آن جوروستم‏ها كه استيلاى عرب بر مغلوبان ايرانى و غيره تحميل كرده در جنوب شرقى آسيا خبرى نيست.  اما اين دليل نمى‏شود كه مردم را، حتى اگر در شمار ايمان‏آورندگان باشند، حافظان سنت الهى به حال خود رها كنند.

حرف ژنرال غلط نيست اما اين نكته را ناگفته مى‏گذارد كه تروريسم اسلامى درست همان جاهايى را نشانه مى‏گيرد كه وعدۀ‌ الهى را تبديل به كالا مى‏كنند و به طور اقساط به حراج مى‏گذارند:  جزيره‏اى 24 ساعته طى 365 روز سال دماى هوايش 30 درجه است، مِهى ملايم از سوى دريا به ساحل مى‏وزد و مى‏توان يك هفته خيال كرد آدم و حوّاييم در جنّات عدْن، بى خطر اخراج به دليل چيزفهم‏بودن يا ارتكاب گناه.  چنين جايى ويران بايد گردد زيرا گردانندگانش سنت الهى را ناديده مى‏گيرند و اعلام مى‏كنند براى برخوردارى از آن خدمات ويژه لازم نيست كسي را بكشيد، فقط شمارۀ كارت اعتبارى‏تان را تايپ كنيد.

سيك و جامائيكايى و ويتنامى و هندو از امكاناتى كه جامعۀ ميزبان در غرب در اختيارشان مى‏گذارد استفاده مى‏كنند و مى‏كوشند چيز ياد بگيرند و بچه‏هايشان را تشويق به پيشرفت كنند.  در مقابل، عرب مسلمان فقط دندان اسب پيش‏كشى را مى‏شمارد و مى‏گويد: از همه‏تان متنفرم چون از ما و خداى ما متنفريد، اما سهمم را درِ خانه‏ام بياوريد.

در اسفند 1357، يك ماه از استقرار جمهورى اسلامى نگذشته، حجت‏اسلام محمد مفتح ــــ داراى درجۀ‌ دكترا، رئيس بعدي ِ دانشكدۀ الهيات و ظاهراً عضو شوراى انقلاب ــــ  در مصاحبه‏اى مفصل به روزنامۀ  آيندگان گفت: "ما به يك سنت ايرانى و واقعاً مسخره مثل چهارشنبه سورى مى‏گوييم نخير.   روشنفكرى است."  بيست و شش تا چهارشنبه سورى بعد، آيت‏اللَّه امامى كاشانى در خطبۀ نماز جمعۀ تهران گفت چهارشنبه‏سورى و سيزده‏به‏در "خرافات است."

در چنين اوضاع و احوالى، از سخنراناني خاورميانه اي دعوت مي شود تشريف ببرند غربيان را ارشاد كنند كه با عربهاى مهاجر چه بايد كرد و چه كلكى بايد زد كه اينها نمك گير شوند، تعلق به آب و خاك و جامعه پيدا كنند و به تمدن ديگران احترام بگذارند.  كَل اگر طبيب بودى سر خود دوا نمودى.  عربهاى مسلمان هزار و چند صد سال است بر ايران رياست و حكومت مى‏كنند اما هنوز ايرانى را به رسميت نمى‏شناسند، پيك‏نيك ِ روى چمنش را به عنوان "خرافات" تخطئه مي كنند و چهارشنبه سوري اش را  گبربازي و "روشنفكريِ" ، و بلكه جرم مي دانند.  آن وقت كسانى در غرب انتظار دارند اينها بعد از چند ده سال اقامت در اروپا تفريحگاههاى جزيرۀ بالى و سبك زندگى در پاريس و لندن را خيلى راحت بپذيرند و اجراى حكم خدا را تعطيل كنند.   طفلك فرنگى ِ ساده‏دل.

* سايت روز ، 3 آذر 1384

 

 

 

 

 

 

editor@lawhmag.com

 mGhaed@lawhmag.com  

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

X