م. قائد                                           


    

     M. Ghaed

 

 

 

 

پرشيا، پرشن، پرشيك

 

نگارنده كه زياد اهل سفر نبوده است، مانند همهٔ دمهايي كه آنچه را بدان علاقه يا دسترسي ندارند با توسل به فلسفهبافي كم اهميت جلوه مي دهند، چند سال پيش در همين صفحات گفت: ايران را هرچه كمتر ببينم بيشتر دوست دارم.  اكنون ميتواند به آن كلام ِ كنفوسيوسی بيفزايد كه در چنين هنگامهای بيرون از ايران هم كاملا احساس راحتي نميكند (احتمالا باباكوهي نيز همين طور فكر مي كرد).

 

سالها پيش در فرنگ كسي كلمهٔ ايران را مترادف روماني گرفت و با نگارنده شروع به صحبت به زبان آن ملت كرد.  زماني همصحبتهايي بايد با كمك نقشة جغرافيا راهنمايي مي شدند كه ايران در كجاي خاورميانه واقع است؛ كه گرچه نفت دارد زبان مردمش عربي نيست؛ كه در آنجا در خيابان با شتر حركت نمي كنند و جاگوار و مرسدس هم سوار مي شوند.  براي اين راوي چنان واكنش هايي بامزه بود و اسباب سرگرمي كه نقش راهنماي تور ايفا كند.  كساني اعتقاد دارند گمنامي صد بار بهتر از بدنامي است.  برخي غير از اين فكر مي كنند. 

 

حالا مي شنويم ايرانياني هم كه ساليان دراز در فرنگ زندگي كرده اند مي نالند كه اوضاع خراب است: همسايه هايي كه معمولا با خوشرويي دربارة وضع هوا تبادل نظر مي كردند كنار مي كشند و قيافه اي مي گيرند كه يعني شما مال آنجاييد؟  و ايرانياني اسامي مستعار روي خودشان گذاشته اند ــــ محمد و محمود را  تبديل به مايك“ و هوشنگ را هاوارد كرده اند تا از پيامدهاي لورفتن ريشه هاي قومي ـ فرهنگي شان در بروند.  

 

چنين موقعيت هايي البته هيچ خوشايند نيست:  سرگرم بحث با كسي هستيد كه از نظرات شما خوشش آمده و صحبت گل انداخته است.  ناگهان با علاقه اي از سر كنجكاوي مي پرسد: ”راستي شما اهل كجاييد؟  با شنيدن اسم وطن شما ابروهاي طرف بالا مي رود و فقط مي گويد: ”اوووه.  اعلام كفايت مذاكرات.  مرخـّـصيد.

 

نگارنده گاه گداري كه گذارش به سرزمين كفار مي افتد ياد گرفته است كه، گرچه همخوان با صداقت و اصول نزاكت نيست، تا حد ممكن از جواب دادن به اين سوال طفره برود.

ـــ‌ـ اهل آن سوي درياها.

ــــ كدام درياها؟

ــــ  درياهاي عميق.

در نهايت، مي توان به لفاظي پرداخت كه منظور از درياهاي عميق، شكاف بين فرهنگهاست و غيره وغيره.  درهرحال، لورفتن هويت ملي يعني قرباني تصويري مي شويد كه از وطتنان در رسانه هاي جهان ارائه شده است.  حتي نظر يا رفتاري را كه تا حالا عادي به نظر مي رسيده وقتي بدانند كجا به دنيا آمده ايد جور ديگري تعبير مي كنند.  اگر همين فردا روند تنش زدايي ايران با جهان شروع شود، دست كم يك نسل به درازا مي كشد تا اين تصاوير منفي در ذهن مردم دنيا رنگ ببازد.

 

شگرد ديگري كه نزد ايرانيان مقيم خارج باب شده استفاده از واژه هاي پرشا،‌ پرشيا و پرشن است.  اين كلمه ها در ادبيات و هنر جهان آشناترند و باري نوستالژيك و مثبت دارند كه با واژة رايج ايران بسيار فاصله دارد.  نگارنده حتي يك بار از واژة جعلي ”پرشيك استفاده كرد، به اين خيال كه هم مربوط به پرشياست و هم شيك دارد.  متاسفانه كلك خوبي نبود، چون مارتينيك و موزامبيك را به ياد مخاطبان آورد.  عبيد زاكاني مي نويسد در قم عمران نامي را مي زدند، به اين گناه مضاعف كه هم عـُمـَر است و هم الف و نون عثمان دارد.

 

چنين قايم باشك هايي در فرهنگ ما ريشه دارد:  افكار و هويت تان را پنهان داريد و خيال كنيد ديگران را متقاعد كرده ايد شما واقعا هماني هستيد كه ادعا مي كنيد.  با اين همه، در حالي كه مومنان تقيه را  كنار مي گذارند و چنان صريح صحبت مي كنند كه ديگران را به وحشت مي اندازند، تماشايي است كه امروز دهريون و اهل زندگي عـُرفي به چنين شگردي توسل مي جويند.  بي سبب نيست مسافري خارجي كه اخيرا از ايران ديدن كرده است مي نويسد ”امروز غيرمومنان هم تقية خودشان را دارند.

 

مي گويند ناصر خسرو، كه اسماعيلي بود، سالها در كوههاي بـَدَخشان متواري بود و جرئت نمي كرد پا به شهر بگذارد.  زماني كه براي تعمير كفش پاره اش دزدكي وارد شهري شد، پينه دوز سرگرم دوختنش بود كه در آن سر بازار غوغا به راه افتاد.  پينه دوز برخاست و به آن سو دويد و زماني كه برگشت، تكه اي گوشت خونين سر درفش كفاشي اش بود، و با خوشحالي توضيح داد: ”اسماعيلي بود.  شركت در كشتنش ثواب دارد.  ناصرخسرو پاي افزار ِ مستعمل را تعميرنشده از دست پينه دوز بيرون كشيد و گفت: ”شهري كه در آن يك دانه اسماعيلي هم پيدا شود جاي ماندن نيست و بار ديگر سر به كوه و بيابان نهاد.

 

ناصرخسرو هم حكيم و هم شاعر بود و در ادبيات ايران كمتر كسي به اندازة او، با پرهيز از لفاظي و خيالبافي، مبلـّغ خردگرايي و صراحت و توجه به عينيات بوده است (قطعة پر ِ عقاب كه با مصرع مشهور ”گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست خاتمه مي يابد از سروده هاي اوست).   با اين همه، گرچه درجة واقعي بودن داستان معلوم نيست،‌ حتي او هم نه تنها تقيه مي كند، بلكه چنان پشتك و وارو مي زند كه دست ديگران را از پشت مي بندد.

 

وقتي آوارهٔ سرسخت كوههاي بـَدَخشان بناچار پنهان مي كرد كه كيست و از چه نِحله‌ای است، شايد عذر مسافر ايراني ِ كمتر مقاوم امروزي كه اصراری به افشای تابعيت و قوميت خويش ندارد موجّه باشد.

 

فصلنامة  سفر، شمارة هفتم، فروردين 85

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صفحۀ‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار          لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

editor@lawhmag.com

 mGhaed@lawhmag.com  

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

X