شيشكی ِ اشباح
قشونى خلق را با نيزه راندند
ولى مردم به جاى خويش ماندند
رضاخان را به جاى خود نشاندند
به جاى گـُل، بر او آجر پراندند
نشايد كرد با افكار پيكار
ببايد خواست از مخلوق زنهار
دريغ از راه دور و رنج بسيار
. . . .
وكيلان اين تشرها چون شنيدند
ز جاى خويش از وحشت پريدند
به تنبانهايشان از ترس ريدند
نود رأى موافق آفريدند
بر اين جمعيتِ مرعوبِ گـُـهكار
سليمانبنمحسن شد علمدار
دريغ از راه دور و رنج بسيار
از ترجيعبند جمهورینامه، سرودۀ بهار و عشقی، فروردين 1303
|