احساس خواننده، فكر نويسنده،
بولتنهای محرمانه
در زمان اعتصاب روزنامههاى
نيويورك در سال 1963، جيمز رستون، نويسندۀ نيويورك تايمز،
گفت: ”من وقتى نمیتوانم آنچه را نوشتهام
بخوانم، از كجا بدانم چطور فكر مىكنم؟“
همانند كل اعضای جامعۀ انسانی، نويسنده و خواننده بهاتفاق فكر
میكنند و احساساتی كموبيش مشابه دارند. نويسنده
همپای خوانندهای فكر میكند كه برای او مینويسد، و احساس
خواننده به نويسندۀ مورد اعتمادش منتـقل میشود. آن
دو تن و اين دو عامل پابهپای هم حركت میكنند. استدلال
سبب ايجاد فكر میشود، و فكر پايۀ احساس است در همان حال كه از
احساس تأثير میپذيرد.
نگاه كنيم به جريدهنگارانی كه تمام استدلالهای قابل تصور را به
خدمت میگيرند تا به نتيجۀ مورد نظر خويش و دلخواه كارفرمايانشان
برسند. حتی وقتی استدلالها ظاهراً محكم به نظر میرسد، خواننده از
احساس خويش برای محكزدن متنی كه در برابر دارد كمك میگيرد: آيا
اين شخص به آنچه مینويسد واقعاً اعتقاد دارد؟ و امكان دارد نتيجه
بگيرد بعيد است نويسنده در دل خويش، يا در برابر آن مقدار وجدان
كه ممكن است در وجودش پيدا شود، به چنين حرفی معتقد باشد.
خواننده به نويسندهای كه احساس كند
دروغ میگويد و حرف قلبیاش آن چيزی نيست كه ادعا میكند،
نمیتواند احترام بگذارد. و از اين رو قادر نيست به او اعتماد كند.
نويسنده وقتی فكر خوانندهاش را روی كاغذ (يا مانيتور) می آورد
ممكن است طرفدار آن باشد، يا حتی صادقانه با آن مخالفت كند.
و خواننده به نحوی اطمينان میيابد
احساس واقعی قلمزن مورد علاقهاش همين است كه نگاشته، و مخالفت
نويسنده با فكر خواننده از اعتبارش در چشم او نمیكاهد.
اما حتی زمانی كه روی كاغذآوردن فكرهای مشترك به مانع برمیخورد،
احساسهای همهگير همچنان در جامعه جريان دارد. در چنين حالتی،
خواننده میداند چه احساسی دارد اما مطمئن نيست چرا.
نويسندۀ مورد اعتمادش كه بايد تصوير
فكر خواننده را به او نشان دهد و برای احساساتش جايگاهی صحيح بيابد
از انجام وظيفۀ خويش بازمانده است. احساسات
انباشته میشود اما نه بر پايۀ استدلالهای كافی عقلی.
اعتصاب 62 روزۀ مطبوعات ايران (15 آبانـ17 دی 57) تجربهای بود
در گسترش احساسات همهگير بدون فرصت محكزدن پايههای عقلی آن، و
اينكه نويسنده و خواننده متفـقـاً بدانند چطور فكر میكنند و چرا.
در چنين حالتی حتی حكومتكننده نمیتواند دقيقاً بداند در جامعه
با چه موقعيتی روبهروست زيرا بولتن محرمانه و سرّی و ويژه و مخصوص
و غيره فاقد احساساتیاند كه پس و پشت هر تحولی در جامعه غليان
میكند. تعيين شكل و اندازۀ مطلب و طرز برخورد به موضوع به انتخاب
سردبير، و پرورش آن با قلم نويسندۀ مورد علاقه و برخوردار از
احترام خواننده است كه به مطلب رنگ و بو و طعم میبخشد.
و امروز میبينيم حكومتكننده هم تا چه حد برای درك افكار، و فهم
احساسات پشت افكار، محتاج مطبوعاتی است كه خواننده به نويسندهاش
احترام بگذارد. وقتی چنين نويسندهای
نتواند راحت بنويسد و آزادانه به چاپ برساند، تنها او و خوانندهاش
نيستند كه برای درك درست قضايا كم میآورند و نمیتوانند كاملاً
مطمئن باشند چطور فكر میكنند و چرا.
14 مرداد 88
يادداشتهای 87
يادداشتهای
88
يادداشتهای
89
|