گردنكشی ِ موزيكال
در كافههای شرق آسيا، و
جاهای ديگر، دستگاهی موزيك ترانۀ درخواستی را پخش میكند،
گاهی هم متن تصنيف را روی مانيتور میآورد،
و خوانندۀ آماتور كه سكهای پرداخته است پشت ميكرفن به هنرنمايی
میپردازد.
در
فيليپين از بس بر سر خواندن
My
Way و ژست فرانك سيناترای فقيد گرفتن دستبهيقه شدهاند
و حتی آدم نفله شده، كافهدارها تصنيف قشقرقبهپاكن را از ليست
برداشتهاند.
زمانی میگفتند سيناترا مافيا پافياست. بعدها در فيلم پدرخوانده كنايۀ نيشداری بود به يارويی كه
آرزوی صفحهپركردنش با كمك هفتتير حاميانش عملی شد.
مضمون ترانه برخوردی گردنكشانه به زندگی و نگاهی بيضهانگارانه به
جهان است: هر كاری دلم خواست كردم و خوب كردم و كوتاه نيامدم و تا
آخر خط رفتم و ذرّهای پشيمان نيستم و گور پدر همه كس و همه چيز
ـــــ انطباق رشكآور عقل بر احساس، و چفتشدن منطق امروز با خاطرۀ
ديروز. ترجمۀ عنوان آن میشود ”راه
من“. برابر دقيقتر: به طرز خودم، يا
واسه دل خودم.
چرا مضمون ِ زيربارنرفتن با صدای بم ِ
پرغرور چنان مردم فيليپين را به هيجان میآورد كه بطری به سرو كلۀ
همديگر خرد میكنند و اسلحه میكـِشند؟ شايد بيان روحيۀ پرخاش و "ماچو"
(عشقلاتی ِ خودمان) در آن جماعت باشد. شايد
تا حدی تأثير همراهی ِ خروشندۀ سازهای مسی و طبل است در گام
ماژور (در گام مينور، و مثلاً با ترنـّم
گيتار، ممكن بود نوای حسرت و اندوه شود).
صدای سيناترا دو بار اوج میگيرد و چنين
خواندنی صدای پرقدرت به اضافۀ تعليم ِ درستوحسابی میطلبد (در
ايران جمع اين دو و ادای واضح كلمات را نداريم؛ ضجـّۀ عرفونی غير
از موسيقی است). بعيد است در كافههای مانيل آماتورهايی كه
چند ليتر تگری هم وارد سيستم كردهاند بتوانند از عهده برآيند و
خودشان را ضايع نكنند. با اين حساب،
هـِرهـِر و كـِركـِر حاضران قابل درك است.
شايد هم شعر و تصنيف معمولاً جای ناليدن است (يا زمانی بود) و
آدمها انتظار غـُـدّی و منمزدن در آواز غِنايی ندارند.
وقتی يكی همرديف ِ خودشان قــُپی ِ
فرانك سيناترايی میآيد، جماعت ِ پاتيل شيشكی میبندند و هـُو میكنند
و چند نفر خونينومالين يا حتی نعش میشوند. بعد
كافۀ ديگر و كافۀ ديگر. و تصنيفی
قديمی كه اصلش فرانسوی است جايی در جنوب شرق آسيا شهرت بد پيدا میكند.
پخش ديجيتال فقط كمی كيفيت ضبط قديمی را بالا میبرد.
بعد از چند بار گوشدادن با صدای بلندتر از حد معمول تا
ببينم آن تـَهمـَههای اركستر چه خبر است، احساس میكنم ممكن است
همسايهها فكر كنند من هم خيال گردنكشی دارم.
و اگر بدانند اينجانب نيز در سرپيچی از عقل سليم راه خودم را رفتهام
و اين سروصدای شامگاهی دنبالۀ پرخاش و خشونت و هيجان ملتی ديگر
در آن سر دنياست، شايد جداً نگران حال من شوند.
28 فروردين 89
يادداشتهای 87
يادداشتهای
88
يادداشتهای
89
|