پارانویا به مقدار دلخواه

چهارپنج بار نویسندهٔ پشت پرده را در حال پخش دیده بودم، از قضا درست از همان صحنهٔ ورود شخصیت اصلی به خانهٔ کارفرما(ها).

 

مکان ویلای مدرن ِ مجهز به ابزار حفاظتی ِ های‌تک جزیره‌ای است در شمال شرق آمریکا (در واقع در جزیره‌ای در شمال غرب آلمان فیلمبرداری شده).  ساحلی برهوت و بادگیر و عاری از هر گونه زیبایی و حتی پرندگان دریایی.  گرچه زمستان است، بعید به‌نظر می‌رسد تابستان هم گردشگر‌پسند باشد.  اما ساکنان ویلا برای گردش نیامده‌اند؛ قایم شده‌اند، سنگر گرفته‌اند.

 

پریشب فقط چند دقیقه از شروعش گذشته بود.  و دیروز صبح کامل دیدم.  بی یک ذرّه تیتراژ و پس از پیش‌درآمد، می‌رسیم به خانهٔ سوپرشیک اما وهم‌انگیز که پنجره‌های عظیمش شیشهٔ یکپارچهٔ ثابت و لابد ضدگلوله و ضدانفجار است.

 

در توالی نفس‌گیر دو ساعت و خرده‌ای خبال و گمان و وهم و واقعیت، شرح خفت و خواری تونی بلر نخست‌وزیر پیشین بریتانیا آشکارا پیداست.  در روزگار کامرانی، موفق‌ترین، جذاب‌ترین و جوان‌ترین زمامدار غرب به نظر می‌رسید.  پس از همدستی با باند جرج بوش صغیر و فاجعه‌ٔ جبران‌ناپذیری که در عراق آفریدند، به رتبه‌ای حتی پست‌تر از ریچارد نیکسون سقوط کرد.  همچنان در کشورش و جاهای دیگر دنیا از او، یا دربارهٔ‌ او،  می‌پرسند: آن کارهای احمقانه را چرا کردی؟ از اول همین ‌قدر احمق بودی یا بعداً خودت را به خریت ‌زدی؟ کی به تو دستور داد؟ از کجا پول گرفتی حرفهایی را تکرار کنی که خوب می‌دانستی سراسر مهمل است؟

 

بسیاری بیننده‌ها فیلمهای مربوط به جاسوسها و سازمانهای اطلاعاتی را، در محک با آن مقدار از واقعیت که خلایق اجازه دارند بدانند، همان اندازه جدی می‌گیرند که فیلسوف‌ و متفکر بودن گاوچران غرب آمریکای قرن نوزدهم. گذشته از ابرمردی مانند جیمز باند، شاید باورپذیرترین سیمای جواسیس آنهایی باشد که نشان می‌دهد چقدر احمق و معمولی‌اند.

 

موفقبت رومن پولانسکی در باورپذیر کردن حرف ندارد.  این کار را نه صرفاً با آوارکردن موضوعهای عظیم بر سر بیننده، که با بهره گرفتن از جزئیات نشان می‌دهد.

 

قلمزنی نوخاسته (بدون اسم) اجیر می‌شود تا پیشنویس زندگینامه‌ٔ‌ ملال‌آور سیاستمدار بازنشسته‌ای را که ناشران می‌دانند خواننده ندارد راست‌ و ریس کند.  هدفش این است که یکماهه دستمزد هیجان‌انگیز را بگیرد و پی کارش برود.  اما، انگار به حکم پاکی و جوانی، برای به‌اصطلاح حلال ‌‌بودن آن پول تصمیم می‌گیرد از دروغ و خودستایی و حاشیه‌‌رفتن‌های موضوع کتاب بکاهد و گوشه‌ای از واقعیت را در برابر خوانندهٔ احتمالی بگذارد.

 

در همان چند روز اول کار روی متن متوجه می‌شود دست در لانهٔ زنبور کرده است: دانشجوی آمریکایی دکترای شیمی در کمبریج که آدم سیا یوده دختری دانشجو را به خدمت سازمان در‌آورد و این دختر با دانشجوی دیگری ازدواج کرد و فرد اخیر را رندان به نخست‌وزیری بریتانیا رساندند تا برنامه‌های مورد علاقهٔ سازمان و کمپانی‌‌(های) جنگ‌افزار‌سازی را پیاده ‌کند.

 

میرزابنویس جوان فوراً متوجه می‌شود سر نویسندهٔ متن اولیهٔ زندگینامه را زیر آب کردند (به آن روابط پی برده بود و جسدش را در همان دقیقهٔ اول فیلم در ساحل دیده‌ایم) و می‌داند این تو بمیری از آن توبمیری‌ها نیست.  اما نه تنها دستش را از چال زنبور بیرون نمی‌کشد، که صریحاً به آدمهای خطرناک اعلام می‌کند همه چیز را می‌داند.  در اسرع وقت ترتیب او را هم می‌دهند.

 

با دیدن اصل کتاب که پولانسکی فیلمنامه را با کمک نویسندهٔ آن نوشته است می‌توان سنجید چه مقدار از جزئبات از ابتدا در متن بوده.  درهرحال، آنچه فعلاً می‌بینیم مضمون مورد علاقهٔ پولانسکی است: منافع افراد سبب‌ساز است اما شرّ محدود به رفتار تک‌تک آدمها نیست؛ بدی کیفیتی است ساری و جاری و عادی در جامعه و در جهان.  همین مضمون را در محلهٔ چینی‌ها،‌ بهترین کارش، هم پروراند.

 

و نیز در  کشتار، هرچند این یکی قدری زیادی شسته‌رفته به نظر می‌رسد.  شاید هم میزانسن میلیمتری‌اش تأکیدی است بر اینکه آدمها در محیط زندگی پاکیزه و خانه‌های لاک‌الکل‌خورده، همدیگر را با حرفهایشان به لجن می‌کشند و خانمهای شیک‌ خیلی راحت روی مبل و صندلی و فرش و اثاثیهٔ خوشرنگ و گرانقیمت میزبان بالا می‌آورند.

 

فضای فیلم نویسندهٔ پشت پرده بی‌بزک و تک‌رنگ و گرفته و تیره و حتی شوم به چشم می‌آید.  در مکانهای سرد و خلوت و خالی از حیات نشانی از آفتاب و حتی رهگذر نیست.  کار فیلمبردار لهستانی و آهنگساز فرانسوی هم محشر است.

 

یکی از معنی‌دارترین و در عین حال گذراترین جزئیات که تأکیدی روی آن نمی‌شود بی‌اطلاعی نخست‌وزیر اسبق مهد انقلاب صنعتی است از  ماس‌ماسکی به‌نام فلش مموری ـــــ مانند بسیاری آدمها که البته در بیزنس فروش تسلیحات و جنگ‌ راه‌انداختن نیستند.  وقتی با شگفتی می‌پرسد "تمام کتاب توی این است؟" و پاسخ می‌دهند چهارصدتا کتاب روی آن جا می‌گیرد،‌ دمغ می‌شود و اعتراف می‌کند که آدم نابلدی است، و بعد وقتی می‌شنود اطلاعات مربوط به شرکتهای جنگ‌افزار و مدیرانش را هرکسی می‌تواند روی اینترنت بیابد روی سگش بالا می‌آید.  احتمالاً تا آن موقع فکر می‌کرده مهر قرمز "بکلی سرّی" روی هر پرونده‌ای در کابینت بایگانی کافی است تا ابد هیچ آدم متفرقه‌ای بو نبرد.

 

"سگ زنجیری امپریالیسم" را دیگر حتی در جاهایی مانند ایران و پاکستان کمتر در مورد سیاسیون  منفور به کار می‌برند.  تصویر فیلم از برکشیده‌‌ شدن و زمین‌خوردن بلر را می‌توان در همین سه کلمه خلاصه کرد.   شاید هم تاریخ تا حدی به او اعادهٔ حیثیت کند.

 

تاکنون بهترین ترجمه برای عنوان فیلم را شبکهٔ آنیکس به کار برده.  جای تعجب دارد که ویراستاران معمولاً گوش‌به‌زنگ ویکیپیدیای فارسی به این پیشنهاد و کل فیلم و روی پرده‌آمدن آن بی‌اعتنا مانده‌اند.

 

پس از پرونده‌سازی‌های دهه‌های 1950 و  60 برای دگراندیشان و ناراضیان سیاسی در آمریکا که به ماجرای واترگیت انجامید، این حرف در میان روشنفکران آن کشور رایج شد که پارانوئید بودن البته بد است اما اصلاً پارانوئید نبودن بدتر است زیرا در هیر و ویر این همه دوز و کلک اربابان سیاسی و قدرتمندان تبهکار، آدم حالت خنگهای خوشخیال پیدا می‌کند.

 

این نگارنده خوشبختانه شدیداً پارانوئید نیست اما آیا زنده‌‌کردن پروندهٔ قدیمی پولانسکی به ساختن این فیلم ربط داشت؟ سال 1977 زنی در لوس آنجلس شکایت کرد کارگردان لهستانی‌ سر دختر سیزده‌سالهٔ‌ او را از راه به در کرده.  پولانسکی به اروپا گریخت و سالها بعد هنگام اتمام این فیلم به مصاحبه‌کننده‌ای گفت آن پرونده تمام شد.  مقامهای دادستانی لوس آنجلس با عصبانیت گفتند آنها هستند که حق دارند بگویند مختومه شد یا نه، و ترتیبی دادند که در سویس بازداشت و مدتی زندانی شود.  سخت کوشیدند به آمریکا ببرندش اما موفق نشدند.

 

در موردی دیگر، کسانی گفتند پول ساخت فیلم را دولت آلمان داده و دنبال رگه‌های ضدیت با بریتانیا و بلر پشت ساخت آن و اعطای جایزه‌های جشنوارهٔ برلن و جاهای دیگر گشتند (داستانی بسیار آشنا برای ما ایرانیها).  واقعیت این است که دولت آلمان به هر فیلمی در آن کشور ساخته شود کمک مالی می‌کند.

 

فیلم درخشان پولانسکی منو را به دست بیننده می‌دهد: اگر می‌گویید خیالبافی است که هیچ؛ اگر نه، به مقدار دلخواه پارانویا اضافه کنید ـــــ هم به داستان فیلم و هم به جریانهای پشت دوربین آن.

20خرداد 94

 

یادداشت‌های 94

                ٩٣

                ٩٢

                ٩١

                ٩٠

                ٨٩

                ٨٨

                ٨٧

 

 

صفحۀ‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار          لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.