
خیال، تخیل و واقعیت بیرون پنجره
یک بعدازنصف شب، نیمهراه تماشای فیلم
شیوع احساس خستگی و بل چپگی مفرط میکنم. پسر سیوچهارسالهٔ
خواهر بزرگم از کورونا (یا کرونا) مُرده است و اعضای فامیل نمیتوانند در
خانهای جمع شوند که مرد جوان (با همسر و فرزند نـُهساله) در حالی که
یقیناً بیمار بود برای پدرش جشن تولد گرفت.
در چنین موقعیتی تلفن جوابگوی نیاز سوگواران نیست. مجاورت
چهرهبهچهره همراه با لامسه و نوازش لازم است.
آنچه اکنون جریان دارد نه به تخیل سناریونویس ممتاز هالیوود، که به عقل جن
هم نمیرسید.
چیزی در
فیلم عالی از فیلمسازی درجه یک خستهام میکند: این ادعا و تظاهر که در
آمریکا زنان میتوانند نه تنها پرفسور عالیقدر، بل رئیس باشند و سر ِ
سیاسیون گردنکلفت داد بزنند. از این باورنکردنیتر، سیاهپوست در
همین موقعیت ماورایی.
تهیهکننده و استودیو باید به قصد آموزشدادن عوامکالانعام راه بیایند تا
جماعت کلهخر غرب میانه و جنوب آمریکا تربیت شوند وگرنه در مراسم اسکار هُو
خواهند شد. مای داغدیده نصفشبی چه تقصیری داریم که خانم ماریون
کوتیار (بفرمایید هلو) را در نقش پرفسور رزمنده ببینیم؟ شب بخیر. ما
مرخصیم.
تخیل و
داستان تا چه حد میتواند به واقعیت نزدیک شود و آینده تا چه حد قابل
پیشبینی است؟
تایستان و پائیز
۵۸
در هتل اوین در اسارت نیروهای اسلام سرلشکر سرتیپ سرهنگهای محبوس خاکستری
(هر لحظه منتظر اعلام "با وسایل کامل به دفتر " از بلندگو، یعنی حداکثر
دو ساعت دیگر پاسپورتت ویزا شده)
کتابی
به دستم دادند و نظرم را پرسیدند.
رمانی دو پولی که با شلشدن رژیم شاه ترجمه و چاپ شده بود دربارهٔ
نبرد نفت و بمب اتمی.
سرهنگِ وحشتزده از من میپرسید: این واقعیت
دارد؟
احساسم این بود که مردان نگونبخت
میخواهند بدانند اگر تکلیف رژیم ایران و شاه و خاندان سلطنتیاش از سوی
نیروهای مافوق و ماورایی تعیین شد، من
هم که
فقط فرمانده فلان گردان فلان لشکر
بودم جزو برنامهام؟ افقی کف وانت مزدا تخلیه در پزشکی قانونی، یا شب به
خانهام میروم؟
طفلک سرلشکر و سرهنگ غمزده و
دوستداشتنی. پس از سالها آیا گفته توانم که اینجانب تا امشب و هفتهٔ
آینده کجای کارم؟
سال
۵۳ مشاور املاک در مشهد
که مبهوت تورم و قیمتهای وحشتناک بود گفت "در داستان هم نیامده".
ایضاً ماجرای اینک ما.
۱۷ فروردین
۹۹

عکس: فهیم عطار،
۲۰۲۰ (پاریس؟)
فهرست مشاهدات
|