رهيافتهاى پردازش اطلاعات
ديديم كه روانسنجها به روش اندازهگيرىِ هوش و پيشبينى
ِ فعاليتهايى
مانند يادگيرى بر اساس نتايج چنين آزمونهايى علاقهمند بودهاند. در
مقابل، روانشناسانِ پيرو ديدگاه پردازش اطلاعات بر
مطالعۀ فرايندهاى فكرى تأكيد
داشتهاند.
|
فرانسيس گالتون
Francis
Galton
(1911-1822)
در شهر برمينگام، انگلستان، به دنيا آمد و در دانشگاه
كمبريج تحصيل كرد. ابتدا به جغرافيا علاقه داشت اما پس از انتشار
كتاب داروين درباره اصل انواع در سال 1859 به تكامل نژاد انسان
علاقهمند شد. در آن زمان درباره وراثتِ انسانى اطلاع كمى در دست بود
و گالتون بر آن شد تا موضوع را با استفاده از تكنيكهاى آمارى، عمدتاً
قوانين احتمالات، مطالعه كند. به همچنين، شيوههاى آمارىو منحنى
توزيع طبيعى، ضريب همبستگى، نمرات درصدرا كه تاكنون بسيار متداول
شدهاند تكامل بخشيد. آثار گالتون تاثيرهاى مهمى بر روانشناسى گذاشت
زيرا او نشان داد كه ويژگيهاى روانى و ذهنى را مىتواند كمّى كرد و
هنگامى كه اين ويژگيها اندازهگيرى شوند مىتوان چيزهاى زيادى درباره
آنها آموخت.
|
|
|
|
|
|
برخى نظريهپردازان بر
اين باورند كه تفاوت در تواناييهاى شناختى در نتيجه تفاوت در نظام پردازش
اطلاعات در ذهن شخص است.
براى مثال، هانت و همكارانش چنين بيان مىدارند كه
تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات متضمّن سه بنيان است:
آگاهى؛ روش
پردازش اطلاعات؛
برنامههاى اوليۀ
پردازش اطلاعات.
شمار بزرگى از محققان به اين سه بنيانِ تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات
توجه كردهاند:
در مقايسه افرادى كه مهارت كلامى
بالايىدارند با افرادى كه داراى مهارت كلامى پايينترى هستند: افراد دسته
اول اطلاعات موجود در حافظهكارى (كوتاهمدت) را بسيار سريعتر پردازش
مىكنند. افراد دسته اول اطلاعات را در نظم صحيحترى نگهدارى مىكنند.
افراد دسته اول با سرعت بيشترى اطلاعات را فرا مىگيرند و براى ذخيرهكردن
و يادآورى آن اطلاعات از حافظه درازمدت بيشتر كمك مىگيرند.
افراد دسته اول نمادهاى نوشتارى را با سرعت بيشترى به فكر تبديل مىكنند.
بنابراين، افرادى كه نمرههاى بالاترى در ضريب هوشى مىگيرند از افرادى كه
نمرههاى پايينترى كسب مىكنند در زمينه بسيارى از وظايف مربوط به پردازش
اطلاعات برترى نشان مىدهند. به اين ترتيب، در آزمونهاى روانسنجىِ توان
ذهنى، تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات را اندازهگيرى مىكنند.
در سالهاى اخير، برخى روانشناسان در پى ايجاد روشهايى هستند كه بتوان
تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات را با آنها اندازه گرفت و چنين روشهايى را
جايگزين روشهاى روانسنجى كرد.
هوش از ديدگاه رشد
پياژه هوش را نوعى انطباق فرد با جهان خارج تلقى مىكند. در واقع، او بر
اين باور است كه انسان براى ادامه حيات خود بايد وسايل انطباق خويش با محيط
را فراهم آورد. از اين ديدگاه هوش عبارت است از نمونهاى ويژه از انطباق
زيستى، يا توانايىِ ايجاد كنش متقابل و كارا با محيط.
پياژه رشد شناخت را عبور گامبهگام از بازتابهاى نوزاد تا توانايىِ
بزرگسالى از حيث استدلال منطقى و انتزاعى مىداند. بر اين اساس، سازوكار
(مكانيسم) حالات رشد شناخت براى هر فرد اختصاص به خود او دارد، زيرا محيط
هر فرد وضعيت خاصى بر او تحميل مىكند و، در نتيجه، رشد شناخت هر فرد هم
محدود به فرايندهاى عام رشد ذهن و هم محدود به تجارب خاص اوست.
پياژه استدلال مىكند كه چهار عامل اساسى در رشد تفكر آدمى تأثير مىگذارد:
1) بلوغ زيستشناختى؛ 2) تجربهاندوزى از محيط فيزيكى؛ 3) تجربهاندوزى از
محيط اجتماعى؛ 4) تعادل.
با بلوغ كودك، ساختار جسمىِ او كاملتر مىشود و
مىتواند از محيط خود با مهارت بيشترى كسب تجربه كند.
فرايند تعادلجويى نيز، به سبب تنظيم و
يكپارچهسازىِ تغييراتى كه در اثر بلوغ و نيز تجارب مادى و اجتماعى پديد
مىآيد، در تحقق رشدِ كودك از نظر توانِ شناخت نقشى مهم دارد.
در واقع،
تعادلجويى، از طريق جذب و انطباق، فرد را از حالت عدمتعادل بهسوى تعادل
مىبرد. از ديدگاه پياژه، هوش همين فرايند تعادلجويى است.
هوش و مسئله طبيعت ـ
تربيت
چرا افرادى ضريب هوشىِ بالاترى دارند؟ يكى از روشهاى بررسىِ حدوحدود تأثير
دو عامل طبيعت (يا فطرت و ذات و خميره) و تربيت (و آموزش و پرورش)، مقايسه
نمرههاى آزمون هوشىِ دوقلوهاى يكسان است كه در يك محيط واحد پرورش يافته
باشند. نتايج چنين بررسيهايى حاكى از آن است كه
وراثت نقشى نسبتاً مهم در تعيين حد و سطح هوش ايفا مىكند
(دوقلوهايى كه از يك تخمك واحد ايجاد شدهاند و
دقيقاً كپيه يكديگرند، نه صِرفاً دو نوزاد مستقل كه دوران جنينى را با هم
گذراندهاند).
براى مثال، هورن (1983 و 85) گزارشى از يك مطالعه گسترده درباره مسئله
طبيعتتربيت تهيه كرده كه در آن از مطالعه طرح فرزندپذيرى در ايالت تگزاس
استفاده شده است. اين يكى از طرحهاى ملى آمريكاست كه در آن بر پرورش
فرزندخوانده بهدقت نظارت مىشود.
در بخشى از اين طرح، هورن نمرههاى آزمون
هوش سيصد كودك و پدر و مادرخواندهها و نيز مادرواقعىشان را به دست آورد و
آنها را با هم مقايسه كرد.
نتيجة
مقايسه، نقش قوىِ وراثت در تعيين هوش را
نشان مىدهد.
با اين همه، نمىتوان يكسره نتيجه گرفت كه وراثت تنها عامل مهم در توانايىِ
هوش كودكان است.
نتايج تعليمات همگانى و آموختههاى شخصى افراد مشابه در
محيطهاى مختلف نشان مىدهد كه تأثيروتأثر متقابل و پيچيده فطرت و تربيت
سببساز تفاوتهاى هوشى است.
نسخهٔ پیدياف
بنا به تعريف، شمارۀ
سوم، بهمن 77
|