دانشگاه صنعتى شريف، عاشيقها و اتاق
موسيقى
شيوا فرهمندراد
فارغالتحصيل دوره ششم دانشكده مهندسى مكانيك (1356). مقيم استكهلم و مسئول
نرمافزارهاى مهندسى و مهندس محاسبات مكانيكى و ترموديناميكى در صنايع
سوئد.
ميل ندارم اين مطلب به ''مننامه`` تبديل شود، اما از آنجا كه نزديك به
پنج سال همه كارهاى جايى به نام اتاق موسيقى را به تنهايى مىچرخاندم،
پرهيز از ضمير اول شخص مفرد دشوار است.
سال 1350 كه وارد دانشگاه شدم، بهتازگى مقرر شده بود همهٔ دانشجويان
دست كم شش واحد دروس علوم انسانى هم بگذرانند.
به همين منظور آقاى
دكتر مرتضى انوارى مركز تعليمات عمومى را تأسيس كرده بودند تا اين دروس را
سازماندهى كند. آقايان غلامعلى حداد عادل (كه گويا در آن موقع هنوز دكترا
نداشتند) و نصراللَّه پورجوادى (ايضاً) در اين مركز كار مىكردند. دو تن از
فارغالتحصيلان دانشگاه نيز بهعنوان طرح نظام وظيفه در اين مركز مشغول به
كار بودند (يعنى خدمت نظامشان را در دانشگاه انجام مىدادند.)
از جمله استادانى كه از خارج دانشگاه براى تدريس و همكارى با اين مركز دعوت
شدند، آقاى دكتر هرمز فرهت (شناخت موسيقى) و خانم ماهمنير شادنوش (كارگاه
شناخت موسيقى) بودند. براى درس دكتر فرهت، وسايل پخش موسيقى تهيه كردند و
در اتاق شماره 3 ساختمان مجتهدى (كه اكنون گويا نام ديگرى دارد) نصب كردند
و در حدود 200 صفحه موسيقى كلاسيك هم خريدند تا حين درسها به عنوان نمونه
براى دانشجويان پخش شود. يك دانشجو هم بهعنوان كارِ دانشجويى در كلاس حضور
داشت و با انتخاب و اشاره دكتر فرهت نمونهها را پخش مىكرد.
در آن سالها تهيه صفحههاى موسيقى كلاسيك و موسيقى آذربايجان شوروى (سابق)
براى اكثريت بزرگى از دانشجويان امكانپذير نبود. ضبط صوت كاست تازه وارد
بازار ايران شده بود و هنوز چيزى تجمّلى و بسيار گرانقيمت به شمار مىرفت.
با تشويق و پافشارى برخى دوستان كه مشتاق شنيدن اپراى آذربايجانى
كوراوغلو اثر عُزِير حاجىبيگوف بودند، با كاركنان طرح نظام وظيفه مركز
تعليمات عمومى تماس گرفتم و اجازه خواستم كه اين اپرا را در اتاق 3 پخش
كنم. از اين پيشنهاد استقبال كردند و معلوم شد به دنبال دانشجوى تازهاى
مىگردند كه در كلاسهاى دكتر فرهت موسيقى پخش كند، و اين كار به من سپرده
شد.
بدين ترتيب برنامههاى آزاد پخش موسيقى در دانشگاه براى دانشجويان نخستين
بار در سال 1350 و با اپراى كوراوغلو آغاز شد.
در نيمسال دوم سال تحصيلى 51 – 50 علاوه بر اپراى كوراوغلو، نمونههاى
ديگرى از موسيقى آذربايجان شوروى پخش كردم كه عبارت بودند از مقام
سمفونيك شور اثر فكرت اميروف (كه اغلب به غلط به آن ''سمفونى شور``
مىگفتند) و مقام سنفونيك بيات شيراز اثر سليمان على عسكروف. اين
صفحهها را از دانشجويان خوابگاه امانت مىگرفتم، از هفتهاى قبل آگهيهايى
دستنويس در دانشگاه مىچسباندم و در روز و ساعت معينى موسيقى پخش مىشد.
اتاق 3 پر مىشد، حتى روى پلهها و بيرون اتاق و در كريدور هم عده زيادى
نشسته يا ايستاده به موسيقى گوش مىدادند، و البته بيشترشان دانشجويان
آذربايجانى بودند.
بهتدريج فكر استفاده از صفحههاى موسيقى كلاسيك موجود براى درس دكتر فرهت
در برنامههاى آزاد به ميان آمد. از سالهاى دبيرستان از طريق راديو با
آثارى از قبيل سمفونى شماره 6 چايكوفسكى، سمفونى شماره 5 بتهوون، و سويت
سنفونيك شهرزاد اثر ريمسكى كورساكوف آشنا بودم و در فكر بودم كه با پخش
آثارى از اين دست، برنامهها را از انحصار موسيقى آذربايجانى در آورم، اما
به جرم شركت در يك تظاهرات دانشجويى به زندان افتادم كه فرصت مطالعاتىِ
خوبى براى آشنايى بيشتر با موسيقى كلاسيك بود. در زندان توانستم با استفاده
از كتابهايى كه زندانيان قديمى با خون دل خوردنهاى فراوان و به قيمت
اعتصاب غذا و اعتصاب ملاقات تهيه كرده بودند، مقدار زيادى درباره موسيقى
كلاسيك مطالعه كنم. در ساعاتى از روز هم يك راديوى كوچك جيبى از دوستى قرض
مىكردم و با گوشى به موسيقى كلاسيك همراه با تفسير و توضيح كه از برنامه
دوم راديو روى موج افام پخش مىشد گوش مىدادم. اين كار از روى علاقه شديد
به موسيقى ناب و از روى كنجكاوى و براى يافتن افقهاى تازهتر و آشنايى با
آهنگسازان هرچه بيشتر بود.
اواخر مهرماه 1351 وقتى كه از زندان به دانشگاه بازگشتم، گوش و انبانى پر
از موسيقى و اطلاعات موسيقى داشتم. آن نيمسال تحصيلى غيبت موجه گرفتم و
واحدهاى درسى را پس دادم، اما در دانشگاه ماندم و به كار گسترش برنامههاى
اتاق موسيقى پرداختم. بهعنوان كار دانشجويى، براى دكتر فرهت و خانم شادنوش
كار مىكردم و از آنان هم چيز مىآموختم و هم با استفاده از امكانات موجود
برنامههاى موسيقى ترتيب مىدادم. پيشنهادهاى گوناگونى از همه طرف مىرسيد،
از قبيل موسيقى اصيل ايرانى، موسيقى فولكلوريك از هر گوشه ايران، و نيز
نمونههاى تازهتر موسيقى آذربايجانى. براى اين كارها امكانات بيشترى بايد
فراهم مىشد و در نتيجه از يك سو در ارتباط مستقيم با آقاى حداد عادل قرار
گرفتم كه بايست هزينههاى مربوط را تصويب و تأمين مىكردند، و از سوى ديگر
مىبايست با آقاى ابوالحسن وندهور (شاعر، متخلص به وفا) كه مسئول
فعاليتهاى فرهنگى و هنرى و فوقبرنامه دانشجويان بودند كنار بيايم. بههر
حال، از اين دو نفر بودجه و امكانات مىگرفتم، صفحه و نوار تهيه مىكردم و
از آنها در ترويج موسيقى غيرمبتذل و غيربازارى در دانشگاه مورد استفاده
قرار مىدادم.
از سال 1351 نام اتاق موسيقى جا افتاد و برنامههاى آن شكل گرفت. هر هفته
بهطور منظم يك و گاه دو برنامه در اتاق 3 پخش مىشد. برنامه موسيقى كلاسيك
دائمى بود و برنامه موسيقى محلى و اصيل ايرانى در صورت دسترسى به نوارهاى
مربوطه پخش مىشد. برنامه موسيقى غيربازارى ايرانى هم خواستاران فراوانى
داشت و گاه همه صندليها و كف اتاق و پلهها پر مىشد و مشتاقان حتى روى
پلههايى كه از كنار اتاق 3 به نيمطبقه بالاتر مىرفت و نيز روى چمنهاى
بيرون پنجره مىنشستند. در اين برنامهها نوارهايى از غلامحسين بنان،
عبدالوهاب شهيدى، داريوش رفيعى، بديعزاده، مرضيه، پروين، الهه، ويگن، دلكش
و براى موسيقى گيلان نمونههايى از مهندس عاشورپور و خانم شمس پخش مىكردم.
اينها ترانههايى بودند كه در راديوى رسمى تقريباً هيچ پخش نمىشدند و جاى
خود را به موسيقى و خوانندگانى داده بودند كه هر روز مانند قارچ از زمين
مىروييدند. هيچ يك از اينها را در آرشيو «اتاق موسيقى» موجود نداشتم و
همواره افراد مختلفى از دوستداران «اتاق موسيقى» آنها را مىآوردند و
پيشنهاد مىكردند كه پخششان كنم. برنامهريزى مىكردم. آگهى مىزدم. و در
روز و ساعت معين پخش مىكردم.
براى آثار موسيقى كلاسيك، مطالبى درباره آهنگساز و اثر او را از كتابها يا
از پشت جلد صفحه آن استخراج كرده بودم به طور شفاهى و پاى تخته براى
شنوندگان تعريف مىكردم. بعدها اين مطالب را مىنوشتم، نوشته در مركز
تعليمات عمومى تايپ و تكثير مىشد، و بين شنوندگان توزيع مىكردم. در اين
برنامهها همه گونه اثر موسيقى كلاسيك پخش مىكردم: از چايكوفسكى و
موسورگسكى روسى تا ويلا لوبوس برزيلى، از پندرسكى لهستانى تا اميناللَّه
حسين ايرانىتبار، و ادوارد گريك نروژى، از موريس راول فرانسوى تا آلبينونى
ايتاليايى، و سيبليوس فنلاندى. آهنگسازان آلمانى مانند بتهوون و موتسارت و
باخ كه جاى خود داشتند.
طول برنامهها اغلب در حدود يك ساعت و نيم و گاه بيشتر بود. رفتهرفته
استفاده از ضبط صوت و نوار كاست در ميان دانشجويان متداول مىشد. با
استفاده از ''غيبت موجه``، با امانت گرفتن گرامافون از كسى و ضبط صوت از
كسى ديگر، و با استفاده از صفحههاى همسايگان در خوابگاه دانشگاهمان، هر
روز ساعاتى طولانى مشغول ضبط نوارهاى موسيقى آذربايجانى براى كسانى بودم كه
از همه طرف، حتى از دانشگاههاى ديگر، مىآمدند، نوارهاى خالى مىآوردند و
قطعات مورد علاقه خود را سفارش مىدادند. اين كار در ماهها و سالهاى بعد و
گاه تا 10-12 ساعت در روز ادامه داشت. بعدها با يك حساب تقريبى به اين
نتيجه رسيدم كه به تنهايى نزديك به 2000 ساعت بىهيچ پاداش و دستمزدى صرف
ضبط نوارهايى كردهام كه بين اين و آن توزيع شده است. از شور تا
كوراوغلو از رشيد بهبودف و بلبل تا شوكت على اكبراوا، از حاجى
بابا حسينوف تا گلآقا محمداوف و الميرا رحيم اوا، از ليلى و مجنون
تا مشهدى عباد و شاه اسماعيل. اين هنگامى بود كه تكثير و
فروش كاستهاى پرشده موسيقى آذربايجانى در مقياس تجارتى و حتى در مقياس كوچك
هنوز وجود نداشت. صفحه اين نوع موسيقى كمياب بود و اصولاً بر گرد هرچه نام
و نشانى از آذربايجان و البته از شوروى داشت هالهاى از تابو و هراس تنيده
بود. تنها دو يا سه عدد از اين صفحهها متعلق به من بود. خودم تا سالها بعد
گرامافون يا ضبط صوت نداشتم و تنها بعد از انقلاب در سال 1358 توانستم يك
دستگاه ضبط صوت ماشين (كه ارزانترين ضبط صوت موجود در بازار با صداى
استريوفونيك و نسبتاً قوى بود) براى استفاده در خانه بخرم.
از پائيز 1352 درسهاى آشنايى با موسيقى شرق و شناخت موسيقى ايرانى نيز در
مركز تعليمات عمومى داير شد كه آقاى دكتر داريوش صفوت، رئيس مركز حفظ و
اشاعه موسيقى اصيل ايرانى آنها را تدريس مىكردند و من مأمور پخش نمونههاى
موسيقى مورد نظر ايشان بودم. اين بهانهاى شد تا مقدارى صفحه و نوار موسيقى
از اين نوع، به اضافه تعداد زيادى صفحه تازه موسيقى آذربايجانى، براى آرشيو
مركز تعليمات عمومى در اتاق 3، و البته فعاليت جنبى آن، يعنى اتاق موسيقى،
تهيه كنم. بهتدريج متوجه شدم كه آقاى دكتر صفوت نمونههاى چندانى از
موسيقى اصيل آذربايجانى، كه تقريباً شامل همان گوشهها و رديف موسيقى اصيل
ايرانى است نشنيدهاند. در شوروى چيزهايى از گوشههاى گمشده موسيقى را احيا
كرده بودند و در زمينه اركستر نيز كارهاى جالبى انجام داده بودند. به دكتر
صفوت پيشنهاد كردم نوار را در اختيار من بگذارند تا از اين نمونهها
برايشان ضبط كنيم. موافقت كردند. اين كار صورت گرفت و ايشان نوارها را به
مركز حفظ و اشاعه بردند. سالها بعد، از يكى از شاگردان ايشان شنيدم كه او و
ديگران از نوارهاى موجود در آن مركز همچنان استفاده مىكنند و، از جمله،
شيفته هابيل علىيف، كمانچهنواز معروف آذربايجانى، شدهاند.
در سال 1354 زحمتى كه در طول سه سال كشيده بودم به نتيجه رسيد و كار نوشتن
تمام متن اپراى كوراوغلو و ترجمه آن به فارسى به پايان رسيد. آقاى
وفا اتاق خود را و نيز يك ماشين تحرير در اختيارم گذاشتند. بعد از پايان
كلاسهاى درس تا دير وقت شب در اين اتاق مىنشستم و متن تهيه شده را يك
انگشتى تايپ مىكردم. عاقبت جزوه اپرا در چاپخانه دانشگاه تكثير شد و حين
پخش موسيقى آن در اتاق موسيقى توزيع شد. اين جزوه بعد از آن نيز بارها
تكثير شد. اما مشكل آن بود كه چاپخانه دانشگاه هر بار حداكثر 200 نسخه
تكثير مىكرد، كه ظرف چند دقيقه ''غارت`` مىشد و به بسيارى از مشتاقان
نمىرسيد و خيليها ناراحت مىشدند. جزوه بارها در دانشگاهها و حتى
كتابفروشيهاى ديگر بدون اطلاع من تكثير و توزيع يا فروخته شد. عاقبت در سال
57 توانستم آن را به صورت كتاب منتشر كنم (انتشارات ارمغان).
در همان سال 54 دوستى از سفر خارج چند صفحه موسيقى بومى آمريكاى جنوبى
برايم آورد. در ميان آنها صفحهاى از گروهى به نام اينتى ايليمانى بود كه
به دنبال كودتاى 1973 در شيلى، به خارج گريخته بودند و آوازهاى انقلابى
مىخواندند. از آن پس اين نوع موسيقى هم در مجموعه برنامههاى اتاق موسيقى
قرار گرفت و نخستين معرف اين گروه در ايران اتاق موسيقى بود. نوار ضبط شده
از روى اين صفحه هم در ميان نوارهايى بود كه من توزيع مىكردم. بعد از
انقلاب، روى يكى از سرودهاى اين گروه شعر فارسى گذاشتند كه از راديو و
تلويزيون هم پخش مىشد، و آن ''برپا خيز! از جا كن بناى كاخ دشمن!`` بود.
بعد از سال 55 كه گروهى در اتاق موسيقى تشكيل شد. يكى از افراد گروهمان
تحقيق مفصلى روى اين كار اين گروه انجام داد كه همراه با ترجمه شعر
ترانههايشان به شكل جزوه منتشر كرديم.
بنا به قاعده بايست در سال 54 فارغالتحصيل مىشدم، اما به دليل ''غيبت
موجه`` ـــ يعنى نيمسالهايى كه به علت اعتصابهاى دانشجويى تعطيل مىشد و
البته به دليل تجديد واحدهايى كه رد مىشدم ـــ هنوز دو سال ديگر بايست در
دانشگاه مىماندم. در سال 55 به اين فكر افتادم كه خوب است دستيارانى براى
كار در اتاق موسيقى برگزينم تا بتوانم به تدريج مشعل را به دستشان بسپارم.
تا آن هنگام به چند دليل كار را به تنهايى انجام داده بودم: نخست آنكه كسى
داوطلب همكارى نشده بود؛ ديگر آنكه كسى را پيدا نمىكردم كه ضمن علاقه به
موسيقى كلاسيك (يا هر نوع ديگر موسيقى)، اهل كار در اتاق موسيقى و همكارى
با من باشد. به علاوه، كار اتاق موسيقى همواره گونهاى حركت بر لبه تيغ
بود: در يك سو برخى دوستان چريكمشرب و نيز برخى دوستان مذهبىِ افراطى
بودند كه همه حركات و برنامههاى اتاق موسيقى را به دقت زير نظر داشتند و
در كمين بودند تا به محض مشاهده كوچكترين لغزشى مهر ابطال و تكفير بر آن
بزنند. در سوى ديگر، آقاى حداد عادل و مركز تعليمات عمومى مواظب بودند كه
استفاده نامعقول از اموال دانشگاه نشود. از طرف سوم، آقاى وفا مواظب بودند
كه كارى خارج از سياست رسمى فعاليتهاى فوقبرنامه دانشجويى صورت نگيرد. و
از سوى چهارم ساواك البته چهارچشمى مراقب بود. يافتن همكارى كه بپذيرد اين
چنين در لبه تيغ مرا همراهى كند، و به نوبه خود حساسيت چهارگانه فوق را
برنينگيزد، كار سادهاى نبود.
سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه بايد ترتيبى بدهم كه افرادى كه علاقه به
موسيقى و فعاليت براى اشاعه موسيقى سالم را بر فعاليت ناب سياسى و
ايدئولوژيك ترجيح مىدهند به همكارى با اتاق موسيقى جلب شوند، وگرنه خيلى
زود از يكى يا چند جهت از جهات چهارگانه فوق فعاليت ما را تعطيل مىكنند.
در تدارك تشكيل گروه بودم كه در بهار 1355 امكانى براى برگزارى برنامه
موسيقى زنده در دانشگاه پيش آمد: دانشجويان دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران
موفق شده بودند عاشيق اصلان، از عاشيقهاى معروف آذربايجان، را از شهر خوى
دعوت كنند و برنامهاى در دانشكده اقتصاد برايش ترتيب بدهند. اتاق موسيقى
موفق شد اين هنرمند را قرض بگيرد و، با توافق و همكارى آقاى وفا، در
دانشگاه صنعتى برنامه مشابهى اجرا كند كه با استقبال چشمگيرى مواجه شد.
براى تشكيل گروه، پس از نصب آگهى، امتحان كتبى در زمينه اطلاعات موسيقى از
داوطلبان گرفتم. حدود 30 نفر در امتحان شركت كردند و از آن ميان چهار يا
پنج نفر قبول و به عضويت گروه پذيرفته شدند. بعد از چند روز چند نفر ديگر
هم كه در امتحان شركت كرده بودند و حد نصاب نياورده بودند، اما از دوستان
پذيرفته شدگان بودند، به معرفى اين دوستان در گروه پذيرفته شدند. تاريخ
دقيق تشكيل گروه را به ياد ندارم، ولى به احتمال زياد بايد در بهار يا
پائيز 1355 باشد.
با تشكيل گروه اتاق موسيقى ـــ يا آنگونه كه آقاى وفا دوست داشتند
بنامند، گروه دانشجويى گردآورى و پخش موسيقى ملل ـــ كار اتاق رونق
تازهاى گرفت. نمونههايى از موسيقىِ گوشه و كنار ايران كه تا پيش از آن
دسترسى به آنها نبود و حالا افراد گروه تهيه مىكردند در فهرست برنامههاى
ما قرار مىگرفت. سليقه افراد گروه آثار تازهترى از گنجينه موسيقى كلاسيك
را در برنامه قرار مىداد. انتشار جزوهها و بروشورهاى كتبى همزمان با پخش
موسيقى نظم و ترتيب يافته بود. در اين دوران بود كه مقاله ''نگرشى بر زندگى
و آثار ديميترى شوستاكوويچ`` را نوشتم كه به صورت جزوه و در كنار پخش آثار
او در اتاق موسيقى، توزيع كرديم. سنفونى شماره 11 اين آهنگساز، با معرفى
ما، محبوبيت فراوانى يافته بود.
بعد از بحث و بررسى در جلسات گروه، به فكر تشكيل ''نوارخانه`` (به سياق
كتابخانه) افتاديم. افراد گروه با كوششى تحسينانگيز چند صد نوار كاست از
صفحههاى پرطرفدار موجود در آرشيومان ضبط كردند، و پس از چانهزدنهاى
فراوان با مقامات دانشگاه، اتاق كوچكى به كار ما اختصاص يافت. نوارهاى ضبط
شده را در قفسهاى در اين اتاق چيديم و براى نوارخانه عضو پذيرفتيم. شرط
عضويت عبارت بود از اهداى يك حلقه نوار كاست خالى، و اعضا مىتوانستند هر
نوار پرشدهاى را كه مىخواستند براى مدت معينى به امانت بگيرند. در ساعات
معينى از روز، يكى از اعضاى گروهمان در اين اتاق مىنشست و ضمن مرور
درسهايش، يا كارهاى ديگر، به مراجعان نوار امانت مىداد. نوارهاى خالى
دريافتى از اعضاى نوارخانه نيز براى ضبط آثار جديدتر، و از جمله در زمينه
موسيقى ايرانى و محلى، به مصرف مىرسيد.
در اين دوران چند فيلم نيز از سوى اتاق موسيقى به نمايش درآمد. يكى از
همكارانمان در گروه، حسن جلالى نائينى، با تلاشى خستگى ناپذير اين فيلمها
را پيدا مىكرد، امانت مىگرفت و مىآورد. از جمله فيلمى از اجراى سمفونى
شماره 6 شوستاكوويچ، فيلم بىنظير بالت اسپارتاكوس اثر آرام
خاچاتوريان، و فيلم بىنظير بالت ايوان مخوف اثر سرگئى پروكوفيِف را
به ياد مىآورم. حسن جلالى نائينى، كه جوانى فوقالعاده بااستعداد، كوشا،
درسخوان و ممتاز بود، بعد از انقلاب به يكى از گروههاى مسلح پيوست، خيلى
زود دستگير شد و متأسفانه اعدامش كردند. با شنيدن آثارى كه نام بردم، هميشه
او را ياد مىكنم. از سرنوشت باقى اعضاى گروه اتاق موسيقى هيچ اطلاعى
ندارم.
كار ما چندان هم بىمشكل نمىگذشت. از جمله، دوستان نمازخانه، كه آن موقع
در طبقه سوم همان ساختمان مجتهدى قرار داشت، مدام پيش آقاى حداد عادل گله و
شكايت مىكردند كه صداى موسيقى ما مزاحم عبادت آنهاست. اين فشار بهويژه پس
از آنكه آقاى دكتر سيد حسين نصر به نيابت توليت عظماى دانشگاه برگزيده شدند
و فضاى دانشگاه بيش از پيش مذهبى مىشد شدّت يافت. آقاى حداد عادل اين
شكايات را به من منتقل مىكردند و من هر بار قول مىدادم كه صدا را كم كنيم
تا رعايت حال دوستان نمازگزار بشود. و واقعاً هم در اين زمينه مىكوشيدم.
در ميان دوستانم افراد مؤمن و معتقد فراوان بودند، اما ساختمان آجرى و بدون
هيچ حفاظ آكوستيكى كمترين صدا را به راحتى انتقال مىداد و ما هميشه شرمنده
اين دوستان بوديم.
در همين ضمن، آقاى وفا معتقد بودند كه ما بايد بتوانيم در بوفه دانشگاه
موسيقى متن مناسبى پخش كنيم، اما من كه درون دانشجويان بودم و جوّ موجود را
مىشناختم، هرچه فكر مىكردم و مىسنجيدم، فقط يك صحنه پيش چشمانم جان
مىگرفت: در همان اولين روز برخى از دوستان سياسىمان، چه چپ و چه مذهبىِ
افراطى، بلندگوها را مىشكنند! همچنان كه تلويزيون عمومى خوابگاه را مدام
از كار مىانداختند تا كسى پاى تلويزيون
ننشيند، يا در نمكدانهاى نهارخوى دانشگاه چيزى ــــ
گويا د.د.ت ـــ
مىريختند و هر روز چند صد نفر را مسموم
مىكردند تا غذاهاى پيمانكار نهارخورى را كه گفته مىشد بهايى است غير
بهداشتى جلوه دهند و مقامهاى دانشگاه را وادارند كه كار را به كس ديگرى
واگذارند. اينها هم گونهاى فعاليت دانشجويى بود.
در بهار 56 چند نفر از دوستان به فكر تشكيل يك گروه دانشجويى تازه به نام
«گروه پژوهشهاى فرهنگى» افتادند، و چون فكر مىكردند آقاى وفا از من
حرفشنوى دارند، مرا در كار گروه دخالت دادند و به عنوان واسطه برگزيدند.
گروه با موفقيت تشكيل شد و يكى از نخستين كارهايش برگزارى كنسرت موسيقى با
شركت عاشيق اصلان از خوى و عاشيق حسن و گروه چهارنفره او از تبريز در
دانشگاه ما بود كه با همكارى دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران، و البته اتاق
موسيقى، صورت گرفت.
گهگاه در جلسات گروه پژوهشهاى فرهنگى شركت مىكردم. اين گروه در تابستان
56، پس از سالها وقفه در انتشار نشريات دانشجويى در بسيارى از دانشگاهها،
نشريه تا طلوع را منتشر كرد كه نماينده اتاق موسيقى نيز چند مقاله در آن
داشت، از جمله، ''فولكلور چيست؟``
اتاق موسيقى نيز در تدارك نشريهاى بود كه انتشار آن به دلايل فنى به تأخير
افتاد و عاقبت در تابستان 57 با نام
گاهنامهٔ موسيقى (يا شايد با گامهاى
موسيقى) انتشار يافت؛ از جمله، مقاله ''نگرشى بر زندگى و آثار ديميترى
شوستاكوويچ`` و نيز تحقيق همكارمان مربوط به گروه اينتى ايليمانى در آن
تجديد چاپ شده بود.
در تابستان 56 فارغالتحصيل شدم، اما ارتباط و دوستى و مشورت با اتاق
موسيقى و گروه پژوهشهاى فرهنگى تا دىماه آن سال كه به سربازى رفتم ادامه
داشت و بعد ارتباطم با آنها بهكلى قطع شد. از دوستى شنيدم كه سالى بعد از
انقلاب گروههاى افراطى طى حملهاى وسايل صوتى و آرشيوهاى اتاق موسيقى و
نوارخانه را هم شكستند و همه را تخريب و نابود كردند.
حيف و صد حيف.
*
شمارۀ يازدهم، ، شهريور80
|