شمارۀ هشتم خرداد 1379
تبليغات، تربيت، ارشاد در رمان خداوندگار مگسها اثر ويليام گلدينگ، نويسندۀ انگليسى كه در سال 1983 جايزۀ نوبل گرفت، هواپيمايى حامل جمعى پسربچّه دانشآموز ناچار از فرود اضطرارى در جزيرهاى غيرمسكونى مىشود و جز عدهاى از مسافرانِ خردسال، كسى از آن حادثه جان به در نمىبرد. پسربچّههاى بىسرپرست و خودمختار دست به ايجاد چيزى شبيه حكومت مىزنند. مبناى سلسله مراتب آنها قدرت بدنى و موفقيت فرد در سوارشدن به سرِ ديگران است. قدرتمندان قبيله بساط اطاعت محض از رئيس و پرستش قدرتهاى فوقبشرى راه مىاندازند و كار پسرهاى قدرتمندتر به حد شقاوت و حتى جنايت نسبت به اعضاى ضعيفتر مىكشد. پيام خداوندگار مگسها نفى عقيده رايج در باب فطرىبودنِ ترّحم و ملوسبودنِ ذاتىِ كودكان است. در آن داستان مىبينيم كه شفقت و اعتدال هم، مانند بسيارى خصايل ديگر، اكتسابىاند و آنها را بايد به نسل جوانتر آموخت. سالهاست يكى از دردسرهاى قديمىِ مديران راهآهن ايران اين است كه قطارها، بخصوص قطارهاى مسافرى، را چگونه از مناطق حاشيه شهر تهران بهسلامت عبور بدهند. پسربچههاى اين محلّهها با چنان سبعيّتى به قطارها سنگ مىپرانند كه سازمان راهآهن براى حفظ امنيت مسافران بناچار ترتيبى داده است تا در چنين مناطقى قطارها را مأموران انتظامى با موتورسيكلت همراهى كنند. خطرناكترين ساعت براى قطارهاى عبورى، وقت تعطيل مدرسه است كه نوباوگان از اسارتگاه مدرسه رها مىشوند و در راه رسيدن به خانه، كه اسارتگاه دلگير ديگرى است، از گناهانِ هيچ جنبندهاى نمىگذرند، چه پرنده نشسته روى سيم باشد و چه قطارى كه از وسط خانههاى كجومعوج مىگذرد. كار مسابقات فوتبال در ايران هم از نصيحت گذشته و به تقبيح و تهديد كشيده است. پيشترها جوانان ورزشدوست، در راه بازگشت از تماشاى مسابقات فوتبال، با خردكردنِ در و ديوار استاديوم و ديگر مكانهاى شهر نشان مىدادند كه عقل سالم در بدنِ سالم است. سالهاست كه مسابقات فوتبال را در شهر تهران برگزار نمىكنند و جماعت را به جايى بيرون از شهر مىبرند تا خسارات ناشى از هيجان بردوباخت گلادياتورها، در راه بازگشت به شهر بيرون بريزد و شدت خسارت كنترل شود. حالا، پس از مسابقات فوتبال، صدمات وارده از ناحيه بدن و عقل سالم در شيشههاى خردشده اتوبوسهاى داغان در سطح بزرگراه پيداست. بخشى از هزينه اين ويرانگرىها را مىتوان از محل فروش بليتهاى مسابقات فوتبال تأمين كرد، اما نگرانىِ واقعى از تشديد خشونت در خود استاديوم است. طى مسابقات گاه عربده و پرخاش و ناسزاى تماشاگران چنان بالا مىگيرد كه رفتهرفته حضور در استاديوم فوتبال تا حدِ معاشرت با اوباش تنزّل مىكند. كار ما تا رسيدن به حد خشونتهايى كه در جاهاى ديگر دنيا، بخصوص اروپا، بر سر فوتبال بروز مىكند فاصله دارد و اميد كه در اين زمينه هرگز به پاى آنها نرسيم. خشونت بر سرِ شمردن از يك تا سه حرفى است و سنگپراندن به قطار مسافرى حرفى ديگر. در ايران ورود زنان به استاديوم فوتبال ممنوع است و در شرايط كنونى كمتر كسى فرزند خردسالش را به تماشاى مسابقه فوتبال مىبَرَد. بنابراين هركس پا به چنين اماكنى مىگذارد خود را آماده نوعى ماجرا كرده است. اما مسافران قطار فقط قربانىاند و امنيت شهروندانِ بركنار از ماجرا بايد تضمين شود. خشونت در مسابقه فوتبال را نوعى تخليه فشار روحى و تمهيدى براى بروز خشونتِ كنترلشده مىگيريم و در جايى ديگر درباره آن بحث مىكنيم. اين جا تنها به موفقيت نظام آموزشى در تربيت دانشآموزان براى زيستن در جامعهاى كه قطار مسافرى بخشى عادى از فعاليتهاى روزمره آن است مىپردازيم. ظاهراً مدرسه تاكنون نتوانسته است پسربچهها را متقاعد كند كه نبايد به قطار سنگ پراند، كه در قطار عدهاى آدم غيرآهنى نشستهاند و آمادگىِ مقابله با هيچ نوع حملهاى ندارند، و بين سنگزدن به سر رهگذران و به سر مسافران قطار فرقى نيست. مسئولان راهآهن گفتهاند كه از هر وسيله ممكنى براى آموزشدادن دانشآموزان مناطق حاشيه شهر به پرهيز از سنگپرانى به قطارها استفاده كردهاند، اما اين اقدامها حاصل چندانى نداشته است و نشانههاى اندكى از بهبود رفتار دانشآموزان چنين مناطقى ديده مىشود. كسانى مناظرى هولناك روايت كردهاند از سنگها و شيشههاى خردشده و سروكلّه خونين مسافران. چند سال پيش، پسرى نوجوان كه در قطار مسافرى تهرانمشهد با يكى از همين سنگها زخمى شده بود پس از چندين روز اغما در بيمارستان گذشت. سازمان راهآهن مىگويد حتى نمايندگانى به مدرسههاى آن ناحيه فرستاده است تا براى بچهها توضيح بدهند كه آدمهاى سوار قطار از جنس همين آدمهاى عادى كوچه و خياباناند. اما پس از سالها برنامه ارشادى راهآهن در آن مدرسهها، همچنان بارانِ سنگ جارى است. دانشآموز سنگپرانِ ده سال پيش حالا براى خودش نيمچهمردى شده است و حتى احتمال دارد كه، بهعنوان مأمور انتظامى، قطارها را با موتورسيكلت اسكورت كند، اما نسلهايى جديد از وحشيهاى جوان پا مىگيرند كه همچنان قطار را هيولايى مىپندارند كه بايد نابودش كرد. دلنازكىِ كودكان، مضمون آشناى بسيارى فيلمها و داستانها، افسانهاى بيش نيست. آزار حيوانات، خونين و مالين كردن سگ ولگرد، گذاشتن گربه لاى در و فشاردادن حيوان تا سر حد مرگ، كندن سر گنجشك بينوا و بسيارى شقاوتهاى ديگر، از رفتارهاى عادىِ خردسالان است. طرز كتككارى بچهها و ضربههاى بىمحابايى كه بر يكديگر وارد مىآورند تنها با بالارفتنِ سن و آموزش، تبديل به خوددارى و احتياط مىشود. بچهها قدرت درك دارند، اما ذهن آنها لوحى است سفيد كه تا به آنها آموزش ندادهاند همچنان خالى باقى مىماند، و تا وقتى تعليم نديدهاند نمىدانند كه زندگى تا چه حد حساس و ظريف است و چگونه ضربه يك قلوهسنگ ممكن است به هستى يك انسان پايان دهد. حتى خود مفاهيم هستى و زندگى را هم بايد براى آنها توضيح داد. اينها وظيفه مدرسه است. در كنار آموزش رسمى، يكى از وظايف عمده مدرسه در هر جامعهاى اين است كه بچههإ؛ ّّ را طى ساعات روز محبوس نگهدارد تا بزرگترها به كارشان برسند. دستكم در ساعاتى كه نوباوگان ظاهراً سرگرم تحصيل علم و دانشاند، گربهها، پرندهها، رهگذران و مسافران قطار امنيت جانى دارند. اما مدير و معلم مدرسه هم، حتى اگر در ته دل با اين ويرانگرىِ كودك سنگپران موافق نباشند، حرفهايى در توجيه ناكامىِ خويش دارند. يكى از مسائل مربيان اين است كه كودك در جامعه جديد، مثلاً در محلات حاشيهاىِ شهر، احساس بيگانگى مىكند. محيط جديد به چشم كودكى كه خانوادهاش از محيطى روستايى به شهر مهاجرت كرده است بيگانه مىنمايد و تا وقتى اين محيط نتواند كودك را در خود حل كند، بيگانه خواهد ماند. در چشم او، شهر بزرگ دنيايى است جدا از خانواده او و متعلق به ''آنها``، به كسانى كه سوار بر اتومبيل شخصى و قطارند، آنهايى كه پسربچه خردسال و پدرش را در محيط زندگى خويش تنها بهعنوان كارگر روزمزد مىپذيرند. در طرز فكر كودك ساكن حاشيه شهر بزرگ، ''آنها`` يعنى غريبهها، دشمنان، آدمهاى دور از دسترس و كسانى كه صاحب همه چيز هستند و نه با حاشيهنشينها سروكارى دارند و نه حتى علائمى حاكى از محبت در رفتارشان ديده مىشود. چهرههايىاند سرد و غريبه كه از پشت شيشههاى اتومبيل و قطارها حتى قابل تشخيص نيستند. در سالهاى دور، مسافران ايرانى كه با اتومبيل از اروپا به ايران مىآمدند شكايت داشتند كه در كنار جادههاى تركيه مهاجمانى كمين كردهاند تا با سنگ شيشهٔ اتومبيلها را بشكنند. در روزگار ما شايد اين حملههاى غيرشخصى و بىدليل در آن نواحى تاحدى فروكش كرده باشد، اما انگيزهٔ پشت همه اين رفتارها يكسان است: خصومت و خشونت نسبت به غريبهها، و تفريح از طريق وارد آوردنِ صدمه و آزار به آدمهايى برخوردار كه به محرومان اعتنايى ندارند. نكتهای مهم كه در گزارشهاى خبری روشن نيست و جا دارد پيرامون آن تحقيق شود اين است كه آيا قطار هر جا از ميان آبادى مىگذرد از سوى دانشآموزان در خطر است يا چنين هجومهايى تنها در حومه تهران ديده مىشود. در حالت اول، مشكل در كل فرهنگ ملى و تربيت اجتماعى، و در حالت دوم گرفتارى در برخوردهاى خصمانه طبقاتى بين پائيندستىها و بالادستىهاست. روحيهٔ بيگانهستيزى و غريبهگدازى منحصر به اين يا آن ملت نيست و در همه جاى دنيا به درجات متفاوت به چشم مىخورد. در كنار اين واقعيت، يكى از علل زوال تمدنهاى نواحى مركزى آسيا طى تاريخ را هجوم صحرانشينان به شهرها دانستهاند. در ايران، شمار شهرنشينان از شمار ساكنان روستاها بالاتر مىزند و همچنان انبوه ساكنان روستا به شهرها مهاجرت مىكنند و در حاشيه محيطهاى بزرگ و ناآشنا ساكن مىشوند. اما جادادنِ مهاجران از نظر فرهنگى در محيطهاى جديد نياز به زحمت و تلاش دارد. راهآهن ايران نتيجه گرفته است كه خطر حمله به قطارها در ساعات تعطيل مدرسه افزايش مىيابد. اين يعنى زنگ خطر از چند جهت: صدمهزدن به قطار تبديل به بخشى از تفريحات معدود دانشآموز خردسال شده است، و ظاهراً نه مدرسه مىتواند او را از اين شرارت باز دارد و نه خانواده مىخواهد پا پيش بگذارد. آخرين ماههاى جنگ ايران و عراق كه كار به موشكباران شهرها كشيد مصادف بود با نوروز 67 و چهارشنبهٔ آخر آن سال شايد از معدود مواردى بود كه طى آن كمتر صداى ترّقه شنيده شد. سراسيمگىِ شهروندان و روحيهٔ عصبى مردم شايد بچهها را وادار كرده بود كه از ايجاد سر و صداهاى رعبانگيز بپرهيزند. اين نظر، اگر قابل تأمل باشد، تأييد ديگرى است بر اين واقعيت كه خانواده، بهعنوان بخشى مهم از افكار عمومى، قادر به آموزشدادن خردسالان و نوجوانان است، البته اگر حساسيّت نشان دهد و اگر اراده كند. نكته اين است كه در برابر حمله به قطارهاى مسافرى چنين ميل و ارادهاى از جانب خانوادههاى محلههاى حاشيه شهر ديده شود و اولياى اين بچهها واقعاً اهميت بدهند كه فرزندانشان جان رهگذران را با خشونت كور و عبث به خطر نيندازند. از همه چيز گذشته، برخى از اين قطارها مملو از زائر است. يعنى حتى مجموعهٔ مدرسه و منبر و تلويزيون از اصلاح رفتار اين بچهها عاجزند؟ يافتن پاسخ اين سؤال با مربيانِ پرورشىِ مدرسههاست. در اوضاع و احوال كنونى ما، مفاهيمى مانند مقررات ادارى و برنامه آموزشى و قانون پارلمان و مصوّبه وزارتخانه و اخلاق طبقاتى و ميل شخصى و فرهنگ ملى و عادت اجتماعى چنان با هم مخلوط شدهاند كه بعيد است همه مربيان پرورشى مدرسهها بدانند وظيفه آنها انجام چه كارهايى است. صداى بلندگوى مدرسهها آسايش ساكنان اطراف را سلب مىكند، در بازار املاك، مجاورت با مدرسهبخصوص دبستاننكتهاى منفى به حساب مىآيد و مردم هنگام انتخاب محل سكونت، از آن بلندگوهاى روحفرسا هرچه بيشتر فاصله مىگيرند. بخشى از وظيفه مربيان پرورشى هدايت طرز رفتار محصلها با يكديگر، با مدرسه و با جامعه است. در حالىكه در محلاتى از شهر درجه صداى بلندگوها همچنان براى مردم مسئله است و مربيان مدرسه از قدرت آمپلىفاير بهمنظور جبران ضعفهاى خويش استفاده مىكنند، در محلاتى ديگر راهآهن، براى محافظت از مسافران قطار و مهارزدن بر رفتار دانشآموز در راه بازگشت به خانه، بايد از مأمور اسكورت چوببهدست استفاده كند. آيا صداى گوشخراش اين بلندگوها نارساست، زبان گويندهها قاصر است يا طول موج اين گفتارها درست تنظيم نيست؟ اشكال در كيست و در كجاست؟ چه كسانى را بايد چگونه مخاطب قرار داد تا نصيحت مؤثر افتد؟ سالهاست دست بچههاى خردسال در چرخ گوشت گير مىكند و در مطبوعات به مادران اندرز مىدهند چرخ گوشت را بايد از دسترس بچهها دور نگهداشت. اما خواننده مطبوعات همان زن خانهدارى نيست كه چرخ گوشت را روى زمين مىگذارد و براى گرفتن پياز از همسايه يا پهنكردن لباس روى بند از اتاق خارج مىشود. جاى مناسب براى اعلام خطر به مادرانى كه فرزندشان از چرخ گوشت غيراستانداردى كه كف اتاق به امانخدا رهاشده است صدمههاى جبرانناپذير مىبينند صفحه حوادث روزنامه نيست، تلويزيون است. تنها با اعلام خطر در تلويزيون و نشاندادن نتايج چنين غفلتهايى مىتوان از احتمال خطر كاست. حد متوسط جمعيت دانشآموز به كل جمعيت در جهان 18 درصد و در ايران 33 درصد است. شمار عظيمى نزديك به يكسوم كل جمعيت كشور مخاطب بلندگوى مدرسه است. در طرز كاربرد بلندگوى مدرسه نيز بايد حساب كرد از اين وسيله با چه شيوهاى استفاده شود تا مؤثر افتد. تأثير هر بلندگويى را نبايد تنها در قدرت آمپلىفاير آن ديد؛ طول موج فرهنگى نيز در اين كار دخيل است و طول موج گوينده و شنونده بايد روى يك فركانس تنظيم شده باشد. هم طول موج فرهنگىِ برنامه تلويزيون بايد براى پيامرسانى مؤثر به همه قشرهاى جامعه، و هم طول موج پيام بلندگوى مدرسه بايد براى هدايت نوجوانان تنظيم شده باشد. ناكامىِ دستگاه آموزش عمومى در تصحيح رفتار خردسالانى كه در حاشيه خطوط آهن زندگى مىكنند مورد مهمى است، اما تنها يكى از موارد ناكامىِ آموزش مدنى در مدرسههاى ماست. با اين همه، تمام مسئوليت را نبايد يكسره متوجه دستگاه آموزشوپرورش دانست. همه در بسيج نيروها براى اصلاح رفتارهاى ضداجتماعىِ نوجوانان وظيفه و نقش دارند. رفتارهايى ضداجتماعى مانند سنگپرانى به قطار را شايد كسانى نشانه نيروى نوجوانان حاشيه شهرها براى اعمال خشونتهاى شديدتر بگيرند، با تأييدى ضمنى از آن بگذرند و، در انتظار كاربردهاى بعدى در موارد لازم، بگذارند چنين رفتارهايى ادامه يابد. كسانى هم كه علت عقبماندگى جامعه ايران را همواره در عوامل خارجى جستجو مىكنند، اگر به واقعيات عينى علاقه داشته باشند، مىتوانند به چنين مواردى با دقت بيشترى نگاه كنند.
|
نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.
|