موقعيت دانشگاه،
كف جامعه
و
محاصرۀ شهر
از طريق روستا
جهان جاى حيرت و غافلگيرى است. قانونمنديهايى كه اهل نظر در تاريخ جوامع يافتهاند
نتوانسته است از شدت اين غافلگيرى بكاهد. رفتارهاى هر نسل چه بسا سبب حيرت و حسرت
و خشم نسل پيشين شود. و در همين حال، نسل جديد نسل قبلى را ملامت مىكند كه
نتوانست ارزشهايى را كه از آنها دم مىزد پاس بدارد.
|
زمانى
خيال مى كرديم چيزى به نام خلق وجود دارد غير از
همين عوامالنّاس. برخى دانشجويان مبارزتر مىگفتند شهر را بايد از طريق روستاها
محاصره كرد. امروز
مىبينيم جامعه مجموعۀ خرده فرهنگ هايى
است كه با يكديگر در ستيزند و آمادگى دارند خرخرۀ همديگر را بجوند و پارلمان ايران
نمونۀ بارز محاصرۀ شهر از طريق روستاست. نام چنين موقعيتى را مىتوان
غلبۀ ناآگاهى بر بيعدالتى، و رياستِ انسان نئاندرتال بر انسان
هوموساپينس گذاشت.
|
|
|
|
|
در ايران از افت جنبش دانشجويى شكايتها مىشنويم. در چشم نسلى كه در تحولات دهههاى
1340 و 50 و در انفجار تاريخى قدرت جوانان پرورش يافت، منزلت اهل دانشگاه و موقعيت
جوانان بهطور كلى، بسيار افت كرده است. در آن روزگار، رئيس دانشگاه و رئيس
دانشكدۀ پزشكى شهر را بسيارى از مردم كوچه و خيابان به نام و قيافه مىشناختند.
امروز اسم دبيران موفّق كلاسهاى كنكور بر در و ديوار است، اما ندرتاً كسى آنها را
از روى قيافه بشناسد. مقامهاى آكادميك حتى از اين هم كمتر اسم و رسم دارند و رؤساى
دانشگاهها و دانشكدهها اگر در صف نانوايى بايستند به همين اندازه ناشناخته
مىمانند. و از ميان مردمى كه ممكن است اسم چنين اشخاصى به گوششان خورده باشد كمتر
كسى بعداً تعريف مىكند كه آنها را از نزديك ديده است.
اَندى وارهول، هنرمند آمريكايى، گفت در آينده هر فرد پانزده دقيقه مشهور خواهد
بود. شهرتْ يكى از لوازم موفقيت است، و با توجه به صف دراز جويندگان شهرت در جهانى
كه دوربين تلويزيون بايد مدام روى اين صف پس و پيش برود تا بينندگانِ كمحوصله
كانال را عوض نكنند، اين شايد در حكم تقسيم عادلانۀ منابع باشد.
جايى كه وزراى كابينه را در خيابان سرزنش فيزيكى مىكنند، رئيس دانشگاه شايد فقط با
ترورشدن بتواند پانزده دقيقه به شهرت برسد. در موردى كه رئيس دانشگاه را
كتكزدهاند و گروگان گرفتهاند، حتى همان پانزده دقيقه هم از قربانى دريغ شده.
گذشته از همه چيز، در صف نوبت براى به شهرترسيدن، متقاضى بسيار است.
ديگران هم وضع چندان بهترى ندارند. در آبان 1356، شبهاى شعر تهران در تاريخ
مبارزات اجتماعى ثبت شد. شاعران با سرودههايشان جهت آينده را نشان دادند و خلق را
به جنبش فرا خواندند. در دهۀ بعد، گرچه شعر همچنان اهميت داشت، اينكه كسى از شاعر
بپرسد «چه بايد كرد؟» به همان اندازه نامحتمل بود كه كسى از نقاش و عكاس بپرسد شهر
را بايد چگونه توسعه داد. پيشتر گمان مىرفت غايتى براى زندگى وجود دارد كه در ذهن
هنرمند است. اندكى بعد خلايق از آن طرف بام افتادند و نتيجه گرفتند نه تنها غايتى
وجود ندارد، بلكه هنرمند، هر اندازه آرمانگرا، فقط مىتواند دربارۀ شرايط موجود
اظهار نظر يا در واقع ابراز احساسات كند، نه بيشتر.
در موردى ديگر، اهل ديانت سالها مىگفتند قوانينى نجاتبخش در كتابها وجود دارد كه
دستهاى پليد استعمار مانع اجراى آنهاست. وقتى دستهاى استعمار قطع شد عذر آوردند كه
براى اجراى آن قوانين آمادگى نداشتند و غافلگير شدند. پس از يكىدو دهه آزمايش و
خطا، نتيجه گرفتند كه قوانين اجرانشدهاى وجود ندارد و گفتند بايد خودمان دست به
ابداع احكام ثانويه بزنيم.
اقتصاددانان هم كه به خروارها فرمول رياضى مجهزند به زبان حال مىگويند اقتصاد
جامعه را نمىتوان با فرمول هدايت كرد زيرا در يك جامعه پيچيده، اقتصاد به
روانشناسىِ اجتماعى هم بستگى دارد و برآيند رفتار مردم، بهعنوان مجموعه
خردهفرهنگها، دقيقاً قابل پيشبينى نيست، تا چه رسد كه فرمولبردار باشد.
در جاهاى ديگر دنيا هم غافلگيرى و حيرت بسيار است. فقط سه دهه پس از قيام
دانشجويان آلمان و فرانسه و جاهاى ديگر اروپا در برابر قدرتهاى آمر و افكار عهد
عتيق، بحث در جنبههاى مثبت شخصيت آدولف هيتلر شنونده مىيابد، و چنان به تشويق
جنازۀ پاپ مىپردازند كه انگار نه انگار. گرچه قرار بر اين بود كه نامزدهاى قديس
شدن دستكم تا پنج سال پس از مرگ در نوبت باشند، حالا مىخواهند تا تنور داغ است
پاپ سابق را امامزاده اعلام كنند. تفكر كاتوليك يكى از آفتهاى روشن انديشى در غرب
است و سالها گمان مىرفت تا ابد به پستوهاى تاريخ تبعيد شده باشد، اما دوباره
استدلال مىكنند كه كل تمدن غرب در معرض تهديد تروريسم اسلامى است و بايد كارى
كرد. امروز دانشگاه در غرب بيشتر كارگاه تخصص است تا جاى چند و چون. امثال فلّينى
مردهاند و شمار كسانى كه بساط پرستش مردگان را علناً هجو كنند اندك است. بر اين
قرار، معركهگيرهاى تلويزيون مربّى مردم مىشوند.
از
يك سو، امروزه كسى كه با تكيه به شهرت و/يا ثروت خويش مرتكب عملى ناشايست شود شهرتى
پانزده دقيقهاى دستوپا مىكند و از اين نظر وضعى به مراتب بهتر از متفكران سياسى
مىيابد كه بيرون از راهرو دانشگاه معدودى از وجودشان خبر دارند. از سوى ديگر،
مثلاً با توجه به قانون ممنوعيت تبليغ براى دخانيات، در عكس بزرگ ژانپل سارتر در
كتابخانۀ ملى پاريس، سيگار لاى انگشتان او را كه از وجودش جدايىناپذير مىنمود با
كمك كامپيوتر حذف كردهاند. پوزخند هجاگوى فلّينى به بساط تشويق جنازه و اعتراض
سارتر به عطفبهماسبق در خلع يد از سيگار مىتوانست ديدنى باشد. انديشمندان ممكن
است بتوانند دنيا را تغيير بدهند، اما شايد فقط براى دهپانزده دقيقه يا دهپانزده
سال. حتى آنها هم غافلگير مىشوند.
در
چنين جهان و با چنان اوضاع و احوالى، تا چه اندازه جا دارد كه دانشجوى ايرانى از
كاهش شأن دانشگاه و ركود جنبش دانشجويى بنالد؟ زمانى صِرف دانشجوبودن سبب ايجاد
تمايز براى شخص و حتى خانوادهاش در محلّه مىشد. امروز كه در شهرهايى بىدروپيكر
پيادهروها مملوّ از جمعيت است، دانشجو هم چيزى است در حد كارگر بيكار، با اين
تفاوت كه كارگر بيكار ممكن است گاهى شغلى موقّتى بيابد، اما شغلى مناسب در انتظار
بسيارى از فارغالتحصيلهاى دانشگاه نيست.
زمانى در ايران دانشجويان مبارز گمان مىكردند چيزى به نام خلق وجود دارد غير از
همين عوامالنّاس. برخى دانشجويان مبارزتر مى گفتند شهر را بايد از طريق روستاها
محاصره كرد. هر دو نظر محك خورده است.
امروز مى بينيم جامعه مجموعۀ خرده فرهنگ هايى است كه با يكديگر در ستيزند و آمادگى
دارند تا خرخره همديگر را بجوند. مجلس فعلى ايران كه بيش از هر نمونه اى در
نود سال اخير كف جامعه را نمايندگى مى كند نمونۀ بارز محاصرۀ شهر از طريق
روستاست. در اين مجلس نه از روشنفكران غربزده و اعيان تجددخواه كه آن همه طعن و
لعن شده اند خبرى هست، و نه حتى حافظان دين كه قرار بود راهبر خلق باشند در آن دست
بالا را دارند. نام چنين موقعيتى را مىتوان
غلبۀ ناآگاهى بر بيعدالتى، و
رياستِ انسان نئاندرتال بر انسان هوموساپينس گذاشت. اگر چنين مجلسى عصارۀ فضيلت
ملت باشد، پس مشكل را بايد در رقّت و قلّتِ اين فضيلت ديد.
نهضت مشروطيت با نداى تأسيس عدالتخانه شروع شد. عدالتخانه قانون و حقوقدان
مىخواست، و ما همچنان در خم يك كوچهايم. قانون اساسى آمريكا را، كه در نوع خود
در جهان پردوامترين بوده، حقوقدانان نوشتند. شرايط زمان و مكان را نبايد ناديده
گرفت، اما شايد در ايران خود اهل حقوق اشتياق چندانى به روشنگرى نشان نداده باشند.
مىتوان جبران مافات كرد. يك فرصت مغتنم براى تدقيق اهل نظر، بخصوص حقوقدانان،
مطالعه سِير تدوين قانون اساسى جديد عراق خواهد بود. كلاً، تدوين آن قانون به
مرحمت يا زير سيطرۀ چيزى انجام خواهد گرفت كه استعمار، امپرياليسم، استكبار و غيره
ناميده مىشود. بنابراين فرصتى است، از جمله، براى ارزيابىِ اينكه آن قانون از جنبه
حقوق مدنى براى زنان چه دستاورد مثبتى خواهد داشت. و اينكه بحث تشكيل هيئت منصفه
كه در دو دهۀ گذشته در ايران داغ بوده است در عراق جديد به كجا خواهد كشيد.
چنانچه قانون اساسى جديد عراق از نظر آزاديهاى اجتماعى زنان و حقوق برابر با مردان
براى آنها به پاى قوانين پيشين آن كشور نرسد، و چنانچه سياسيون شيعه عراق كه دست
بالا را دارند از تشكيل هيئت منصفه براى جرايم سياسى و مطبوعاتى استقبال نكنند، يا
اجراى چنين قانونى در عمل به بنبست برسد، حقوقدانان ما نبايد چشم بر واقعيت
ببندند. استكبار جهانى مىگويد طرفدار حقوق برابر براى زنان، تشكيل هيئت منصفه و
پرهيز از مجازات اعدام است. اين هم روشن است كه علماى دين هرگز از چنين مواضعى
حمايت نكردهاند. مىماند مواضع دوپهلوى جماعتى كه خود را نوانديشانِ دينى
مىنامند.
|
در ايران
حق انتخاب شدن
بينهايت محدود اما حق رأىدادن بى حد
و مرز است و شناسنامۀ اموات (آن هم در عصر كامپيوتر) قيمت پيدا
مى كند ـــــ كه به زيان اهل دانشگاه و درس خواندۀ
شهرى و به سود كف روستايى ِ جامعه تمام مي شود.
اصل قضيـّه
بيش از آنكه انتخاب عام به معني مدرنِ كلمه باشد، بيعت (به معني
تسليم شدن در برابر قوي ترين
شمشير) است. |
|
|
|
|
براى درك هر پديدهاى نظريه البته لازم است اما تعداد دندانهاى اسب بيرون از كتاب
ارسطو هم واقعيت عينى دارد. و با دو نقطه مىتوان خط ساخت. اگر حقوق برابر براى
زنان و تشكيل هيئت منصفه نه در ايران مستقل و شيعى ميسر است و نه در عراق تحت اشغال
و شيعى، پس مىتوان مباحث نوانديشان دينى را كنار گذاشت و افاضات گهربارشان را
ناديده گرفت.
قانون
را حكومتكننده براى كف جامعه مىنويسد، البته بر پايۀ رضايت حكومتشونده. اما كف
جامعه كجاست و چگونه تعريف مىشود؟ انتخابات آزاد در همه جاى جهان بر پايۀ حق عام
نامزدى براى انتخابشدن، اما داراى محدوديتهايى براى انتخابكننده است. حق رأى،
مانند هر حق ديگرى، بايد مستند باشد و فهرست رأىدهندگان واجد شرايط كه مشخص كند
فرد در كجا حق رأىدادن دارد جزو لوازم كار است. در هيچ جامعهاى كه انتخابات
معنىدار و جدى برگزار مىشود شخص نمىتواند وارد حوزه رأىگيرى شود و بىآنكه نام
او در فهرستى رسمى ثبت شده باشد كاغذى در صندوق بيندازد.
در ايران حق انتخابشدن بينهايت محدود اما حق رأىدادن بىحد و مرز است،
شايد چون اصل قضيـّه بيش از آنكه انتخاب كردن به معني مدرن ِ كلمه باشد، بيعت به
معني تسليم شدن در برابر قوي ترين
شمشير است. از اين
رو، شناسنامۀ اموات (آن هم در عصر كامپيوتر) قيمت
پيدا مي كند و زمانى كم مانده بود
به خردسالان دبستانى هم حق رأى بدهند. چنانچه در ايران ثبت نام رأىدهندگان الزامى
شود، آمار مشاركت در انتخابات، دستكم در اوايل كار، حتى از اين هم پائينتر خواهد
آمد. بدگمانىها در افكار عمومى چنان ريشهدار است كه برخى واجدان حق رأى ممكن است
از شركت در انتخابات خوددارى كنند تا ناچار به درج نام خود نشوند. چنين فهرستى، كه
در جاهاى ديگر جهان امرى عادى است، در ايران پروندهاى تلقى مىشود كه بعداً ممكن
است براى فرد دردسر درست كند. مهر انتخابات در شناسنامه براي پاره اي امور ضرورت
دارد، اما بيش از اين نبايد دم لاي تله داد.
حتى امروز كه چنين فهرستى تهيه نمي شود وسعت جبهۀ امتناع از رأىدادنْ قابل توجه
است. اين جبهه بخش بزرگى از شهرنشينان و لايههاى درسخواندهتر جامعه را در بر
مىگيرد. در آخرين انتخابات سراسرى صحبت از 14 ميليون ممتنع بود، و نقطه ثقل
رأىدهندگان همچنان به جانب لايههاى كمتر درسخوانده و كمتر شهرى گرايش دارد. پس
جاى تعجب نيست كه پارلمانِ برآمده از كف جامعه، در تازهترين اقدام از يك رشته بحث
بسيار غريب، رسيدگى به قيمت گوجهفرنگىِ نوبر را در دستور كار خود بگذارد. و جاى
تعجب هم نيست كه وزير كشاورزى مسئوليتِ رسيدگى به اين امر خطير را به دوش دستگاههاى
امنيتى بيندازد. بنا به طرز فكر سنّتىِ كف جامعه، فرد تفنگ به دست قادر به هر كارى
است، حتى استيفاى گوجهفرنگىِ پايمالشدۀ محرومان.
در دستگاه قضايى آمريكا بهتازگى اين بحث مطرح شده است كه اعتراف را، بخصوص وقتى
كسى به اتهام عمليات انتحارى محاكمه مىشود، نمىتوان سندى محكمهپسند تلقى كرد.
بر اين قرار، بيّنه با مدعى است و دادستان بايد بتواند اتهام را اثبات كند. در
ايران، بايد فوراً به هر ترتيب ممكنى از متهم اعتراف گرفت و او را در اسرع وقت
اعدام كرد. در نظام قضايى جهان، وقتى براى دادگاه ثابت شود فردى ده نفر را كشته
است، چنانچه قتل يازدهمى وارد پرونده شود روز از نو و دادستان بايد همان يكى را هم
اثبات كند. در ايران، گاه اين ترديد بر ذهن خواننده جرايد سايه مىاندازد كه مبادا
كسانى به ضرب اقرار و با اعدام متهم يك دوجين پرونده معوّقه را مختومه اعلام
مىكنند.
اهل دانشكده حقوق چنانچه در جهت ارشاد عامّه، يعنى همان كف جامعهاى كه قرار است
دانشگاه مربىاش باشد، عليه مجازات اعدام حرفى بزند در معرض اين شائبۀ خطرناك قرار
مىگيرد كه منظور واقعىاش سبّ و ارتداد است. در موردى ديگر، در قوانين دنياى
امروز منشأ هر درآمدى بايد كاملاً قانونى باشد و پولشويى جرم به حساب مىآيد. در
ميان بازاريان متديّن ايران پرداخت ردّ مظالم شيوهاى است ديرينه. دانشگاه نبايد
فقط شب انتخابات يادش بيفتد كه مربّىِ خلايق است.
در
چنين اوضاع و احوالى دانشجو چه انتظارى مىتواند از خود، و دانشگاه چه انتظارى
مىتواند از جايگاه فرضى خويش داشته باشد؟ در حالى كه دانشجو براى درك بسيارى مسائل
به نظريه متوسل مىشود، كف روستايى
ِ جامعه با جيبش فكر مىكند و با شكمش رأى
مىدهد. دانشجو گاه آنچه را در كتابها نوشته شده بر واقعيات عينى مقدم مىداند؛ كف
جامعه به جنبههاى تعقّلى كمتوجه است و از قيمت گوجهفرنگىِ نوبر به غليان مىآيد.
دانشگاه معتقد است بدون نظريهاى جامع براى عدالت نمىتوان پيشرفت كرد؛ كف جامعه
ملاط آبگوشت خويش را شاخص عدالت اجتماعى مىگيرد.
و باز جاى تعجب نيست كه رندانِ حقپرست وعده كنند منظماً وجوهى به درِ خانه افراد
بالاى هجده سال ببرند. قدم بعدى لابد رساندنِ خورشت قيمه تضمينى به منازل
رأىدهندگان خواهد بود (جالب است كسانى روشنفكران صد سال پيش را متهم مىكنند كه
مشروطيتشان از ديگ پلو در آمد). عواميگرى و رجّالهپرورى نتيجۀ طبيعى محدوديت
شديد در انتخابشدن (به زيان اهل دانشگاه و درسخواندۀ شهرى) و آزادى تقريباً مطلق
در رأىدادن (به سود كف روستايىِ جامعه) است.
بخشى از شرايط كنونى جامعۀ ايران نتيجه كاهش مرگومير از اواخر دهۀ 1320 در روستا،
و نيز انفجار جمعيت دهۀ 1360 است كه رفتهرفته فروكش مىكند. سرريز جمعيت از ده به
شهر سبب شد برخى خصلتهاى روستايى چنان در شهرها رشد كند كه دستاوردهاى دانشگاه
كماثر و بىاثر شود. و فراموش نكنيم كه دانشگاه در اشاعۀ برخى نظريهها، مثلاً
عناد با ليبراليسم شهرى (كه در فكر روشنفكران ايران ريشه دارد) و محاصرۀ شهرها از
طريق روستا، نقش داشت. چنان نظريهاى در جامعهاى مانند چين به اين سبب نتيجۀ مثبت
مىدهد كه طبقهاى درسخوانده قرنها در قدرت بوده است و مردم تا حد زيادى به
رهبرانشان اعتماد دارند. در ايرانِ بىبهره از ثبات و محروم از طبقهاى مستقرّ
بهعنوان مربّى، هجوم نئاندرتالها به شهر مىتواند به آلودگى مرگبار هوا، معمارى
وحشتناك و بحرانِ گوجهفرنگى دامن بزند، بىاينكه از بهاصطلاح صفاى روستا چيزى
عايد اين جامعۀ متشتّت شود.
اين نكات مىتواند مقدمهاى باشد بر اصل مطلب كه رسالت دانشگاه بالابردن سطح آب در
جامعه است، يعنى ارتقاى كف جامعه بنا به قانون ظروف مرتبط، و نه صرفاً پرداختن به
انتخابات بهعنوان رويه بالايى سياست. اگر قرار است دانشگاه استقلال بيابد و
دستنشاندۀ دولت نباشد، متقابلاً نمىتوان انتظار داشت دولت را دانشگاه تعيين كند.
دانشگاه بايد به پرورش جوانههاى نگرش عقلانى در سطح جامعه كمك برساند. عارضههاى
دموكراسى را تنها با دموكراسىِ بيشتر مىتوان درمان كرد. اين وظيفهاى است دشوار و
برنامهاى است زمانبر.
با وجود اين تفاصيل
ِ شايد نوميدكننده، روند تغيير و غافلگيرشدن خوشبختانه ادامه
خواهد داشت. در آيندهاى نه چندان دور كه بافت جمعيتى و سنّىِ ايران باز هم دگرگون
شود، دانشگاه شايد بتواند جايگاه در خور خويش را باز يابد.
* دانشكده حقوق دانشگاه تهران، 25 ارديبهشت 1384
*
روزنامۀ صاحب قلم،
26 ارديبهشت 1384، با عنوان "عواميگري و رجّاله پروري"
|