بُعد فرهنگىـاقتصادى
مسافران اتوبوس شهرى تا وقتى پيادهاند ميل دارند در
ِ عقب باز شود. برخى به
محض اينكه سوار شدند شكايت مىكنند كه وقتى جا نيست چرا بايد اين همه آدم
را سوار كرد.
به همين سان، جوانان متقاضى ورود به دانشگاه ميل دارند در هر
محلهاى يك دانشكدهٔ پزشكى و مهندسى تأسيس شود. وارد دانشگاه كه شدند، جلسه
مىگذارند تا دربارۀ عواقب تربيت نيروى مازاد بر احتياج و بيكارىِ
فارغالتحصيلان بحث كنند.
اين تلقى در ارتقاى طبقاتى هم به چشم
مىخورد: ۱) درهاى
تمام محلهها بايد به روى همهٔ متقاضيان مسكن باز باشد و زمين
خدا قلمرو انحصارى كسى نيست (قبل از ارتقا و نقل مكان به محلهٔ مورد علاقه)؛
۲) اين همه آدم در اينجا چه مىكنند و چرا به سودجويان اجازه مىدهند هر قدر
دلشان مىخواهد خانه بسازند؟ (بعد از ورود به محلهٔ منتخب).
تهاجمِ روستا به شهر يكى از پرقدرتترين پيشرانههاى اجتماعى در تحولات
چهل سال گذشته ايران بوده. دو عامل مهم ديگر را هم كه به اين رانشِ
طبقاتـــفرهنگى بيفزاييم، تصويرْ بسيار پيچيدهتر مىشود: روستاهاى موجود در
لابهلاى مناطق پرخواستار، و حركت قشر جديد براى پركردن جاى خالى ِ طبقهاى
كه در تحولات سياسى از ميدان به در رفته است.
يكى از دشوارترين مسائل شهر تهران، تعيين
بهاى زمين در هر منطقهٔ آن است. در مثلث مورد بحث، بهاى زمين از اين سر تا
آن سر خيابان، و حتى از ابتدا تا انتهاى كوچه، سخت در نوسان است. مقامهای
شهردارى مىگويند عوارض نوسازى همچنان همان نرخ سى سال پيش است و بايد صد
برابر شود، و بهاى گرانترين آپارتمانهاى نوساز را شاهد مىآورند.
اما
صدبرابر كردن عوارض نوسازى يعنى ساكنان روستاهاى سابق و فعلاً واقع در اين
محلههاى گرانقيمت نيز بايد عوارض را با چنين نرخى بپردازند. در واقع، طيف
ساكنان اين منطقه از كشاورز و كاسب خردهپا گرفته تا ثروتمندان بزرگ را در
بر مىگيرد. راهحلى منصفانه موكول و منوط است به ايجاد نظام مدرن مالياتى،
ايجاد بيمههاى اجتماعى به اين معنى كه روشن باشد چه كسى چهاندازه درآمد و
دارايى دارد و در چه زمان شاغل و چه زمانى بيكار بوده، و مالياتگرفتن بر
حسب قيمت واقعى كالاها و املاك، نه آنچه در محضر ثبت مىشود.
تحقق تمام اين
موارد نياز به فرهنگى دارد كه در آن حداقلى از اطمينان به اظهارات رسمىِ
افراد ذينفع ميسر باشد. نمىتوان براى تعيين بهاى واقعى هر زمين و خانه
يك كميسيون تحقيق و تفحص تشكيل داد.
ملخ بوستان خورد و...
سابقۀ باغهايى در شمال تهران به قرن نوزدهم برمىگردد. شمارى هم تا اوايل
قرن بيستم زمينهاي باير يا زراعى بود كه به بركت آب قنات تبديل به باغ شد. بيشترِ آن باغسازان ملاّكانى بودند اهل كشت و زرع؛ مردانى غالباً صاحبمقام
كه بزرگ خاندان و رئيس طايفه هم به حساب مىآمدند و رعايا و نانخور و
دوروبرىهايشان نيروى كار باغ را تأمين مىكردند. در پايان عصر بردهدارى و
در دوره فئوداليسم كه نوكر خانهزاد پديدهاى رايج بود، در اطراف آن
باغداران و چراغ و مطبخ
ِ هميشه روشنشان جماعتى مىپلكيدند كه فرمانبر به
دنيا آمده بودند و تمام عمر در همين سلسله مراتب مىماندند. براى آن
ملاكهاى بزرگ نه درختكارى خرجى داشت و نه پولى بابت كارگر و استفاده از آب
قنات مىدادند. از محل املاك موروثىشان عايداتى مىرسيد و در همين راه صرف
مىشد.
امروز آن آدمها مردهاند و حتى وقتى
باغشان مصادره نشده باشد، به يك دوجين وارث تعلق دارد و دهها نفر ديگر در
مالكيت آن ذينفعاند. هر يك از وارثان و افراد ذينفع تعلقخاطرها، سبك
زندگى و عاداتى شخصى دارد كه قابل جمع در خانهٔ بزرگ فئودالى نيست. ديگر
چيزى به نام دهات و املاك كه مرغ و برّه و گونی برنجش به آشپزخانه
برود و عايداتش صرف نگهدارى باغ و بوستان شود وجود ندارد. در چنين شرايطى،
چه كسى مىتواند اين باغها را حفظ كند، و چگونه؟
چنين نكاتى براى خوانندهٔ اين نشريه بديهى
مىنمايد، به همچنين اين واقعيت كه باغدارى ديگر تفنّن نيست، حرفهٔ صنعتى
است. استخدام چندين كارگر
ــــ كه مىدانيم در هرحال و هرجا معمولاً حرفشنوى
چندانى از كارفرما ندارد
ــــ براى مراقبت از باغ با پول حقوقبگيرها و
بيزنسمنهاى عصر جديد يك داستان است و جلوس محتشمانهٔ مرحوم آقابزرگ روى
ايوان و چرخيدن نوكران خانهزاد در اطراف او و نگهدارىشان از باغ با آب
جارىِ مفت يك داستان ديگر.
طبيعتدوستان از نابودى باغهاى شمال شهر
مىنالند، در همان حال كه مقامهاى شهردارى مىگويند براى متوقفكردن اين
رَوَند كارى از دستشان ساخته نيست. نمىگوييم اعتراف شهرداران را حرف نهايى
بگيريم و موضوع را پايانيافته تلقى كنيم. مىگوييم موضوع را اگر در متن
صحيح اجتماعىاش قرار دهيم احتمال بيشترى وجود دارد كه راهى براى كنترل
خسارت پيدا شود.
كنترل خسارت يعنى چيزهايى را بايد از دسترفته تلقّى كرد
تا چيزهاى ديگرى نجات يابد. باغ قرننوزدهمى تنها در صورتى بخت بقا دارد كه
جزء اموال عمومى شود (منظور از اموال عمومى البته بنيادها نيست). چنين
مالكيتى يعنى شهردارى بخشی وسيع از شمال شهر را بخرد. اما حتى با يك
شهردارى توانمند از نظر مالى، چنين كارى از بسيارى جهات ديگر قابل تجويز
نيست.
در اروپاى فئودالى همهٔ املاك غيرمنقول به
بزرگترين پسر مىرسيد. با الغاى چنين قانونى، بايد پى راههايى براى جلوگيرى
از شقهشدن باغ و بوستان مىگشتند.
امروز در انگلستان، از جمله، به وارثان
قصرها و قلعههاى قديمى اجازه مىدهند براى تأمين هزينهٔ نگهدارى آنها به
بازديدكنندگان و جهانگردان بليت بفروشند.
در ايران كه چنين كارى عجالتاً
ميسر به نظر نمىرسد، يك راهحل مىتواند اعطاى معافيت مالياتى از سوى
شهردارى باشد كه معادل آن
ــــ در قبال حفظ بخش بزرگى از باغ، و به صورت تصاعدى
نسبت به هرچه بزرگتربودن بخشِ محفوظ
ــــ به ادارهٔ دارايى پرداخت شود.
اما در
شرايطى كه شهردارى گاهوبىگاه اعلام مىكند آه در بساط ندارد، ادارهٔ
دارايى بعيد است با اين بند پوسيده به چاه برود و آنچه را امروز مىتواند
نقداً بگيرد به وعدهٔ لرزان فردا موكول كند.
بههرتقدير، حملههاى تند به
كسانى كه مىپندارند مالكيت بهمعنى حق
ِ كندن چند درخت خشكيده هم هست ظاهراً
تاكنون نتيجهٔ مشخصى نداشته است.
برخى از بهاصطلاح درختخشكانها
هنردوستانىاند طرفدار محيطزيست كه از تماشاى باغ، چه در تهران و مازندران
و چه در پاريس و وين، لذت مىبرند. گاهى هم طى اقامت كوتاهشان در ايران بر
كار خشكاندن درختهاى خانه مرحوم آقابزرگ نظارت مىكنند.
حجم دارايىِ موجود
در قضيّه و وسوسههاى مالىِ درختخشكانها مقاومتناپذير است و در مواردى
حتى برادرانى زحمتكش در حول و حوش تشكيلات شهردارى ترتيب كار را مىدهند.
عرصهٔ باغى سههزار مترى حدوداً يعنى سه ميليارد تومان معادل چهار ميليون
دلار. با توجه به بهاى ويلايى با همين مساحت در شمال ايران و در اروپا و
آمريكا، عجيب است كسى چنين سرمايهاى را در تهران گير بيندازد و
چشمبهراه بخشنامههاى جورواجور و حوادث نامنتظره بماند، و عجيبتر است
كسى از خارج براى چنين كارى پول وارد كشور كند. همچنان كه اشاره كرديم، حفظ
محيط مدنى و طبيعت جز با همكارى افراد ذينفع و ساكنان آن، و از پشت ميز
اداره و مجله ميسر نيست. تختهسنگ و باغ معلق رنه ماگريت در جهان واقعى
امكان تحقق ندارد.
در اروپاى قديم، برخى سربازخانهها در
مجاورت قصر امپراتور و در محله اعياننشين واقع بود (و شيپور آنها گاه
الهامبخش آهنگسازان مىشد).
امروز در وسط شهرهاى اروپا كمتر نشانى از
سربازخانه به چشم مىخورد، چون فرماندهان ارتش، دستكم از نظر نوع پرورش و
فرهنگ، همتاى شهردار و رئيس انجمن معماران، همراه با آنها در ديد
زيباشناسانه، موافق با آنها در باب مفهوم شهر بهعنوان كليتى غيرقابل
قصّابى، و نگران از انگشتنما شدن در برابر افكار عمومى به اتهام
بىاعتنايى به سياستهاى مدنىاند.
در جايى كه وزارتخانهها براى مأمور
بلديه تره خرد نكنند و هم قشون، هم شهردارى و هم انبوهساز پرورده فرهنگى
باشند كه نه تنها دَم، بلكه هرچه را به دست شخص مىافتد غنيمت بداند، طبيعى
است هركس ساز خود را بزند و در فكر راضى كردن افراد تحت فرمانش باشد.
در
شهر تهران تدبير مدنى در برابر خواست سربازخانهها رنگ مىبازد و در قبال
تبديل اراضى كنار خيابان اصلى شهر به چالهسرويس كارى از آن برنمىآيد، تا
چه رسد به ايجاد بلوكهاى آپارتمانى در جايى خلاف مقررات شهرسازى.
|