عشقى از جامعهٔ عصر خويش يک
سر و گردن بلندتر و بالاتر بود و ناشاد زيست و ناشاد (و از نظر حرفهاى
ناموفق) مُرد، اما به تقويت يک طرز فكر كمک كرد: شجاعت تجربه، صداقت در
بهزبانآوردن و تهور در ايستادن بر سر آرمان خويش. جوهر
آرمانش كمتر روشن است، چون بهنوعى آنارشيست بود و بهواقع نمىتوانست
آرمانى روشن و قابلتعريف داشته باشد. خود را بخشى مهم از
تاريخ مىپنداشت و بسيار جدى مىگرفت و نظرهایی گاه پرتضاد را سرسختانه
دنبال مىكرد.
وطنخواه دوآتشه اما بيزار از
ملّت بود كه میهن عزيز را چيزى مىپنداشت غیر از خلايق موجود و فرهنگ
پردردسرشان باضافهٔ صحارى بىآبوعلف. به ماوراء طبيعت اظهار بىاعتقادى
مىكرد اما مذهب را بهعنوان نيرویی اجتماعى به رسميت مىشناخت هرچند در
ادامهٔ ”کم گو که کاوه کیست تو خود فکر خود نما“ میسرود ”با نام مُرده
مملکت احیا نمیشود“. فکرهای خواص مانند مخالفت با تحمیل کفن سیاه بر
زنان، و فولکلور احساسات سیاسی عوام را تبدیل به مانیفست شورانگیز
میکرد. گرچه آرمان، يا بهگفته خودش ”ايدهآل“،
داشت، هنوز چيزى به نام ايدئولوژى و جهانبينىِ منسجمی كه قطعات پراكندهٔ
فكر او را به هم پيوند بزند كشف نكرده بود.
پنجاهوپنج سال پس از قتل
او، شب میریختند شخص را به محبس میبردند و خانهاش را خالی میکردند و
بعد صلاح در این بود که او را با برچسب مفسد فیالارض سینهٔ دیوار بگذارند
تا قضیه مختومه شود. سال ٥۸ در اسارت نیروهای اسلام شماری از آن محکومان و
مالباختگان را از نزدیک دیدم و با خودم فکر میکردم عشقی وقتی غریو
میکشید مردم سالی پنج روز بریزند خائنان را تکهتکه و خانهٔ آنها را ویران
کنند حتی پنج دقیقه به اجرا و نتیجهٔ سناریوی خوفناکش فکر نکرده بود و
نمیتوانست پیشبینی کند تفنگچی خردهپا صاحب اسباب و اثاثیه میشود و
فاتحان پرزورترْ صاحب ِ خانههایی که گودبرداری و تبدیل به آپارتمان لوکس
میکنند.
فراتر از آدمکشی و چپو هدفمند، چنانچه نیمی از جمعیت نـُه میلیونی مملکت
نیم دیگر را قتل عام میکرد نسل آدمهای از نظر عشقی بد، یا کلاً مشهور به
بد بودن، منقرض نمیشد. در میان زندهماندهها باز هم آدم بد رشد میکند.
هیچ مملکتی با کارناوال سالی پنجروزهٔ خونین مورد نظر او اصلاحشدنی نیست. |