صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


  

 پامنبری در هیئت مصلح اجتماعی

 

یکی از نیم‌صفحه‌های نقد کتاب پنجشنبهٔ روزنامهٔ  آیندگان (اول مهر 55) دربارهٔ دو کتاب احسان نراقی بود: غربت غرب و  آنچه خود داشت.  مطلب، با عنوان "ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم؟"، چنین شروع می‌شد:

 

آقای نراقی حرف زیادی برای گفتن ندارد.  آنچه هم که می‌نویسد زیاد تازه نیست.  اما با این همه، به نسبت تازگی مطالب، زیاد می‌نویسد و (روایت می‌شود که) زیاد هم سخن می‌گوید، آن‌چنان که همهٔ مقاله‌های کتاب غربت غرب متن سخنرانی‌های ایشان است.      

 

در ادامه، مبانی فکری نویسنده و مسائل مورد علاقهٔ او بررسی شده بود، با نقل جمله‌ها و  پاراگرافهایی از دو کتاب مورد بحث.

 

در بحث آن سالهای جامعهٔ فکری ایران موضوع رشد ناموزون هم مطرح بود.  در رشد اقتصاد که به جهش تبدیل می‌شد تردیدی نبود و به سبب همین دگرگونی عمیق اجتماعی و شتاب حرکت جامعه پرسشهایی اساسی بار دیگر در دانشگاهها و مطبوعات و کتابها به سطح می‌آمد: تعیین جهت حرکت این جامعه با کیست و هدایت آن را چه کسانی صلاحیت دارند بر عهده بگیرند؟

 

پاسخ هر دو سؤال در تبلیغات رسمی روشن بود: جهت حرکت جامعهٔ ‌ایران مشخص و قطعی است و قطار مدتهاست حرکت کرده و پیروزمندانه به راه خود می‌رود.  پاسخ سؤال دوم هم بی‌چندوچون بود: شخص شاهنشاه بر عهده داشته، دارند و خواهند داشت.

 

اما تردیدها تمامی نداشت: پس چرا در دانشگاههای درجه یک مملکت، از جمله دانشکده‌های مهندسی، دانشجوهایی ممتاز که قرار است پل و سد و کارخانه بسازند وظیفهٔ مبرم خود می‌دانند وضع موجود را، حتی به بهای گذشتن از جان خویش، چپه کنند؟ آن نخبگان ِ گل سر سبد عقل و فهم ندارند، آن جهت حرکت درست نیست یا رادیوتلویزیون بی‌خود می‌گوید؟ 

 

 

احسان نراقی با اعتماد‌به‌نفس وظیفهٔ پاسخ‌دادن به چنان سؤالهایی را داوطلبانه بر عهده گرفته بود.  جهان را به دو قطب غرب و شرق تقسیم می‌کرد، اما نه همانی که به تقابل سرمایه‌داری آمریکایی و کمونیسم روسی شهرت داشت.

 

در جهان‌بینی او سرمایه‌داری و سوسیالیسم کلاً یعنی غرب، غرب پوشالی و قلابی، در برابر شرق که جوهر و ذات و معنای هستی است.  شرق زیبای مورد نظر او (مشرق‌زمین، Orient نه East) در ایران کنونی یعنی در حکومت شاهنشاهی متبلور بود.  نقطهٔ پرگار وجود، قطب عالم امکان.

 

نراقی در تبلیغ این قصه تنها نبود.  نظریهٔ ”غرب آسیا“ به جای خاورمیانه (که محمود جعفریان، پرویز نیکخواه و دیگران در رادیوتلویزیون و حزب رستاخیز و مجلهٔ  تماشا و دیگر مجاری تبلیغات رسمی راه انداخته بودند) رسالت ایران را به‌عنوان پل اصلی ارتباط بین تمدنهای آسیا و اروپا و پیشتاز مدیریت جهان اساس بحث می‌گرفت.  به نظرشان ترکیه نادارتر و اسرائیل کوچولوتر از آن است که بتوانند نمایندهٔ غرب در خاورمیانه و رابط تمدنها باشند.  چنین خلعتی تنها برازندهٔ‌ قامت شاهنشاهی پارس و شخص شاهنشاه است و بس.    

 

 

هفته‌ای پس از انتشار نقد آن دو کتاب (به این قلم)، ماهنامهٔ رودکی مطلبی با عنوان "آنچه خود نداشت" درج کرد دربارهٔ کتاب او، با امضای "ع. شریعت".

 

نراقی به دست‌وپا افتاد.   نزد چندین مقام بلندپایه شتافت و اعلام خطر کرد دشمنان کشور گستاخانه قلم برداشته‌اند تا به فرهنگ ملی و کیان مملکت بتازند.  ماهنامهٔ رودکی را وزارت فرهنگ ‌وهنر منتشر می‌کرد و جمشید ارجمند پس از رفتن محمود خوشنام، به‌عنوان وابستهٔ فرهنگی ایران در آلمان غربی، تابستان همان سال سردبیر شده بود.  زیر فشار نراقی که مدام با صدای بلند می‌پرسید هویت واقعی نویسندگان این مطالب چیست و پشت این اسمها چه کسانی قایم شده‌اند، روشن شد آن را داریوش آشوری نوشته است.  نراقی در مصاحبه‌ای رادیویی به آشوری اتهام سرسپردگی ِ بیگانه زد.  آشوری گفت به دادگاه شکایت می‌برد.

 

آن بخش ماجرای نراقی که ادامه یافت حساسیت شدیدش به مطلب  آیندگان بود.  هوشنگ وزیری فقید به نگارنده گفت نراقی گوشی تلفن از دستش نمی‌افتد و پاشنهٔ در ِ نخست‌وزیری و وزارت فرهنگ‌وهنر و ادارهٔ مطبوعات داخلی را از جا کنده و دادوفریاد راه انداخته که اسم درج‌شده زیر نقد کتاب  آیندگان غیرعادی است، تنها می‌تواند از اردوگاه چریکهای فلسطینی یا جایی در همان حوالی آمده باشد و چنین شخص و چنین اسمی در این مملکت نداشتیم.

 

گفت در جواب نراقی توضیح داده این را که کی به کجا وابسته است باید مقامهای امنیتی روشن کنند اما نام نویسندهٔ مطلب روزنامه‌‌ای که او سردبیرش است نام واقعی شخصی واقعی است.  و با شوخ‌طبعی به نگارنده گفت: اینکه می‌گویی از پشت کوههای فارس آمده‌ای پس در واقع یعنی از اردوگاه چریکهای فلسطین.

 

گفت نراقی نزد مقامها دربارهٔ نویسندهٔ مطلب صفت ”مارکسیست آمریکائی“ به کار برده.  وزیری خودش از دوستداران لئون تروتسکی بود و برچسب‌ نراقی اسباب تفریح شد.

 

 

نخستین بار بود حرفهایش زیر ذره‌بین می‌رفت و وزیری گفت متعجب و عصبانی است چرا کسی به حمایت از او برنمی‌خیزد.  سالها در دفاع از وضع موجود یقه جر داده بود اما حالا که پشتیبان لازم داشت کسی جدی‌اش نمی‌گرفت.

 

از پا ننشست تا توانست مصاحبه‌ای مفصل با خودش جور کند.  اسماعیل خوئی تازه از زندان رها شده بود و ممنوع‌القلم بود.  مصاحبه‌اش با نراقی چندین پنجشنبه در کیهان چاپ شد اما  گرچه قول داده بودند در پی مصاحبه به دیگران هم فرصت اظهارنظر بدهند ناگهان قطع شد.

 

خوئی علاقه‌مند رویکردی فلسفی و ادبی به مسائل بود.  نراقی میل داشت دخل منتقدانش را بیاورد.  شمار آنها بزرگتر می‌شد و به او که ادعا می‌کرد نمایندهٔ جهان‌بینی حکومت است خرده‌ می‌گرفتند.

 

در آن مصاحبه پس از پرداختن به چند مطلب دربارهٔ کتابهایش، از جمله مقاله‌های محمدعلی اسلامی ندوشن و محمدعلی جمالزاده و مطلب ماهنامهٔ  رودکی، بر این نگارنده و مطلب "ما به صد خرمن پندار..." متمرکز شد و گفت فقط این یک منتقد و این یک نقد را قبول دارد اما می‌خواهد نشان بدهد چرا نویسنده‌اش گرچه آدم خوبی است سخت اشتباه می‌کند.

 

مصاحبه‌کننده بارها کوشید از این کار منصرفش کند اما نراقی ول‌کن نبود.  مدتی بعد مصاحبه به شکل کتابی درآمد با عنوان آزادی، حق و عدالت (انتشارات جاویدان، 1356).  فقط در یک جا پاسخ یک‌نفس و مستقیم نراقی به نگارنده بیش از 10 صفحه ادامه دارد.

 

بی‌آنکه با روزنامهٔ کیهان تماس بگیرم جوابیه‌ای فرستادم اما همچنان که اشاره شد، مصاحبه بی هیچ توضیحی پس از چند شماره ادامه نیافت.  پاسخی که نوشته بودم همراه با مقداری شرح و تفصیل و توضیح در شمارهٔ 10 آذر 56  آیندگان در یک صفحهٔ کامل چاپ شد با عنوان "درنگی دیگر در احوال و اقوال این شیخ بی‌‌کرامات" و طرحی از کامبیز درمبخش که نراقی را در حال بندبازی نشان می‌داد.

 

سال 58 خوئی را در مجلسی دیدم.  گفت از بابت آن مصاحبه تقصیری نداشت و متأسف است و دلش نمی‌خواست بحث نراقی روی این نگارنده و نوشته‌اش متمرکز شود.  گفتم حتماً همین طور بود اما از آن مصاحبه نرنجیدم.  در واقع اینکه نراقی در جواب به یک مقاله پدر خودش را درآورد و کتاب چاپ کرد گواه سستی حرفهایش بود که درهرحال خریدار چندانی نداشت.    

 

 

فطرتاً واعظ بود.  کارکرد وعظ در همهٔ‌ ادیان این است که بدون درگیرکردن شنونده در بحث چندلایه که به تأمل نیاز دارد، پاسخهایی فوری و قاطع به پرسشهایی دشوار بدهد.  چیزهایی می‌گفت، متن آن حرفها را چاپ می‌کرد و بعد دُور شهر راه می‌افتاد در دفاع از یک مشت موعظه سر منبر می‌رفت و گوش دیگران را استثمار می‌کرد.

 

به‌عنوان مدیر نخستین مرکز مطالعات و تحقیقات اجتماعی ایران حرفهایی عامیانه و آب‌بندی نشده تحویل می‌داد.  مثلاً قادر نبود درک کند چرا شاه کمونیستهای ازمرام‌برگشته را به کار می‌گرفت و آنها را به کسانی از قبیل خود نراقی و داریوش همایون (که به او ”نکبت“ می‌گفت) ترجیح می‌داد یا چرا وقتی می‌خواست حزب فراگیر راه بیندازد نوشتن مانیفست مسخرهٔ آن را (که جاودانگی شاهنشاهی ایران همخوان با اصول دیالکتیک است) به یک توده‌ای سابق می‌سپرد نه به آدمهایی که از ابتدا در دفاع از سلطنت سینه سپر کرده بودند.  توجیهات نراقی حرفهایی بود بسیار سست: ”از ابتدای تشکیل ساواک تفکر کمونیستی به شدت در آن نفوذ کرد و اهمیت یافت.

 

مقداری از نابجا‌ترین موعظه‌هایش خطاب به شخص شاه در پائیز 57 بود.  متن آنها را بعدها در کتاب  از کاخ شاه تا زندان اوین چاپ کرد.  در شش‌هفت دیدار پیاپی با محمدرضا پهلوی برای او چنان وعظ کرده که گویی مخاطبش جوانی است که تازه عهده‌دار شغلی شده و قرار است در آینده تشکیل خانه‌زندگی بدهد.

 

در همان مصاحبهٔ طولانی سال 56 که کتاب شد حرف از ”پاسداران خاموشی“ ‌زد: آدمهایی (از جمله این نگارنده) که می‌فهمند اما نمی‌خواهند بگذارند بحث باز شود تا دیگران هم گوشی دستشان بیاید که دنیا دست کیست.  با این حساب، ”پاسداران خاموشی“ کسانی‌اند که می‌گویند آدم باید کلهٔ گنجشک خورده باشد که برای شاه ورشکستهٔ بی‌امید و هراسان و به‌آخرخط رسیده سر منبر برود، او را سرزنش کند و درس مملکتداری بدهد.

 

نراقی را حتی در هیئت حاکمه کمتر کسی جدی می‌گرفت.  می‌دانستند شهوت کلام دارد و عاشق وعظ است، برای هرکس در هر جا به هر بهانه‌ای.  برای شاه، برای حاج‌آقای دادگاه شرع، برای پاسدار کمیته، برای زندانبان.  سماجتش در صبح‌تاشب مصلح اجتماع بودن و پرحرفی مرض‌وارش در آسمان‌‌ریسمان بافتن و نصیحت‌کردن نمی‌گذاشت از حد پامنبری بالاتر برود.  

 

 

دیدش سطحی و حرفهایش من‌درآوردی بود:

 

عدالتخواهی ایرانی حال‌وهوایی از عرفان در خود دارد.

 

غرب در پی آزادی است و شرق در پی آزادگی.  آزادی در وهلهٔ‌ اول به کم‌کردن میزان احتیاجات آدمی ارتباط پیدا می‌کند.

 

تکنولوژی با فرهنگهای اروپائی درآمیخته گردیده ... بی‌آنکه این امر بتواند در آنها وحدت تمدنی پدید آورد.

 

در مغرب‌زمین حرفه و شغل از فرهنگ جداست ...  در حالی که در آسیا شغل و حرفهٔ اکثریت مردم جنبه‌های ذوقی و معنوی دارد و زندگی دینی، چه برای پیروان بودا و چه هندوها و چه مسلمانان،  تمامی مراحل زندگی را برمی‌گیرد.

 

ما شرقیان به اخلاق سرسپرده‌ایم.  مردم شرق هیچ وقت روحیهٔ تسلط ‌طلبی و زورگویی و ستمگری را تأیید نمی‌کرده‌اند.

 

مردم آسیا را، نظیر مردم اروپا یا آمریکا، از لحاظ فرهنگی نمی‌توان به افراد فقیر و غنی یا باسواد و بی‌سواد تقسیم کرد.

 

و فشردهٔ‌ طرز فکری شدیداً ارتجاعی‌ و ذاتاً فاشیستی:

 

در مجلس اول نمایندگان طبیعی اصناف و طبقات و قشرهای گوناگون مردم شرکت داشتند، نه کسانی که از راه رأی‌گیری انتخاب شده باشند.  همین که قرار شد روش رأی‌گیری محرمانه به کار بسته شود خشت اول بنای خدعه و نیرنگ و تقلب نیز گذاشته شد.  من اصولاً معتقدم که هر جا پای رأی‌ گرفتن در میان بیاید طبیعی‌بودن انتخاب از میان می‌رود.  من، به قول فقها، به اجماع عقیده دارم.

 

در عمل یعنی: نگذاریم شهرها بزرگ شوند و شکل جامعه و روابط بین اعضای آن تغییر کند چون هر تغییری بلای جان ما انسانهای طبیعی شرقی و دشمن حق و حقیقت و صفا و راستی و سادگی و انتخاب طبیعی است. 

 

در واقع روضه‌خوان بود نه جامعه‌شناسی که با پدیدهٔ میلیونها جمعیت در شهرهای عظیم ِ در حال دگرگونی سر و کار دارد و دنبال شیوه‌هایی جدید برای دفاع از رأی و حق مشارکت سیاسی تمام اعضای جامعه است.

 

  

چند سال پیش برای شنیدن سخنرانی دوستانی رفته بودم.  وقتی اعلام تنفس کردند و بلند شدم فلنگ را ببندم چشمم به او افتاد که میان ردیف صندلیها ایستاده و به من خیره مانده است، مثل اسبی که به نعلبندش نگاه کند.  حتی در جامعه‌ای که مردم عادت دارند از فاصلهٔ بسیار نزدیک به همدیگر زُل بزنند آن جور برّ و برّ نگاه‌کردن غیرعادی بود.  انگار از دیدن کسی خشکش زده باشد.

 

پیش خودم گفتم با خوشرویی جلو بروم و حرف وودی آلن را تکرار کنم که به بانو گفت: ”با هم جور نیستیم و نمی‌توانم تحملت کنم ولی شخصی نگیر.“

 

از ذهنم گذشت که با مطایبه میانه‌ای ندارد.  ممکن است دلش بخواهد ادعا کند فلانی آمد پیشم از حرفهایی که زده بود اظهار پشیمانی کرد و گفت کمونیستها گولش زدند.  بعد باید ‌بارها توضیح بدهم و تکذیب کنم.

 

فکر کردم اما در قیامت چنانچه از من بازخواست کنند چرا سنگدلانه به این انسان خوش‌نیت محل گربه نگذاشتم چه جوابی دارم؟

 

مصلحت خودم را بر رضای احتمالی پروردگار مقدم دانستم و با شلنگ‌تخته از آن مکان بیرون آمدم.

16 آذر 91

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X