مریلین مونرو
حتی پس از مرگ هم ابزار کمکاستمنایی ِ پسرانی در
گرمای بلوغ و
شبافروز رؤیاهای بارانی
نسلهای پیاپی
ِ مردان جوان
است. نظامی گنجوی هنگام
وصف شیرین
گویی طلوع نقرهفام مریلین را
نوید میدهد:
شبافروزی چو مهتاب جوانی
سیهچشمی چو آب زندگانی
دو
پستان چون دو سیمین نار نوخیز
بر آن پستانْ
گل ِ بُستان دِرَمریز
شبی صد کـَس فزون
بیند به خوابش
نبیند کـَس شبی چون آفتابش
به او به چشم
بیمبو
(زن جوان لوند
ِ جلف ِ کلهپوک ِ معمولاً بلوند
ِ خواستنی در چشم مردان؛
معادل ”داف“
در خردهفرهنگ جوانان ایرانی اهل اینترنت)
نگاه میکردند.
دست و پایی زد اما موفق نشد نقشی جدی
بگیرد بدون تأکید بر صدای مخملی و نمای درشت انحناهای
بدن و چشمان خمار، تا تصویر
خویش را تصحیح کند
و تغییر دهد.
عکسش در حال
خواندن کتابهای
خواصفهم
منتشر شد
(گذشته از سطح کتابها، از نظر تعداد عکس صعبفکورانه بسیار فراتر از
ستارههای هالیوود کلّهم اجمعین) جماعت گفتند بامزه
است اما نه به اندازهٔ صحنهای که دامنش را باد
هواکش
در
پیادهرو بالا میزند.
همسر نمایشنامهنویس
معتبر نیویورک شد
(شاید او پیشنهاد ازدواج به آرتور میلر داد) اما نتیجهٔ مثبتی نداشت، مصرفشوندهتر
به نظر رسید و کمتر کسی
نتیجه گرفت
گنج پنهان روح عروسک بلوند را
مردی خِردناک کشف کرد.
قضاوت
عمومی این بود که روشنفکر بزرگ هم بالاخره احتیاج به
استراحت و تفریح دارد و
چنانچه هوس کند شبها و اوقات بیکاری روزهای تعطیل
را که سرگرم خلق آثار فناناپذیر نیست با مرغوبترین بیمبو
و ملوسترین رختخوابگرمکن موجود در بازار
بگذراند چرا که
نه.
از زبان او نوشتهاند
’’فکر
میکنم آرتور ته دلش زنهای موبور خنگ دوس داره. تا پیش از من همچین
کسی نداشته.
برای من که
بد نیست.‘‘
آن حرف شاید،
به احتمال زیاد، ساختهٔ مجلات زرد بود.
برخی نوشتهاند در واقع گفت
’’اگر
بلوند خنگ بودم با من ازدواج نمیکرد.‘‘
درهرحال، بسیاری
اهل نظر معتقدند بهعنوان همسر متعارف حتی برای میلر زیادی باهوش بود
و خودش را بالقوه با او برابر میدانست اما چون اطمینان داشت جماعت همین
حرفها را میزنند در
کم جلوه
دادن
خودش پیشدستی میکرد تا خیال
لـُغزخوانها
را راحت کند.
نزدیک شصت جلد کتاب گالینگور دربارهاش
نوشتهاند (جلدِ
سخت در زمینهٔ انتشارات به معنی متن کارشدهٔ جدی و نگهداشتنی؛
در آمریکا هم کتاب عوامپسند را با جلد مقوایی ارزان چاپ میکنند تا
بخوانند و دور بیندازند). اگر به خاطر
هوش و استعدادش نبود، بعید است این همه صفحه وقف چشم و ابرو و موی
طلایی یک زن شود.
آرتور میلر،
روشنفکر ِ سرشناس و شجاع، گرچه خودش را پائین
نیاورد نتوانست مریلین
را که بسیار هم مظلوم
واقع شده بود بالا ببرد. سیّاره و ستارهٔ دو منظومهٔ کاملا متفاوت
بودند: افکار عالی متبلور در سنگینی فخیم حروف سربی
چاپخانه برای تأمل خواص اهل
نظر؛ سبـُکی ِ
مبتذل ِ زیبایی برباددهندهٔ قرار و
طاقت و دین، و پوست همچون برگ گل در باران بهاری روی نوار سلولوئید
برای کشاندن عوامالناس
به گیشهٔ سینما. |