منبر، تریبون، دوربین و کاریکاتور سِلفی

 

در بازار وعظ و خطابه و منبر و تریبون در ایران، اکبر رفسنجانی نمونه‌ای بود منحصر به فرد و غیرقابل تقلید.  پیش از او مطرح‌شدن چنین پرسوناژی دور از تصور بود.

به چنین موضوع، شخص یا پدیده‌ای، بـِرند می‌گویند و وجودش مترادف موفقیت است.  در حیطهٔ نمایش و سرگرمی، ترفیع رضا بیک‌ ایمانوردی، جک پالانس یا ژان‌ـ پل بلموندو از حد یکی از کتک‌خورهای بی‌نام‌نشان به جایگاه بازیگر نقش اول فیلم زمانی ممکن است که موفقیت آنها کاملاً اثبات و تضمین شده باشد.

اردیبهشت 58 پدیده‌ای ظهور کرد که تا آن زمان اگر هم به فکر کسی می‌رسید مناسب کاریکاتور روزنامهٔ ملانصرالدین بود و حداکثر سیاهی‌لشکر دانسته می‌شد: عمامهٔ سفید کج‌و‌کوله و نامتقارن شبیه دمکشک سر دیگ،‌ لباس بسیار ساده (که تا آخر عمر ساده ماند)، بدون یک قبضه با تپـّه محاسن که ویترین بسیاری اهل قلم و فلسفه و هنر و شعر و البته روحانیون است.

در مجلس ترحیم مرتضی مطهری در قم وقتی رفسنجانی پس از مقدمه‌ای، از آیت‌الله خیمنی دعوت کرد بیاناتشان را شروع کنند، ایشان با حالتی حاکی از رضایت و اعتماد با دست اشاره کرد صحبت شما خوب است، ادامه بدهید.

 

 

چند ماه پیش از آن حکم نخست وزیری بازرگان را در حضور آیت‌الله به دست او داده بود.  در آداب و تشریفات اداری انگار او بود که به بازرگان اعتبارنامه می‌داد و منصوبش می‌کرد.

اما این بار تشریفاتی در کار نبود.  رفسنجانی با کنار زدن اصل موضوع که فرقان مسئولیت قتل سرلشکر قره‌نی،‌ رئیس ستاد ارتش در فروردین همان سال، و مطهری را برعهده گرفته، نیروی چپ و کل منتقدان را (همان 8/1 درصد معروف رفراندم که خودش در مقام معاون وزارت کشور ساخته بود) تهدید کرد و آنها را ”بدبختها“یی نامید که با یک اردنگ محکم مرخصند.  بی‌تردید فرقان را خیلی خوب می‌شناخت اما صلاح می‌‌دید فعلاً مخفی کند یک مشت طلبهٔ ‌آنارشیست سوپربچه‌مسلمان علیه حکومت اسلامی دست به اسلحه برده‌اند.

می‌توان گفت ورود خویش را با دروغ و تهدید و تحریف و بلوف اعلام کرد. اما در همین حد متوقف نماند.  در نوشته‌ها و سخنان سالهای بعد او حقایق و واقعیتهایی نیز ریخته و پراکنده بود، مانند آجیل شور مخلوط که پسته‌‌هایی خوشمزه و بادام‌هایی پوک هم در آن باشد.

چالاک و سریع‌الانتقال بود.  سال 65 وقتی دیدار هیئتی آمریکایی‌ـ اسرائیلی از تهران لو رفت، به سرعت میکرفن را قاپید و چنان سوار بازی شد و از رسوایی پیشی گرفت که آن شب و فردا رسانه‌های دنیا از او نقل می‌کردند نه، به قول رونالد ریگان، ورق‌پارهٔ بیروت.  برخی بدگمانی‌ها تمام‌نشدنی است اما اگر رفسنجانی به محض انتشار الشراع پشت میکرفن نرفته بود و نفس‌کش نطلبیده بود شاید حتی هواداران سینه‌چاک نظام ولایی این تصور را که کل این بساط از اول آمریکایی ‌بود قابل رد نمی‌دیدند.

 

 

و بسیار صریح.  حزب‌الله را با صراحتی باورنکردنی اندرز داد پول به دست بیاورد و خرج کند و عمرش را با بدگفتن به داراها هدر ندهد. گفت زندگی در تهران خرج دارد و هرکس از عهده برنمی‌آید بهتر است نیاید و نماند.  تشخیص منتقدانش که می‌گفتند تجویزهای بانک جهانی و نئولیبرالیسم تاچری تزریق می‌کند نادرست نبود اما این هم جای توجه داشت که سالها میلیونها نفر را برای کنترل تهران کوچ می‌دادند و حالا که میخ را کوبیده بودند و سیاهی‌ـ ‌لشکرها فقط نانخور و سربار بودند او می‌گفت زندگی‌ در این شهر ”مانور تجمل“ است و کسی با ”جلنبری“ به جایی نمی‌رسد.

و گاه بیش از حد و بدجوری صریح: در آستانهٔ انتخابات 76 گفت رأی‌ها را دقیقاً می‌شماریم، هرکس بیشتر رأی بیاورد رئیس جمهور است. رقیبان هرگز این کار و این حرف را بر او نبخشودند و گفتند به جای اذعان به اوضاع جاری در انتخابات، چرا یک نفر رفع صلاحیت نشود تا غائله راه نیفتد؟

اما انتخابات وقتی آزاد نباشد می‌تواند عادلانه باشد؟ پایان کار ‌دولتی که او برای روی کار آوردنش سینه سپر کرد سال 84 نشان داد نه.

مؤتلفه برای پنجرکردن ژست آزادیخواهی او بر این واقعیت انگشت می‌گذاشت که اگر حاج مهدی عراقی در دادگاه نظامی اعتراف کرده بود تپانچه‌ای که حسنعلی منصور را کشت او از قاچاقچیهای کرمان خریده بود حتماً اعدام ‌می‌شد.

با از دست رفتن قدرت پانزده سال نخستین، خواه ناخواه و عملاً قاطی اپوزیسیون شد، در شمار کسانی که برای چاپ نوشته‌هایشان ناچارند از جایی و کسی مجوز و اجازه بگیرند.

تا آنجا که به دیده و خوانده‌شدن مربوط بود مجموعاً به سودش تمام ‌شد.  می‌گفت دربارهٔ من هرچه دلتان می‌خواهد حرف بزنید، من کم نمی‌آورم.  در این مرحله کوشید وارد جریان داد و ستد افکار و آرا شود و با حجم و گسترهٔ فعالیت نوشتاری جای خویش را محکم کند.

 

 

نمونهٔ اعلای مردی بود که خیلی می‌دانست و خوب خبر داشت.  هم تاریخ ساخت و هم (دست‌کم پیش‌نویسی برای) تاریخ نوشت. اما یک اشکالش در عرصهٔ نوشتار این بود که گمان می‌کرد در روزگار امروز تاریخ همچنان عبارت از چیزهایی است که یک بار گفته و نوشته شده؛ من هم یک بار می‌گویم و می‌نویسم پس من هم تاریخم.

در ترحیم مطهری، رضایت آیت‌الله خمینی که حوصلهٔ حرف کمتر کسی داشت نشان ‌داد رفسنجانی مقرّب معتمد محترم درگاه است، در حد محمدرضا مهدوی کنی و بل بیشتر.  اما رفسنجانی وقتی از قول آیت‌الله حرفهای درگوشی نقل می‌کرد به خودش صدمه می‌زد.

امام راحل وصیت اکید کرد استناد به گفتهٔ ایشان یا مکتوب است یا با فیلم و نوار صدا در آرشیو رادیوتلویزیون.  رفسنجانی که به هر دو منبع دسترسی کامل داشت وقتی حرفهای به‌اصطلاح خصوصی بیرون می‌داد خلاف وصیت عمل می‌کرد.

بدتر از آن، لطیفه می‌ساختند: اَمام (به فتح الف، مانند سَپاه) به من فرمودند خرمگس محبوس غمگین را به فضای آزاد هدایت کنید پهنای طبیعت را تجربه کند.  خلایق می‌پرسیدند: اوه، واقعاً؟

مقتدای او که سال 42 روی منبر به پادشاه مملکت می‌گفت ”این آقای شاه“ اهل حرف درگوشی نبود.  فرضاً اگر گاهی بود، دانای اسرار نباید می‌نوشت. کسی که زیاد می‌داند نیازی به شایعه‌پراکنی ندارد.

 

 

شاهکارش را در مجلس خبرگان خرداد 68 رو کرد.  در روزگار پیش از رواج تلفن همراه،‌ آدمهایی گرفتاری تسلسل ادرار را که چندین قرص و داروی مختلف خورده بودند و بیدارماندن برایشان دشوار بود گروگان گرفت و اعلام کرد تا رأی ندهید همین جا تشریف دارید.  کنجکاوم این را از محفل کاردینالها برای انتخاب پاپ یاد گرفته بود؟

وقتی صحبت از خواندن وصیت امام شد شخصاً برای دعوت حاج احمدآقا از سالن بیرون رفت و در بازگشت گفت ایشان به سبب تألمات روحی قادر به حضور در جلسه نیست.  مرغ پخته هم می‌دانست احمد خمینی حضور در چنان جلسه‌ای را لاتاری برندهٔ بزرگ زندگی خویش می‌داند.  اگر وارد آن جلسه می‌شد، کمترین فاجعه، شورای رهبری سه یا پنج‌نفره بود.

در همان جلسه، رفسنجانی از آیت‌الله خمینی نقل قولی جعل کرد که بعید است احد‌الناسی باور کرده باشد. جان کلامش: تاریخ را هم می‌سازی، هم می‌نویسی، هم جعل می‌کنی.

این روحیهٔ اکبر رفسنجانی را می‌پسندیدم که از روزنانه‌پوزنامه هراسی نداشت: تو چه می‌توانی بنویسی که من نمی‌توانم؟ خیلی خوش‌سخنی؟ برگ رو می‌کنم که نفست بند بیاید. می‌توانست ــــ و همچنان می‌تواند.

 

 

تاریخ ایران پس از 57 هنور نوشته نشده چون عمدتاً شفاهی و هیتئی است.  و تاریخ یعنی چیزی که بازنویسی می‌شود.  صادق خلخالی، که او هم تاریخ نوشت، گفت جمهوری اسلامی ده‌هزار سال دوام خواهد یافت.

کمتر یا بیشتر، آنچه اکبر رفسنجانی، ‌انسانی خودساخته، نوشت یا ساخت یا جعل کرد بخشی است از آن.  کاریکاتوری بود سِلفی از خویش.

در نمایهٔ کتاب عبور از بحران: کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی پنج مورد کلمهٔ چلوکباب ثبت شده اما در متن، سه پـُرس آن دیده نمیشود. تنها توضیح قابل تصور این است که پس از صفحه‌بندی و در ویراستاری نهایی متوجه شده‌ند ذکر این تعداد دفعات صرف چلوکباب در تاریخ انقلاب اسلامی صورت خوشی ندارد و شصت درصدش را از متن حذف کرده‌اند، اما نمایه تغییری نکرده.

محمدرضا مهدوی کنی، آخوند مالدار تهران که خود را بسیار بالاتر از اکبر رفسنجانی، طلبهٔ دهاتی به نظر او نوبادی که داخل میوه‌جات شده، می‌دید در کتاب خاطراتش با دلخوری شکایت دارد ایشان هر جا می‌رود باید روز قبل بازرسی امنیتی و پلمپ کنند: شما چرا فکر می‌کنی مهمتر از منی و در خانه و دفتر من ممکن است تو را بکشند؟

بیشتر احتمال دارد رفسنجانی را لیپید و پروتئین و لیپید چلوکباب در مبل کشته باشد تا سم و بمب معاندان در خانهٔ رقبا.  درهرحال، ژانر خویش بود.  مهدوی کنی بخشی از خاطرهٔ بازار و در پانویس تاریخ است و اکبر رفسنجانی بخشی از متن تاریخ ایران.
دی ماه 95

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.