آدميت زيادى جدىاش مىگرفت. فرديد
حتى ذيل ”چيزنويسان“ مورد تحقير او نمىگنجيد زيرا چيزى ننوشت. از
طايفۀ معركهگيرها بود و حرّافىاش براى شنوندگانى در گذار از نوجوانى به
جوانى جاذبه داشت. با وامگرفتن طعنهاى
مشهور، مىتوان گفت كسى كه در هجدهسالگى از شنيدن حرفهاى امثال آلاحمد و
فرديد و شريعتى اشك در چشمش جمع نشود عاطفه ندارد؛ بيست سال بعد اگر همچنان
اشك در چشمش جمع شود عقل ندارد. به احتمال زياد
در همين لحظه عرفانچى و فيلسوفى مانند طوطى ِ كوكى
همان حرفها را
در كانالى تلويزيونى تحويل مىدهد.
در سنينى كه بدنِ شكوفاى انسان پر از ترشح آدرِنالين است، مجلس سماع و
جذبۀ ناشى از تكرار
مانتراهايى وزن و قافيهدار از قبيل
اجّىمجّىلاترجّى (يا دلآگاهى، خودآگاهى، خداآگاهى، آنچنان كه فرديد دَم
مىگرفت) بر فرد تأثيرى عاطفى مىگذارد. با
بالارفتن سن، وقتى حالش جا بيايد، ممكن است از خودش بپرسد اين حرفها يعنى
چه.
ابراز ترديد آدميت در فلسفهدانى ِ فرديد موردى نداشت. او
واقعاً و جداً فلسفۀ آلمانى مىبافت. ابتكارى
كه به خرج مىداد اين بود كه حال و هواى آن مباحث را از نژاد ژرمن و مسيحيت
و فرهنگ غرب به نامونشانهاى ايرانى دوبله مىكرد و نويد نابودى دشمنان
بدنژاد و اهريمنخو، و احياى شكوه و عظمت ديرين مىداد، مانند مترجمانى
ايرانى كه روزگارى اسم شخصيت داستان را از مرى به گلنار تغيير مىدادند تا
قصّه همهفهم شود.
زمانی، در طعنه به امثال فرديد، میگفتند هر حرف اينها بايد با جملهای
شديداً قصار از ”پرُفسور شـُـلكـُنهايم“ يا ”دكتر سفتكـُنبرگ“ شروع
شود وگرنه شب خوابشان نمیبَرد. در مكتب ِ اقتباس از ياوههای بينهايت غامض
(كه بخشی از صادرات فلسفی ِ آلمان است) سرآمد بود اما تنها نبود.
پيشينۀ نسخۀ اصلی به قرن نوزدهم بر میگشت: خودستايی
غمگنانۀ آلمانیهای ميهنپرست عهد بوق را دائر بر اينكه دستهايی
نگذاشتهاند سرفرازترين ملت جهان چنان كه شايد و بايد در پهنۀ گيتی بدرخشد،
با تغيير برخی نامها اما نه تغيير نام اينگيليس و
قوم يهود، به خورد آدمهايی غصّهخور و بلندپرواز اما كماطلاع و دچار
خودكمبينی میداد. راسته و فيلۀ حرفش، تا آن
حد كه از سيلاب شرّ و ورها میشد معنی استخراج كرد، تكرار مطالب تبليغاتی
حزب نازی بود منهای بحث نژاد خالص كه در جايی مانند ايران حرف مهملی است.
فرديد، با تمام غلنبهپرانىهاى طاقتفرسايش، فردى عامى و
نمايندۀ طرز فكر عوام بود. در انتهاى بحث
جزوۀ آشفتگى به اين نكته بر مىگرديم (در ضمن، در پاراگراف
بالا يك خشاب
واژۀ فلفلدار ِ مورد علاقۀ آدميت شليك شد).
|