صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


 

صفحۀ دو از سه صفحه

 

ادامه از صفحۀ 1

Ζ

 ظهور، صعود و معضلات جانكاه


٦.

افسردگى و عرفان

آن همه درگيرى و مصيبت و بگومگو براى فردى گرفتار تأثير داروهاى سنگين در دههٔ هشتاد عمر بسیار زياد بود.  تازگى گفته شده سال 66 هم براى عارضهٔ قلبى بسترى شد اما خبرى در آن باره انتشار نيافت.  شايد همزمان بود با شروع موشكباران تهران و ديگر شهرهاى ايران كه كل سيستم جمهورى اسلامى را ماهها در سكوت فرو برد.
 

در دو قرن گذشته شايد تنها محمدشاه قاجار، آدمى عارف‌مسلك و كم‌اعتنا به امور دنيوى، با خاطری کمتر پریشان جهان را ترك گفته باشد.  فتحعلیشاه در پى دو شكست ناچار شد مبالغى كلان به روسيه بپردازد و پسر لایقش عباس ميرزا پيش از او مُرد.  ناصرالدين‌شاه، در آرزوى تهيهٔ پولى حسابى براى ديدارى ديگر از اروپا و تماشاى بانوان فرنگ، حسرت به دل ماند.  بلوای رعايا براى ايجاد عدليه در پايان سلطنت دهسالهٔ مظفرالدين‌شاه و پايان كار خفـّت‌بار چهار شاه بعدى فصلهاى مهم تاريخ ايران در قرن گذشته است.

 

 

گرچه در انتهای وصیتنامهٔ سیاسی‌اش نوشت ”با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى ‏اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جايگاه ابدى سفر مى‏كنم“، پايان كار غمگنانهٔ امام راحل هم نشان داد اين صحارى به همان اندازه براى فرمانروا جاى پرخطرى است كه براى فرمانبر.

 

بسيارى از حكمرانان اين سرزمين يا كشته شده‌اند يا غضبناك و غمگين مُرده‌اند.  واژهٔ دژم، به معنى خشم همراه با نااميدى و اندوه، به‌عنوان قيد براى رفتار و نیز توصيف حالت فرد، بارها در شاهنامه به كار رفته است.  بيمارى كاهنده و تأثير كرخت‌كنندهٔ داروهاى قوى تنها يكى از علتهاى نااميدى و اندوه است.  اين احساس كه اطرافيانى پولكى جز به منافع خودشان نمی‌اندیشند و همواره دروغ مى‌گفته‌اند و اين مردم و اين مملكت درست‌بشو نيستند، به همان اندازه مايهٔ خشم و افسردگى است.
 

و در سنين كهولت، دلتنگی ِ دائمى دردناك‌تر از هر زمانى است.  تركيب عربی‌‌ـ فارسى دق‌كردن (از غصه مردن) به بيان امروزى معادل پايين‌آمدن قدرت دفاعى بدن در نتيجهٔ كاهش سوخت‌وساز در نتيجهٔ‌ افسردگی ِ ممتد است.

 

 

بهار 67 در چشم او مى‌توانست خزان اعتقاد و اميد باشد.  اجساد بادكردهٔ نوجوان‌هايى كه از گاز خردل مُرده بودند بر شط‌العرب شناور بود و رندان حق‌پرست مى‌گفتند اگر براى ادامهٔ عمليات موج انسانى چندين سال ديگر هم بودجهٔ هنگفت بگيرند شايد سرانجام بتوان بغداد را با خاك يكسان كرد.  بديهى بود تا آن زمان شهرهاى ايران نيز همين خواهد شد.
 

در تابستان همان سال انتقام شكست محتوم را از زندانيان سياسى گرفتند. در زمستان، پنج‌شش كارمند راديو براى پخش حرف رهگذرى كه شخصيت سريالى ژاپنى را با معصومين صدر اسلام مقايسه كرده بود تكفير شدند.  فتواى قتل نويسندهٔ‌ بريتانيايي‌ـ‌هندى در پى آمد.


پيشتر هيچ‌گاه آدمى تعليم‌ديده براى امور روحانى ناچار نبود شخصاً و مستقيماً و علناً بر اين همه مرگ و قتل و ترور صحّه بگذارد.  شايد گاه به ياد خروش ده سال پيش خويش افتاده باشد كه شاه ”مملكت ما را خراب كرد، قبرستانهاى ما را آباد كرد.“

 

 

در ايران تصورى رواج دارد كه فرد قدرتمندْ خودش خوب است، امان از دست اطرافيان كه نمى‌گذارند حقايق به گوش او برسد.  در واقعيت تاريخى، مُلك را تدبير وزيران مى‌گرداند.

 

چندين ماه پس از انتشار كتاب آيات شيطانى در انگلستان، در تظاهراتى در برابر سفارت آمريكا در پاکستان به روش عادى آن کشور چند نفر كشته شدند.  با پخش خبر از راديو ايران، امام راحل، در سراشيب افسردگى فزاينده و بيمارىِ رو به وخامت، اقدام به صدور فتوا كرد و چندى بعد ديگر بار بر لزوم كشتن نويسندهٔ هندى‌تبار پاى فشرد.
 

آن رمان وقتى هم به فارسى ترجمه شد خوانندهٔ چندانى نيافت.  اگر هم لطفى داشته باشد در بازيهاى كلامى با زبان انگليسى است براى كسى كه زبان مادرى يا زبان ِ بسيار مأنوسش باشد و به خاطرهٔ تاريخى حضور بريتانيا در شبه‌قارهٔ هند اهميت دهد.  در زبانها و فرهنگهاى ديگر، حتى انگليسی ِ آمريكايى، ملاحتى ندارد.  برای مسلمانهایی که بتوانند پیچ‌ و واپیچ‌های این نثر نامتعارف را تحمل کنند شاید تنها دو نکتهٔ قابل توجه آن مربوط به زندگی عایشه و داستان غرانیق باشد.


بينهايت بعيد بود وزيروكيل‌هاى جمهورى اسلامى با اكثريت آرا تصميم بگيرند كل دولت و مملكت و دين و مذهب را به خاطر قصه‌اى موهوم كه به فارسى هم ترجمه نشده بود وارد ميدان كنند.  مفتيان سنـّی از ماجرا فاصله گرفتند.  در خود ايران شمارى بزرگ از آيت‌الله‌ها ترجيح دادند قاطی ماجرا نشوند.
 

حداكثر مجازات مناسب، يكى دوسال راه‌ندادن ناشر آن به نمايشگاه كتاب تهران بود.  آن ماجرا نه تنها جايگاه نويسندهٔ كتاب مورد مناقشه را در ادبيات غرب ناگهان بسيار بالا برد، بلكه از آن پس در غرب به فرمان قتل، بى فرصت دفاع براى متهم، گفتند فتوا، و به بركت آن جنجال، fatwa واژه‌اى آشنا در زبانهاى غربى شد.  گاه اشخاص در بحث پيرامون موضوعى وقتى مى‌خواهند انصاف و عدالت خويش را نشان دهند مثلا مى‌گويند: من فقط بحث مى‌كنم، شما داريد فتوا مى‌دهيد ـــ يعنى گویی حاضريد تا حد صدور حكم قتل دارندهٔ نظر مخالف پيش برويد.

 


7.

”دست بت ميكده“
در ماههاى آخر زندگى، در پى پايان جنگ و قضيهٔ جام زهر، درخودفرورفته و افسرده به‌نظر مى‌رسيد اما در سيمایش، در سنى كه آدمها معمولا سايه‌اى كمرنگ از عهد شباب خویشند، تغييرى اساسى مشهود نبود.  گرچه نگاهش خلق‌گريزتر از پيش به‌ نظر مى‌رسيد، چشمانش مى‌توانست متعلق به فردى كم‌سن‌تر باشد.
 

ظاهراًً اواخر عمر سرودن غزلهاى عارفانه را كه از جوانى در آن زمينه ذوق‌آزمايى كرده بود از سر گرفت.  ترجمهٔ انگليسى ابیاتی از شعرهای تازه‌انتشاريافته پس از ارتحال را خبرگزاريها مخابره كردند:


I have become imprisoned, O my beloved, by the mole of your lip!
I saw your ailing eyes and became ill through love.
 

ترجمهٔ ”من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم/ چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم.“
 

Open the door of the tavern to me day and night,
For I am fed up with the mosque and the seminary.
 

ترجمهٔ ”درِ ميخانه گشاييد به رويم شب و روز/ كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم.“
 

در اين بيت: ”بگذاريد كه از بتكده يادى بكنم/ من كه با دست بت ميكده بيدار شدم“ ستايش tavern's idol به‌عنوان عامل بيدارى جاى بحث دارد.  در ميكده مايعات مى‌فروشند و در بتكده قرار است بت بپرستند.  ظاهراً براى پرهيز از تكرار يك كلمه در دو مصرع پياپى، كلمه‌اى عرفانى با همان وزن برگزيده شده و بت از جاى منطقى خودش به ميكده منتقل شده است.
 

شعرها از جنبهٔ روابط عمومى در ميان عامّهٔ مردم و حتى بر ادبیات‌شناسان تأثيری بسيار مثبت داشت.  پس از سالها امر و نهى و فرمان قتال و تهديد و تكفير، اينكه پدرسالار به مضامينى از قبيل خال لب و عشق جانسوز و ميكده هم توجه داشت و سروده‌هايش را به عروس دانشگاه‌رو خويش اهدا كرد اسباب شگفتى شد.
 

اما از اهل ادبيات فارسى در داخل ايران كه قدرت نقد دارند تاكنون كسى دربارهٔ اين ابيات مشخصآً سبْـك ِ هندى و كلا سروده‌هاى نه‌چندان بديع ‌و محكم علناً اظهارنظر نكرده است.  شايد برخى را به ياد حرف عبدالرحمن جامى انداخته باشد: ”شعر كافتد قبول خاطر عام/ خاص داند كه سست باشد و خام.“

 

 

پس از انتشار دفتر غزلهاى عارفانه، شعرهاى بيشترى بيرون آمد و داستان ادامه يافت اما موفقيت شعرهاى آغازين تكرار نشد.  گويا به احمد خمينى و محفلش كه ظاهراً خيال ادامهٔ صدور غزل داشتند اخطار شد به بازى خاتمه دهند.


اين تنها موردى نبود كه تشابه خط فرزند با پدر سبب شبهه مى‌شد.  دست‌كم هويت نويسندهٔ دو متن بحث‌انگيز دربارهٔ نهضت آزادى و نامه‌اى تند خطاب به حسينعلى منتظرى همچنان موضوع بحث است.  رأى كارشناسان رسمى دادگسترى شايد زمانى بتواند به شکها پايان دهد.
 

در تاريخ سياست در ايران و نيز در سنت متون و روايات مقدس تمام اديان، دربارهٔ بسيارى از اين قبيل موضوعها هيچ‌گاه يقين حاصل نمى‌شود.  بى‌سبب نبود وصيت كرد انتساب هر حرف و متنى به او بايد بر اساس دستنوشته يا فيلم تلويزيون باشد.


اما پديده‌هاى جديد (به بيان اهل فقه، مسائل مستحدثه) مى‌تواند محاسبات را به هم بريزد. توليد صدایى مشابه صدای يك فرد و گذاشتن آن روى تصوير او امروز همان اندازه آسان است كه زمانى نسخه‌برداران هنگام رونويسى از كتابهاى خطى سليقهٔ خود را دخالت مى‌دادند.  چنانچه فردى بسيار نزديك با خطى بسيار شبيه خط اصلى دست به كار شود وضع پيچيده‌تر خواهد شد.

 

 

يك اقدام الهی‌ـ عرفانی‌‌ـ فلسفى ديگر فرستادن رسولانى به شوروى بود همراه با متنى طولانى به قصد آگاهاندن و هدایت ملحدان آن سرزمين.  به فصل دوم و عجيب‌تر آن واقعه کمتر توجه شد.  زمانی که ادوارد شِواردنادزه، وزير خارجهٔ شوروى، در بازديدى رسمى پاسخ ميخائيل گورباچف را به جماران آورد، امام راحل به‌رغم توصيهٔ مقامهای دولت و پسرش، حاضر نشد لباس رسمى بپوشد.  ”با عرقچین و شمد وارد جلسه شد“، بى‌آنكه به مهمانان نگاه كند يا سلامشان را پاسخ دهد نشست، به محض اینکه دیپلمات سپیدموی خواندن پیام را آغاز ‌کرد چند جملهٔ تحقیرآمیز گفت، برخاست، دست لابد ناپاکی که برای مصافحه جلو آمده بود و صاحبش را نادیده گرفت و از در بيرون رفت.
 

آيا سخت افسرده و غضبناك بود و چنين رفتارى را براى تحقير مَلاحده لازم مى‌دانست تا بدانند در پيشگاه خداى تبارك‌وتعالى هيچند؟ آیا پاسخ‌فرستادن میرخلیل غرباشیف، آن هم نه دست‌کم به وسیلهٔ یک روحانی بلکه با یک ملحد دیگر، در جواب ارشادات الهی را گستاخی تلقی ‌کرد؟ آيا دولت شوروى و مقامهايش را، گرچه همواره صريحاً گفته بودند محال است جمهورى اسلامى بتواند حتى يك وجب از خاك عراق را در تصرف نگه دارد، در ماجراى جام زهر مقصر مى‌دانست؟ یا صرفاً میل به قدرت‌نمایی بود در برابر نمایندهٔ قدرتی واقعی و عظیم؟

 

 

در سابقهٔ تاریخی، فتحعلیشاه از بی‌اجازه نشستن وزیر مختار روسیه در حضور او و خطاب مستقیمش به قبلهٔ عالم با عنوان خشک‌وخالی ”شاه“ برآشفت و دستور داد (شاید از مملکت) بیرون برود.  و رضاشاه در باریابی سفیر یونان برای تقدیم استوارنامه، در تمسخر تلفظ نام مرد فرنگی در زبان فارسی، حرفی رکیک پراند و رابطهٔ دو کشور قطع شد.

 

 

با این همه، در مملکتی که آبروداری مقدم بر همه چیز است و آدم اگر نان و ماست هم بخورد لازم است به مهمانش مرغ و مسمـّا بدهد، وضعیت عجیب آن اتاق ِ بدجور محقر و لباس خانه و دست‌ندادن و عتاب‌آلود بیرون‌رفتن در تاريخ پذيرش سفرا يگانه بود.
 

در بدعت غریب دیگری در آداب و آیین مراودات خلفا و سلاطین و ملوك و حكمرانان، در وصيتنامهٔ سیاسی‌ـ الهی‌ (كه گویا به منظور حذف نام حسینعلی منتظرى بازنويسى شد) چیزی هست كه در هيچ وصيتی دیده نشده بود: ناسزا به ديگر انسانهاى فانى.  از جمله، ملك حسين پادشاه اردن را، شايد در كنايه به سفرهاى خصوصى‌ و تفریحی‌اش، ”حسين اردنى اين جنايت‌پيشهٔ دوره‌گرد“ خواند.

 


8.

بعد هشتادى و اندى سال عمر
اگر مى‌توانست به چهل‌سالگى برگردد باز همان راه را مى‌رفت؟ اگر يادداشت‌هايى شخصى باقى مانده باشد (و كارشناسان خط يقين حاصل كنند كار احمد نيست) شايد بعدها بتوان نظر داد.  آنچه مى‌توان گفت اين است كه حتى اگر به راه مبارزه عليه وضع موجود مى‌رفت، با بسيارى از اين اشخاص همسفر نمى‌شد.  دست‌كم همراهىِ اهل بازار و قاطى‌شدن با آن قماش مؤتلفان را كه بعدها بر سر غنايم و رياست خون به دلش كردند نمى‌پذيرفت.  اما بدون حمايت اهل بازار مشكل مى‌توانست به آن جايگاه برسد.
 

انسان، هراندازه قانع و شكرگزار، ممكن است به فكر بيفتد كاش مواهب موجود در زمانى مناسب‌تر به او عطا مى‌شد.  در روزگار ما براى حاكمى در اريكهٔ قدرت، اگر قرار بر انتخاب باشد، پشتيبانى دانشگاه دلپذيرتر از حمايت بازار است.  اما در وقت صعود، بدون موافقت دست‌كم ضمنی ِ بازار مشكل بتوان به موقعيتى مستحكم دست يافت.
 

اين دو مانعة‌الجمع نيستند اما از جنسهايى متفاوت و بلكه متضادند.  و جمع اضداد در ذات طبيعت و انسان و جامعهٔ بشرى است.  بازارِ سنتى آزادى را براى تجارت مى‌خواهد و آزادىِ بر زبان‌آوردن افكار را خلاف رضاى خدا مى‌داند.  دانشگاه آزادى را براى بيان فكر مى‌خواهد و به مال‌اندوزی ِ بى‌مهار با بدگمانى مى‌نگرد.

 

 

با حمايت بازاريان متعهد به قدرت رسيد و آدمهاى جناح او در دانشگاه هم ميخشان را كوبيدند (”دانشجويان پيرو خط امام“ يك هفته پس از 22 بهمن همراه با حزب جمهوری اسلامی اعلام موجوديت كردند).  انتظار نداشتند حكومت عدل الهى چيزى بيش از رؤيايى دور از دسترس باشد.  روزى كه رؤيا ناگهان تحقق یافت هيچ‌كس آمادگى نداشت.
 

حتى وقتى بخش نافرمان دانشگاه تصفيه و سركوبى شده بود، دريافت كه بازار و دانشگاه از نظر مشرب و خلقيات و طرز فكر و جهان‌بينى و بسيار جنبه‌هاى ديگر با هم سرشاخ خواهند ماند.  با توجه به اينكه هيچ تحولى در حوزهٔ علميّه نمى‌تواند مخالف منافع بازار باشد، وقتى صحبت از وحدت حوزه و دانشگاه مى‌كنند نهايتاً منظور اين است كه دانشگاه از بدبينى نسبت به بازار و مخالفت با بازارى دست بردارد.  چنين نكاتى از چشمش پنهان نمى‌ماند.  اگر نوشته‌هايى قابل استناد در اين باره از او باقى مانده باشد، شايد بعدها بتوان در علل اندوه و تنهایی ِ سالهاى دشوار بيشتر تأمل كرد.

 

 

حتى در زمان حيات او سخنانش را دلبخواهى تفسیر مى‌كردند.  وقتى در حمله‌اى تند به بازاريان درون هيئت حاكمه كه به دولت مورد حمايتش هجمه مى‌كردند اتهام ”اسلام آمريكايى“ به كار برد، رندان حق‌پرست براى لوث‌كردن موضوع، بحث راه انداختند كه منظور ايشان آيا پادشاه عربستان و رئيس جمهور آمريكاست يا نهضت آزادى.  لوث‌کنندگان البته اعضای دولت را برای ابداع چنین برچسب ناجوری مقصر می‌دانستند و منتظر روزی بودند که تلافی کنند.


سخن مشهور در بهشت زهرا در ردّ ولايت پدران بر فرزندان چنين تعبير می‌‌شود كه گويا عامهٔ مردم مجازند هر از چند گاه در برابر خلافت الهى طغيان كنند.  اما منظور از اين حرف به‌طور اخص توجیه جداكردن راه خودش از آيت‌الله بروجردى در دههٔ 30 بود؛ و به طور اعم به علمايى برمى‌گشت كه نگذاشتند رضاخان سردار سپه جمهورى تأسيس كند و بعدها از ترس چپ، محمدرضا شاه را تأييد كردند.


مرجع ضمير در ”پدران ما“ اصحاب دیانت بودند نه عوام.  اگر دوباره در چنان موقعيتى قرار مى‌گرفت شايد ترجيح مى‌داد بگويد آن پدر و پسر ابتدا بد نبودند اما بعدها بد شدند بنابراين حرف علما درست بود اما آن اشخاص به راه غلط رفتند، نه اينكه حرف پدران ما براى خودشان خوب بود.

 

 

چند جملهٔ قصار ديگر را هم پيروانش خارج‌ازمتنْ تعبير و تفسير مى‌كنند و به نتايجى مى‌رسند كه يقينآً منظور نبود. ”ميزان رأى ملت است“ زمانى مصداق دارد كه رقابت ميان دو يا چند فردِ صحيح و خودى باشد.  و ارتقاى مجلس به ”رأس امور“ وقتی گفته شد كه ميان ابوالحسن بنى‌صدر، رئيس جمهور، و حزب جمهورى اسلامى كه مجلس را در دست داشت اختلافها به انفجار نزديك مى‌شد.
 

اندرز ”عدم دخولِ نظامى در احزاب و گروهها و جبهه‌ها“ را هم از متن و زمينهٔ اصلى خارج مى‌كنند.  منظور اين بود كه روحانيت مبارز و روحانيون مبارز، همه داﻤت افاضاته و از سابقون پانزده خرداد، عليه همديگر متوسل به زور نشوند.  اما در عین حال به اسلحه‌دارها مؤکداً توصیه می‌کرد نگذارند ”انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.“ پس بحث بر سر اهلیت و نااهلی بود، نه استفاده از تفنگ و فشنگ در کار سیاست.


باورکردنش دشوار است کسانی که اصرار دارند تفسیری من‌درآوردی از ”عدم دخولِ“ را تکرار ‌کنند واقعاً اعتقاد داشته باشند که به نظامیان توصیه کرد درست مثل یک لیبرال خوب دست‌روی‌دست بگذارند و تماشاگر شمارش آرا باشند.  به فرض محال، نتیجهٔ چنین کاری پیشاپیش پیداست: جداشدن دین از دولت.

 

فرصت دست نداد با این موقعیت مواجه شود: چنانچه بدون ”دخولِ در احزاب و گروهها و جبهه‌ها“، خودشان حزب شوند و طومار رقیبان را در هم بپیچند چه؟

 

 

پرسوءتفاهم‌ترين سخنش پاسخ به خبرنگارى غربى بود كه در راه بازگشت به ايران در هواپيما پرسيد چه احساسى دارد.  گفت ”هيچ“ و صادق قطب‌زاده براى رفع و رجوع قضيه ترجمه كرد:

 “He has no comment.”

یعنى: نظرى ندارند، يا نظر نمى‌دهند.  عبارت No comment در مغرب‌زمین متداول است و نفی مضمون سؤال، مخالفت با پرسشگر یا فقدان احساس تلقی نمی‌شود.

 

مى‌توان چنين تعبير كرد كه با يكى از نادر موارد لبخند و مسرت آشكار و بدون گره بر ابرو و چين در پيشانى، مى‌گفت نه خوشحال است، نه ذوق مى‌كند و نه موضوع را شخصى و عاطفى مى‌بيند؛ وظيفه‌اى است الهى كه بايد به‌عنوان واجب كفايى به انجام رسد.

 

و شاید در شرح و بسط آن پاسخ کوتاه بتوان گفت: شادى پيروان خويش را درك مى‌كند اما بيشتر به سنگينی ِ وظيفه مى‌اندیشد تا به آنچه شخصاً تاكنون انجام داده است.

 

 

سال 42 سفارش خريد راديو و (به گفتهٔ راوی) تهيهٔ عين متن لايحهٔ مصونيت اتباع خارجى از تعقيب قضايى (كاپيتولاسيون) داد.  و بعدها احمد خمينى تعريف كرد سحرگاه 8 تير وقتى اهل منزل پاورچين رفتند راديو را از اتاق ايشان بردارند تا خبر انفجار شب پيش در حزب جمهورى اسلامى را نشنود گفت قبلاً شنيده است (لابد از بى‌بى‌سى).  راوى اخیر مى‌گويد روزنامه‌ها و نشريات را با دقت مى‌خواند (منطقاً براى آشنايى با استدلالهای مخالفان وگرنه حتی اخبار سانسورشده هم در بولتنهاى محرمانه درج مى‌شود) اما پس از وقايع خرداد 60 مى‌گفت ”دعوا تمام شد، ديگر روزنامه‌خواندن فايده‌اى ندارد.“


سال 43 در قم خروشيد:
 

مدارستان يك مدارس صحيحى نيست كه انسان بتواند به آنها اطمينان داشته باشد.  برنامه‌هايتان يك برنامهٔ استعمارى است.  همه‌اش بازى، همه‌اش فوتبال، همه‌اش چه.  ساير ممالك هم اين طورى است؟ پس اين اتمها را كى درست كرده؟ پس اين طيّاره‌ها را كى درست كرده؟ (صحيفهٔ امام، ج 1، ص 304)
 

بعدها اين واقعيت را پذیرفت كه فوتبال هم ــــ مثل اتم، طيّاره و بسيارى چيزهاى ديگرــــ مى‌تواند آمیزه‌ای باشد از خير، شرّ لازم، شرّ نالازم و جنبه‌هاى مباح.  پس به گفتهٔ حافظ، ”روز و شب عربده با خلق خدا نتوان كرد“ و ناچار بايد اموری را از روی مدارا ناديده گرفت.

 

ادامه در صفحۀ 3

Ε

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X