فلـّينی و پاپ
فيلم كمنظير
رُم فصلی دارد كه، مانند همۀ
آثار فدريكو
فلّينی، تركيبی است از كابوس و رؤيا، و سوررئاليسم و سيرك.
نمايشي از مْدهاي مخصوص اهل كليسا با تكخالي مناسبِ فصل خزان به اوج
ميرسد: لباسي از تار عنكبوت و رشتههاي غبار براي شخص پاپ اعظم.
مانكن اين لباس، اسكلتي است كه از سيمايش ــــ تا آن حد كه اسكلت میتواند
سيما داشته باشد ـــــ عصمت و وقار ميتراود.
نزديك به سه دهه رياست پاپ جان پل ششم دورۀ بخشش قربانيان كليسا طي چند صد
سال گذشته بود و سياست واتيكان در مسير اين فكر افتاد كه ديگر تكفير آدمهاي
ناراحت به اعتبار كليسا كمكي نميكند. در دنياهاي كوچك قديم، بدنامي سبب
ميشد فرد از نان خوردن بيفتد و بيچاره شود. در دنياي جديد، از راه بدنامي
هم ميتوان به اندازۀ خوشنامي به جايي رسيد، به شرط اينكه رسانهها فردي را
بپسندند و او را زير نورافكن ببرند. حتي جايزۀ نوبل نتوانسته است به اندازۀ
فتواي قتل سلمان رشدي نويسندهاي را مشهور كند و او را با چنان محبت و
احترامي تحويل مي گيرند كه انگار شهيد ِ زنده است. در قرن بيستم، هم بازار
ديانت كساد بود و هم كليسا از چنين تحولاتي درس گرفت و در اين خط افتاد كه
به جاي نفي، اثبات كند و به جاي تكفير، قديس بسازد و آدمهاي مورد پسندش را
بالا ببرد.
از اين رو، به تشويق جنازۀ پاپ ميپردازند و گرچه قرار بود
نامزدهای
قديسشدن دستكم تا پنج سال پس از مرگ در نوبت باشند، ميخواهند تا تنور
داغ است پاپ سابق را امامزاده اعلام كنند. امثال
فلّينی مردهاند و شمار
كسانی كه بساط پرستش مردگان را هجو كنند اندك است. سالها گمان ميرفت تفكر
كاتوليك تا ابد به
پستوهای تاريخ تبعيد شده باشد، اما حالا استدلال ميكنند
تمدن غرب در معرض تهديد تروريسم
اسلامی است و بايد كاری كرد.
پاپ جديد در مراسم تحليف خويش اعلام داشت بايد با
”جباريتِ نسبيت“ مبارزه كرد و همين
چند روز پيش گفت:
”مدارايی كه اجازه می دهد خدا عقيده
ای شخصی باشد اما او
را از حيطۀ عمومی حذف
می كند . . . مدارا نيست،
رياكاری است.“ ظاهراً
ورق برگشته است و
كسانی كلمات را از نو
معنی ميكنند.
نزاع بر سر ارزشهای مطلق و
نسبی البته جدی است. اول،
كسانی ميگويند ارزشهای از پيشتعيينشدهای وجود دارد كه ترديد در آنها مطلقاً جايز نيست.
دوم، بعضی ميگويند تاريخ، بر خلاف نظر هگل، در
جهتی معين حركت نميكند و
كل روابط انسانها بر پايۀ قرارداد و عادت است. سوم،
برخی ميگويند حتی اگر
چنين باشد بعضی اصول را فعلاً بايد بهعنوان مبنا پذيرفت.
گروههای دوم و
سوم ميگويند نظر دستۀ اول، دائر بر تحميل
ارزشهای مطلق، جباريت است. حالا
پاپ ميگويد
كسانی كه اعتقاد دارند ارزشها
نسبی و تغييرپذيرند جبّارند.
ابنسينا معتقد بود خداوند
قوانينی بر جهان حاكم گردانده و آن را به حال
خود رها كرده است و
برای خشنودی اين فرد و سلامت آن آدم، قوانين طبيعت را
دستكاری نميكند. كسانی
وقتی دچار شكّی عذابآور
می شوند كه آيا خدا
واقعاً به سرنوشت بشر اهميت ميدهد، دغدغۀ خويش را به اين ترتيب كم ميكنند
كه غريو ميكشند هركس را در عدل خدا و توجه
دائمیاش به حال و روز بشر شك
كند بايد تكفير كرد و در صورت لزوم از ميان برداشت (يعنی همفكران ابنسينا
هم خفه و بلكه نفله شوند). امروز ميبينيم پاپ كه در
فرهنگی معتقد
به سركوبی ِ شبههافكنان پرورش يافته است عليه جباريّت شعار ميدهد ــــ
آن هم نه جباريّتِ مطلقگرايان، بلكه جباريتِ نسبيگرايان. اووهوووم.
كه اين طور.
از اين شنيدنيتر، تعريف پاپ بنديكت شانزدهم از رياكاري است. تا
پريروز خيال ميكرديم كسي كه براي پنهانكردن ترديدهاي خويش حكم به تكفير
كساني مي دهد كه ترديدهايشان را بر زبان ميآورند رياكار است. از ديروز
فهميديم هركس مانند تامس پِين بگويد ”ذهن من كليساي من است“ و بگذارد ذهن
ديگران هم كليسايشان باشد رياكار است. ضربالمثلي فارسي را اگر غيرمصطلح و
با كمك كتاب لغت به زبانهاي ديگر ترجمه كنند شايد چنين چيزي از كار در آيد:
شما اگر زياد با مْرده گرم بگيريد ناچار خواهيد شد كفن وي را به خشكشويي
بفرستيد.
نبرد نسبيت عليه مطلقگرايي را در فرانسۀ قرن هجدهم اصحاب دائرۃالمعارف راه
انداختند كه ميگفتند بايد به عقل اتكا كرد و آن را داور گرفت. در زمان ما،
كساني كه پسامدرنيست خوانده ميشوند ميگويند عقل هم چيزي است مثل بقيۀ
عادتها و قراردادها، و نميتواند داور باشد. درهرحال، در تأثير عقلگراييِ
موردپسند اصحاب دائرۃالمعارف همين بس كه واتيكان عمداً آدمي هفتاد و هشت
ساله را پاپ ميكند تا كليساي كاتوليك سي سال ديگر گرفتار رياست يك فرد
واحد نباشد. آنچه نيز سبب ميشود همان مردمي كه سالها به كليسا محل
نميگذاشتند دوباره جسدي وسط ميدان بگذارند و آن را ستايش كنند عقلِ
مصلحتانديش است كه ميگويد مسلماناني كمر به نابودي ايمان نياورندگان
بستهاند و هر تمدني جز تمدن عربي
ـ طالباني را
باطل ميدانند (در ايران، تدارك مقدمات آخرالزمان رسماً در برنامۀ كار دولت
قرار گرفته است و مي خواهند
از قم تا سر چاههاي جمكران راه آهن بكشند).
جان ديويي، فيلسوف آمريكايي در قرن نوزدهم، گفت خدا اگر به بشر فايده
برساند بهتر است وجود داشته باشد. با اين حساب، پاپ هم اگر بتواند به دفاع
از تمدني جهاني كه در معرض تهديد تروريسم اسلامي است كمك كند، بايد حرفهاي
عجيب و غريبش را تحمل كرد و به او نگفت: اين چه فرمايشاتي است، عاليجناب؟
آيا هرچه ابنسينا، عبيد زاكاني، حافظ، ولتر، فتحعلي آخوندزاده، برشت،
هدايت، راسل و ديگران رشتند پنبه شده و جهان معاصر بار ديگر گرفتار
سودائيان
ِ عالم ِ پندار است كه كلمات را خلاف عقل معني ميكنند و خودشان مي
بْرند و خودشان مي دوزند؟ اميدوار باشيم كه، پس از فرونشستن موج تروريسم
اسلامي طي يكي دو دهۀ آينده، چنين نماند.
14 مهر 84
|