صفحۀ‌‌ اول   كتاب½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½سرمقاله‌ها


  

فاجرانه‌ها

یا: آن روزنامه واقعاً پا روی مين گذاشت؟

 

پاسخ این سؤال كه آیا در تابستان 1386 روزنامۀ  شرق را انتشار مصاحبه‌ای با یك شاعره تعطیل كرد در حد قضاوتی ذهنی مبتنی بر حدس باقی خواهد ماند زیرا نه اعلام جرمی در كار بود، نه كیفرخواستی،‌ نه محكمه‌ای، نه دفاعی، نه هیئت منصفه‌ای.  ظاهراً از پشت تلفن گفتند ببند و بستند.  كن فیكون،‌ یعنی: بشو پس شد.

 

اما یك جنبۀ‌ قضیه در میان اهل (یا به بیان رایج در مطبوعات دچار فقر ویراستاری، اهالی) قلم و دوات موضوع بحث خواهد ماند: اگر استفاده از حق آزادی بیان چنان اسباب عصبانیت اشخاصی شود كه جان و مال و ناموس فرد به خطر افتد، باز هم باید بر آزادگی اصرار ورزید؟  كسانی می‌گویند دفاع از حریم شخصی یك بحث است و صراحت در بیان آنچه در این حریم می‌گذرد داستانی دیگر.  حتی اگر گرویدن به مكاتبی مباح باشد تبلیغ برای گرواندن دیگران تجاوز به حریم كسانی است كه برخی مطالب را نمی‌خواهند بشنوند.  مثلاً بیزارند ببینند فرزندانشان سؤالهایی مطرح می‌كنند كه قرار نیست در خانه جواب داده شود.

 

هیچ سیستم حاكمی نمی‌تواند بخش عقیدتی‌ـ‌ فرهنگی جامعه را واگذار كند.  سيستم ارزشها بخشی از حاكمیت است و كسانی واقعاً حاكمند كه فرهنگشان هم غالب باشد.  فعالیت بخش خصوصی در عرصۀ مطبوعات و فرهنگ برخی جوامع به این معنی نیست كه دو یا چند سیستم فكری همزمان حكومت می‌كنند، یا یك هیئت نظر می‌دهد و هیئتی دیگر حكومت می‌كند.  به این معنی است كه دو یا چند جریان فكری مدافع حفظ وضع موجودند.

 

صادق قطب‌زاده كه عادت داشت با صدای بلند فكر كند پراند: روزنامه‌ها برای بالابردن تیراژ، مقالات ضد انقلاب اسلامی چاپ می‌كنند و بعد تكذیب كرد كه چنین حرفی زده است.  درهرحال، بعد از سی سال اتهام همان است.  اندك كسانی كه پول از جيبشان درمی‌آورند و يك نسخه از روزنامۀ‌ شدیداً مهاجم تهران می‌خرند احتمالاً بيش از آنكه حزب‌الله باشند غیرخودی‌هایی‌اند‌ كه كنجكاوند بدانند امروز به سوی چه كسی چه اتهام و افترایی پرتاب شده، برای كی چه آشی پخته‌اند و دعوا در هیئت حاكمه تا چه حد شدید است.  بدیهی است این نوع خوانندگان می‌توانند رونق‌افزای نشریاتی شوند كه برای خود آنها انتشار می‌یابد.

 

آمار نشریات جوانمرگ و تعطیل‌شدۀ ‌ایران، كه در دنیا یگانه است، نشان می‌دهد این جامعه برای مطبوعات هم زمین باروری نیست.  مطبوعات در شرایطی فرصت رشد خواهد داشت كه اكثر افراد واجد شرایط در انتخاباتی آزاد و عادلانه به نمایندگان خودشان رأی بدهند، نه اینكه فقط تنور داغ كنند تا دیگران نانشان را بچسبانند و بارشان را ببندند.  دوم، پایۀ‌ اجتماعی حكومتْ اهل خریدن و خواندن هم باشد تا رادیوـ تلویزیون در انحصار دولت و مطبوعات فقط تریبون مخالفان نماند.  سوم، خطر كودتا ثبات سیاسی را تهدید نكند و رؤسای قشون ببینند نظرشان از زبان و قلم درس‌خوانده‌های طبقۀ متوسط در مطبوعات وزین منعكس می‌شود و خریدار و خواننده دارد.

 

بر این قرار، مشكل مطبوعات هم غیرقابل حل به نظر می‌رسد.  اگر حل‌شدنی بود در این سه دهه نشانه‌هایی بروز می‌كرد.  در این اوضاع و احوال، نشریۀ روشنفكرپسند بخت پاگرفتن ندارد و برای تعطیل‌كردنش بالاخره بهانه‌ای پیدا می‌شود، حتی اگر با ذرّه‌بین گذاشتن روی احوال شخصیـّۀ افراد باشد.  جریده‌نگارانی پرشور در وبلاگها همدیگر را ملامت می‌كنند و دنبال مقصر یا مقصرانی می‌گردند كه  شرق را به باد دادند.  جا دارد به بخت بقا هم عنایت داشته باشند.  چنین نشریاتی اگر می‌توانستند در صفْ جلو نزنند و دنبال بزرگترها با فاصله قدم بردارند، به آنها اجازۀ بقا داده می‌شد.  اما قربانی موفقیت ناگزیر خویش می‌شوند.

 

 

 

 

  

گذشته از بگیروببند و سانسور، وارد آوردن شوك فرهنگی داستان دیگری است.  حافظ وقتی می‌سراید ز كوی میكده دوشش به دوش می‌بردند/ امام شهر كه سجـّاده می‌كشید به دوش»، تصویری سوررئال ترسیم می‌كند از امام جمعۀ‌ پاتیلی كه افقی حمل می‌شود، تا به خواننده شوك وارد ‌كند، گرچه در بیت بعد رأی به اعتدال می‌دهد: مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش.

 

شوك فرهنگی ممكن است نه برای هجمه به سنت بلكه به نیت حفظ آن باشد.  در سالهای 1360و 61 یك رشته سخنرانی از تلویزیون پخش می‌شد و در روزنامه به چاپ می‌رسید كه اصطلاح كنایه‌آمیز بحث شیرین از یادگارهای آن است.  حاكم شرع در توضیح احكامی فقهی مثالهایی می‌آورد،‌ از جمله: شخصی برای هلاك‌كردن دیگری نقشه كشیده كه وقتی در خواب است سوزنی زهرآلود را با خیزَران به درون انتهای لولۀ گوارشی‌اش بدمد.  درست در لحظۀ شلیك، بادی از فرد خفته رها می‌شود و سوزن را به گلوی سوءقصد كننده می‌راند و او را در جا می‌كشد.  پیدا كنید مسئول مرگ را.

 

و یك مثلث عشقی كه تركیبی است از داستانی شرلوك هولمزی و قدری پورنوگرافی در اندرونی: زنی دوجنس‌گرا پس از مجامعت با مردی، بیدرنگ به اتاقی دیگر می‌رود و با دختری باكره معاشقه می‌كند و دختر در نتیجۀ ورود مایعاتی كه زن هنوز با خود دارد باردار می‌شود.  پیدا كنید مسئول بارداری ِ ناخواسته را كه در این جا نه پدر جنین است و نه مادر آن، مقدار وجهی كه باید دست به دست شود، تعداد تازیانه‌هایی كه باید زده شود و غیره.

 

بینندگانی ابتدا قهقهه می‌زدند اما بعد وحشت می‌كردند و مبهوت می‌ماندند.  فضای حكایت اول، با پرتابۀ بادی ِ‌ مرگبارش، بیش از آنكه به این دور و برها یا حتی به زندگی عربها شبیه باشد، به فرهنگ بومیان استرالیا، آمریكای مركزی زمان قدیم یا قبایل جنوب آفریقا می‌ماند.  و داستان دوم، كه هزار و یك شب در برابر آن لـُنگ می‌انداخت، بیش از آنكه به پرسشی پاسخ دهد سؤالهایی مطرح می‌كرد.  اگر حاكم شرع قرار است بتواند گره از چنین معماهایی بگشاید، پس این قضایا تحت حكومت اسلامی ما هم اتفاق خواهد افتاد؟  این نوع بارداری ِ انتقالی چطور امكان وقوع و چقدر احتمال دارد؟

 

در توصیف نیمی از علایق زنی همه‌فن‌حریف كه از این اتاق به آن اتاق می‌دود و ترتیب همه را می‌دهد، كلمۀ مساحقه به كار رفت كه به اندازۀ واژه‌های نوظهور مضاربه و مزارعه و جعاله حتی برای بزرگسالان مدرسه‌رفته‌ تازگی داشت.  در فرهنگهای معین و عمید واژۀ مساحقه دیده  نمی‌شود اما نشریۀ مركز تحقیقات واحد خواهران دانشگاه امام صادق در سالهای اخیر مطلبی مفصل پيرامون احكام لقاح مصنوعی، رابطۀ جنسی بین زنان و عمل تفخیذ (ران به ران مالیدن اعم از اینكه مرد و زن این عمل را انجام می‌دهند یا دو زن) منتشر كرده است.

 

نه تنها سواد عربی كه حتی قوۀ تخیـّـل بسیاری از مردم به این رده از پورنوگرافی قد نمی‌داد.  در آن فضای غمبار ِ بـُكش‌بـُكش، به كمدی سیاه هراس‌انگیزی می‌ماند.  مطرح‌ شدن تابوی همجنس‌خواهی در محیط خانه و در برابر نوجوان‌ها اسباب شرمساری والدینی بود كه خودشان هم نسبت به همجنس‌خواهی ِ زنانه كنجكاو می‌شدند اما نمی‌دانستند اطلاعات بیشتری در این باره كجا پیدا می‌شود.  پخش چنین مباحثی از تلویزیون دولتی، به بیان ‌فقهی، بكارت روحی ِ مردم را ازاله می كرد.

 

سالیانی پیش از آن، سوسن، ملقب به خوانندۀ خاكی ِ كوچه و بازار، در مصاحبه‌ای به یك هفته‌نامه گفت برای مردم ِ عادی و صمیمی آواز می‌خواند و از آناتومی و سوسیولوژی چیزی نمی‌داند.  یحتمل منظور از سوسیولوژی (جامعه‌شناسی)، تداعی كلمۀ سوسول بود.  اما علت فاصله‌ گرفتنش از آناتومی (علم تشریح) را نمی‌توان به آسانی حدس زد و شاید تا ابد بر مورّخان مجهول بماند.  شايد هم از آدمهای ناتــُو اعلام برائت می‌كرد.  منظور آوازخوان فقید از آن بیانات هرچه باشد، برای درك فضایی عشرتـ‌ناك، شامل همجنس‌خواهی ِ زنان كه حاكم شرع تجسم می‌كرد، نه تنها به آناتومی و سوسیولوژی بلكه به قدری آشنایی با فیزیولوژی (وظایف‌الاعضا) هم نیاز است تا بتوان مكانیسم و نتايج باردارشدن دختر باكره را توضیح داد.

 

خیالبافی، ‌چه مؤمنانه و چه فاجرانه، البته لزوماً به معنی امكان یا میل وارد شدن در ماجرا نیست.  در عالم واقع گاه خبرها بسیار بدتر از آن است كه كسی را تشويق كند عاشق شو ار نه روزی كار جهان سر آید.  در نیمۀ دهۀ ‌50 در شهر لاهيجان دختری كارد در قلب دختری دیگر فرو كرد و او را كشت زیرا مقتول می‌خواست ازدواج كند و همدم حرمان‌زده طاقت هجران نداشت.  در خبرها آمد كه رفتار قاتلْ پسرانه بود.

 

درهرحال، تخیل هم برای خودش كالایی است كه بشر همواره به آن نیاز داشته زیرا زندگی عادی معمولاً بی‌مزه است و باید ادویه‌ای خیالی به آن افزود تا كمی اشتهاآور شود.  حتی كتابهای دینی به چاشنی تخیـّـل نیازمندند تا مؤمنان به چـُرت نیفتند.  پس تعجبی ندارد غیرمؤمنانی چنان معتاد به تخیل شوند كه دست به جعل بزنند.

 

چندین سال پیش در آمریكا كتابی منتشر شد در این باره كه در امپراتوری روم زنانی همجنس‌خواه بوده‌اند، و پیشینۀ این گرایش را به عهد باستان می‌رساند.  منتقدی مذكر در نشریۀ معتبر نیویورك ریویو آو بوكس با قدری ملامت به مؤلف مؤنث كتاب تذكر داد حالا چون مردانی، گاه با سر و صدا، مدعی‌اند همجنس‌خواه آفریده شده‌اند دلیل نمی‌شود حتماً باید چنین زنان مفتخری هم وجود داشته باشند تا تساوی برقرار گردد.  منتقد نتیجه‌گیری مؤلف از نقاشیهای دیوار خانه‌های اعیان رم را دلبخواهی دانست و نوشت حضور كنیزان و ندیمه‌ها در آن تصاویر را نمی‌توان به ارتباطی از نوع مورد نظر با بانوان مخدوم تعبیر كرد.

 

اما در جاهایی چنین كتابهایی با واكنشی بیش از نقد ملامت‌گرانه روبه‌رو می‌شوند.  چند سال پیش، كتابی در ایران انتشار یافت پیرامون شاهدبازی در ادبیات فارسی.  مؤلف با بررسی تاریخ ایران نشان می‌دهد مذكـّرمحوری اساس این فرهنگ بوده و در ادبیات فارسی تقریباً تمام اشاره‌ها به محبوب و یار و رخ جانان و غیره به همجنسان شاعر شیرین‌سخن است، نه به زنان.  و در بعضی دربارهای قدیم ایران شغلی وجود داشت به نام لعابچی، كه افرادی سـُرین نموده‌شوندگان مذكـّر كم‌ سن و سال را به جهت حظّ هرچه بیشتر نمایندگان لعاب می‌زدند و جلا می‌دادند.

 

گرچه بحثی علنی و گسترده پیرامون كتاب در نگرفت، آن را توقیف كردند و مؤلف، سیروس شمیسا، را به دادگاه كشاندند.  دامنۀ این تحقیق ادبی به مردمان عهد قدیم برمی‌گردد و دفاع نظام حاضر از حیثیت رفتگانی كه در زمان حیات به كردار خویش مفتخر بوده‌اند پدید‌ه‌ای است ایرانی‌ـ‌اسلامی: شما بهتر است ندانید زیرا اگر بدانید به حرفهای ما هم پوزخند می‌زنید و عنعنات به خطر می‌افتد.  

 

نقش ادبا و فضلا در پاپوش‌دوختن برای آن كتاب معلوم نیست، اما حتی در رژیم سابق نیز همین آدمها دست به كار می‌شدند تا اسرار هویدا نشود.  كتاب به بركت تمركز بر حكمرانان عیـّاش و سست‌ایمان اجازۀ انتشار گرفت.  در رژیم شاهنشاهی تقریباً محال بود پاسداران مفاخر ملی بگذارند از سد سانسور بگذرد؛ یا به احتمال زیاد پس از یك چاپ، زیرزمینی می‌شد و همان جا می‌ماند.

 

به مؤلف كتاب، كه ادیبی محترم و مدرّسی غیرمعارض است، وصله‌ای نچسباندند.  ظاهراً پولی هم از او نگرفتند.  به جرم فاشگویی فقط محكوم شد نسخه‌های آن را جمع‌آوری و معدوم كند.  حتی اگر ناشر كتاب با تهیۀ وانت‌بار به گردآوری باقیماندۀ آن از كتابفروشیها پرداخته باشد، بعید است كسی نسخه‌ای از كتابی توقیفی حاوی بحث شیرین را تحویل دهد.  درهرحال، این اثر همواره قاچاقی و جلدسفید تكثیر خواهد شد و دست‌به‌دست خواهد گشت.  مردم یواشكی آن را می‌خوانند و می‌خندند و یك بار دیگر نتیجه می‌گیرند آنچه به‌عنوان واقعیات مسلـّم به آنها گفته‌اند و می‌گویند كشك است.  ‌مانند هر كتابی، جای بحث دارد اما كتاب وقتی زیرزمینی شد فكر متواری را نمی‌توان عالمانه نقد كرد و نقد بر كتاب ممنوع را به حملۀ فرمایشی از طرف دستگاه و خودگویی‌ و خودخندی تعبیر می‌كنند.

 

پرونده كه شدیداً زنانه شود به سازكنندگان ِ نغمۀ ناساز بیشتر سخت می‌گیرند.  وقتی كتاب  زنان موسیقی ایران: از اسطوره تا امروز كه پایان‌نامۀ تحصیلی مؤلف آن، توكا ملكی، بود در سال 1381 در روزنامۀ  ایران معرفی شد، هم مؤلف و هم نویسندۀ معرفی را دادگاهی كردند و گفتند عنوان زن موسیقیدان و خواننده لقبی عاریتی بود برای روسپیانی كه به منظور بازارگرمی عرّی هم می‌زدند (برخی اهل خرده‌فرهنگ بازار‌ـ‌ حوزه زمانی نام بانو دلكش را به ضمّ كاف تلفظ می‌كردند).

 

نه تنها هر دو متهم مؤنث بودند، بلكه متن كتاب به احادیثی اشاره می‌كند در این مایه كه برخی قدّیسه‌های صدر اسلام هم مخالفتی با سرود و غِنا  نشان نداده‌اند.  گرچه این احادیث گاه به‌عنوان تمهید روابط عمومی برای جذب كمترمؤمن‌ها از دهن اهل وعظ هم شنیده می‌شود، به مؤلف گفتند پایش را از گلیمش درازتر كرده و این قضایا ربطی به دخترمدرسه‌هایی از قماش او كه مادرشان هم خواننده است ندارد.  از مؤلف كتاب یك میلیون تومان،‌ دو برابر حق‌التألیف آن، جریمۀ نقدی گرفتند و دستور دادند كتاب جمع‌آوری و تخمیر گردد.  واژۀ تخمیر كمی مزۀ رازیانه و بوی كارخانۀ آبجوسازی می‌دهد اما منظور این است كه نسخه‌های كتب ضالـّه را در آسیابی چرخ می‌كنند و با مواد حاصله، شانۀ تخم‌مرغ و مقوای بسته‌بندی می‌سازند.

 

  

واقعیتهای مربوط به بخت بقای روزنامه،‌ فشار سانسور، حساسیت خرده‌فرهنگ سنتی به گردنكشی زنان و غیره به جای خود.  باید دید در محیطی فارغ از تمام این تحمیلها وارد آوردن شوك فرهنگی چه حد لازم یا سودمند است.

 

آشنایی‌زدایی در منطق یك بحث است و ایجاد اختلال عاطفی داستانی دیگر.  نوشته‌های برخی ایرانیهایی كه می‌گویند از سركوبی گریخته‌اند تا در جهان آزاد به رهایی برسند هم شوك فرهنگی وارد می‌كند و هم ممكن است سبب اغتشاش عاطفی در خواننده شود.  اصل حرف، كه جنسیت باید به‌عنوان هویت فرد كنار برود و زن‌بودن نباید تابلویی برای جذب مردان باشد، به این شكل در می‌آید كه از سر تا ته مطلب یا وبلاگ یا هرچه كه هست، حرف جنسیت است، آن هم با كلماتی كه بیشتر شوك وارد می‌كند تا مایه‌ای برای فكركردن به دست دهد.  آن هدف این وسیله را توجیه نمی كند، بلكه این وسیله آن هدف را لوث می‌كند و متن صادره به ورطۀ پورنوگرافی می‌غلتد كه كالایی است مذكرپسند.

 

در جلساتی كه با نام كنفرانس برلن مشهور شد، یك زن و یك مرد به منظور اعتراض لخت شدند.  كسانی معتقدند ابتكار ِ برخی پناهندگان سیاسی ایرانی بود كه نگران بودند دولت میزبان نتیجه بگیرد پس در ایران كاری با آنها ندارند و می‌توانند برگردند ـــ و مستمری قطع.  كسانی بدگمان‌اند كه درآوردن لباس در سالن سخنرانی سناریویی امنيتي بود.  اگر فرض اول درست باشد، وای بر ملت.  اگر دومی درست باشد وای بر عاملان آن.

 

گذشته از ازدواجهای شاه كه به آیندۀ مملكت ارتباط داشت، عروسی مجلل فریدون فرخزاد بیش از هر واقعۀ مشابهی در جامعۀ ایران صدا  كرد و در ميان قاطبۀ بینندگان تلویزیون شور برانگیخت.  نگرانی آن پناهندگان بيجا بود.  دعوی اخلاق منزّه‌ ‌طلبانه و این قبیل خالی‌بندی‌ها را هم باید به مجالس گفتگوی تمدنهای جایی دوردست مانند گینۀ پاپوا برد كه كسی ایران و ایرانی را نشناسد، ‌وگرنه فرنگی كه دویست سال است این ملت را بزرگ كرده می‌داند ما چند مـَرده حلاجیم.  رندی دربارۀ دوریس دِی، هنرپیشۀ امریكایی كه در اولین فیلمش نقش دختری جلف باز كرد اما بعدها با تیپ دختر معصوم مشهور شد، گفت: ما دوریس را پیش از آنكه باكره شود می‌شناختیم.

 

واقعیتهای زندگی عجیب‌تر از هر داستانی است و چنان غافلگیرانه اتفاق می‌افتد كه انگار از دنیای آشنای دیشبی سالها گذشته است.  در اسرائیل كه هر لات‌ولوتی را به صِرف دین مادری یا اجدادی به تابعیت می‌پذیرد، دار و دسته‌ای نئونازی كشف كرده‌اند.  از این غریب‌تر، مردان همجنس‌خواه تظاهرات می‌كنند تا به رسمیت شناخته شوند.  كلیمی را با این صفت می‌شناسند كه اهل لهو و لعب نیست و پیش از هر كاری سود و زیان واقعی را می‌سنجد.  در كشوری كه جزیره‌ای است در دریایی از دشمن و هر دانه اسپرماتوزوئید باید تبدیل به یك جنگجو شود، هدر دادن آن می‌تواند از معاصی كبیره باشد.  نصّ صریح تورات هم می‌گوید دور ریختنش گناه است.

 

شاید خود جنگجوها به اندازۀ گذشته ارج و قرب نداشته باشند.  رئیس سپیدموی همان كشور را به اتهام بهره‌برداری از زنان زیردستش مرخص كردند.  بدشانسی آورد و زمانه غافلگیرش كرد.  سالها آئین داد و دِهـِش بر این قرار بود كه زنان قبیله احساسات سلحشور خسته را به پاس زحماتش در دفاع از مام میهن ماساژ بدهند تا مهیـّای كارزار بعدی شود.  اما یك روز زنان مدرن گفتند: گور پدر سلحشورها و مام میهن با هم؛ ما جزو اموال منقول اداره نیستیم. 

 

  

دنیای مدرن، مرد مدرن، زن مدرن، شعر مدرن.  عجبا كه شعر جدید ایران گرچه به قصد راهگشایی ابداع شد خیلی زود سر از بن‌بست در آورد و مرشدهای آن همواره پیروانشان را اندرز می‌داده‌اند كه از ارتكاب شعر نو مطلقاً خودداری كنند.  اندی وارهول در كنایه به بازار شهرت‌سازی ِ آمریكا  و صف دراز مشتاقان اشتهار گفت در آینده هر فرد پانزده دقیقه مشهور خواهد بود.  در وضعیت اشباع بازار شعر نو فارسی كه گرفتار ركودی چند دهه‌ای ناشی از تولید انبوه قطعات ادبی عمودی و فقدان مشتری كافی است، برای درآوردن سری ميان سرها بايد تلاش كرد.  از جمله اگر لازم شد با تابلوكردن احوال شخصیـّۀ‌ ــــ‌ واقعی يا تخيلی ــــ خویش و حتی توسل به آنچه ممكن است كسانی اسمش را بدنامی بگذارند.

 

برخی نظر داده‌اند اگر روزنامه‌ قرار است برای مصاحبه توقیف شود جا دارد فدای كسی شود كه لیاقت سر زبان‌ افتادن دارد.  یعنی بدنامی هم بالاخره نوعی شهرت (منتها ضرب در منفی) است و فرد بدنام‌شده باید لایق نـِیل به آن باشد.  كسانی منكرند كه مصاحبه‌شونده را بتوان شاعری واقعی دانست.  یكی دو نفر ابراز تردید می‌كنند كه آنچه او دربارۀ علایق همجنس‌خواهانه‌اش گفته است واقعیت داشته باشد.  یك نفر حتی می‌گوید خبر دارد كه هیچ از آن خبرها نیست.

 

داستان عجیبی است مملوّ از ایرونی‌بازی.  برخی اتباع مملكتی كه در آن گناهكاران را ممكن است پيش از اعدام تازيانه بزنند، تا به آب می‌رسند با شالاپـّی استریوفونیك شیرجه می‌روند اما كسانی منكرند كه اینها واقعاً خیس شده باشند و می‌گویند فقط ادای خیس‌شدگی در می‌آورند.  این ضرب‌المثل مطایبه‌آمیز را به انگلیسی جعل كرده‌اند كه وقتی كسی در خانۀ شیشه‌ای زندگی می‌كند برای عوض‌كردن لباس باید به زیرزمین برود.  می‌توان افزود: وقتی بين آدم غيرمشهور و آدم ناموجود فرقی نباشد، تراس هم زیاد بد جایی نیست.  اگر مؤلف آمریكایی اصرار دارد پیشینۀ امور را به دو هزار سال پیش برساند، شاعرۀ‌ ایرانی هم لابد به خود حق می‌دهد با واقعیت یا با تخیل به خوانندگانش شوك وارد كند تا در يادها بماند.

 

یكی از مضامین رایج شعر فارسی، دعوت به عشق‌ورزیدن است.  اما چنانچه سراینده مؤنث است، بستر مورد بحث نه تنها نمی‌تواند افلاطونی و مجازی باشد بلكه شدیداً گناه‌آلود خواهد بود.  ممیزان دعوتی حتی ولرم به بستر گناه‌آلود از سوی زنان اهل قلم را (شايد جز در شعر خانم سيمين بهبهانی) تحمل نمی‌كنند.  و گرچه ظاهراً نزد افكار عمومی،  همجنس‌خواهی ِ ‌زنان قابل تحمل‌تر است تا مردان، به سرك‌كشیدن زنان در بستر گناه‌آلود به همان اندازه تند، و شاید تندتر، واكنش نشان می‌دهند كه به واردشدن نویسندگان مذكر در این حیطه.  آن داستان فقیهانۀ بانوی اسپرم‌افشان را اگر نویسنده‌ای مؤنث و غيرمجاز روایت كند برچسب اشاعۀ فحشا می‌خورَد و جریمۀ نقدی می‌سـُلفد.

 

بیرون‌دادن روزنامه‌ با حروف مورچه‌آسا و پركردن هر روزۀ صفحات با مطالبی از قبیل مصاحبه با شاعره‌های غيرمكتبی پديده‌ای است شديداً ايرانی.  آن بخش بزرگ درس‌خواندۀ شهر‌‌‌ی كه، به حكم قانون اساسی، در عرصۀ‌ امور سیاسی هيچ‌كاره است نمی‌تواند متوقع باشد از پنجرۀ مطبوعات وارد شود، یا كسانی در این خیال بمانند كه می‌توان برای معارضان خاموشْ روزنامه منتشر كرد و قِسِـر در رفت.  تا وقتی در آن بخش جمعیت كه پایۀ‌ حكومت است روزنامه‌خواندن عادت نباشد، نمی‌توانند جماعت را به حال خود بگذارند.

 

این انتظار هم كه نشریات ِ اصحاب حكومت از واردشدن در زندگی خصوصی اشخاص خودداری كنند واقع‌بینانه نیست.  تنازعی است بیرحمانه برای بقا، بدون توجه به اخلاقی بودن یا نبودن ممنوعیت ضربۀ از كمر به پائین.  چنانچه ادعا شود یكی از چندین هزار كودك محصول صیغه و محروم از شناسنامه، از جمله در مشهد، كاشتۀ حاج‌آقای بازار‌ی ِ متعهد‌ و معروفی است، خبر مانند رعد در اينترنت صدا خواهد كرد.  پس نباید توقع داشت خـُلقیات وبلاگ‌نویسانی كه اصرار دارند به صفتی خاص شهره شوند از رصدِ امنيتی معاف بماند.  یا حریفان ِ لاكردار بزرگواری كنند و به روی خودشان نياورند، حتی اگر در مقاله یا مصاحبۀ مورد مناقشه نشانی از آن صفات نباشد.  به گفتۀ شاعر روزگار قدیم:

 

نهان با محرمی رازی بگفتند

جهانی را از آن اعلام كردند

چو خود كردند راز خویشتن فاش

عراقی را چرا بدنام كردند؟

 

به جای تخلـّص فخرالدین عراقی می‌توان نام این شخص یا آن روزنامه گذاشت.

 

دانشجویان ناراضی دهه‌های 1960 و 70 آلمان برای افشای دوز و كلك‌های ریاكارانۀ بورژوازی در جداسازی حیطه‌ها، این شعار را عـَلـَم كردند كه امر خصوصی هم عمومی است.  پیش از انطباق این حرف بر مكانی پرخطر مانند ایران، اندكی تأمل بد نیست.  بورژوازی آلمان در برابر همتای این‌جایی‌اش به فرشته می‌ماند.  برای یك نظام مقدس چه بهتر از این كه با تخریب افراد به اتهام فساد اخلاقی بتواند وانمود كند نشریات را به جرم ترویج بی‌ناموسی بسته است. 

 

ایرانیانی نوجو (شاید هم كمی زیادی متظاهر یا متجاهر به فسق) زبانی بی‌پرده‌ را كه معمولاً شفاهی است برای وبلاگ خویش به كار می‌گیرند تا مخاطب را از خواب بپرانند.  برخی دیگر، در عرصۀ‌ سیاست، انشاهای خواب‌آور مدرسه را به‌عنوان واقعیت زندگی به خورد مستمعانی مطیع می‌دهند.  فقدان اعتدال در افراد یك جامعه می‌تواند به فقدان تعادل در كل آن بینجامد.

شهریور 1386

 

باز هم در زمینۀ شوك فرهنگی:  در تعلیق

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

  

نقل مطالب ین سیت با ذكر ماخذ یا با لینك آزاد است.