در صدر مشروطيت، در انتخابات صنفی مجالس اول و دوم، و نيز
چهارم و پنجم، كرسيها تخصيصی و تقسيمی بود.
داوطلبان از سوی چند نيروی مطرح ــــ زمينداران بزرگ هر منطقه، دربار در
تهران، و بازرگانان و اصناف و روحانيون در شهرها ــــ تأييد میشدند و میتوان
گفت آرايی كه به آنها داده میشد ادامۀ و تكرار همان تأييد بود (انتخابات
مجلس سوم، در سالهای جنگ جهانی اول، بینتيجه ماند؛ از مجلس ششم به بعد
رضاشاه سوار بود و انتخابات ليستی شد).
مجلس هفدهم، آخرين پردۀ دهۀ 20، در هفتۀ دوم مرداد 32 با بهاصطلاح رفراندم
منحل شد. برای كالبدشكافی جسد غيرمحترم مجلسی
كه مُرده به دنيا آمد، گزارش خود مصدق از انتخابات آن از كافیهم كافیتر
است:
”احزاب چپ بواسطۀ تشكيلات منظم خود مىتوانستند در هر موقع از آخرين [؟]
افراد خود استفاده كنند، ولى احزاب ملى چون تشكيلات منظمى نداشتند از اين
استفاده محروم بودند.... در انتخابات دورۀ هفدهم، احزاب چپ حتى يك نفر از
كانديداهاى خود را نتوانستند روانۀ مجلس كنند و كانديداهاى جبهه ملى با
آرائى چند برابر بيشتر در صف اول واقع شدند.“
در آن زمان در غرب در بوق میكردند كه حزب توده، بعد از
همتای ايتاليايیاش، بزرگترين حزب كمونيست ِ بيرون از قدرت ِ دنياست.
اينكه چنين حزبی نتواند حتی يك نماينده به
مجلس بفرستد اما جبهۀ ملی بدون ” تشكيلات منظم . . . در صف اول واقع“ شود
فقط يك معنی میدهد: نظارت استصوابی و دورريختن كل آرای نامزدهای غيرخودی. |