خط‌کش و ترازوی اسکار

دهه‌های 1360 و 70 ندرتاً فیلم دیدم.  بسیار کم.  تقریباً هیچ.  به این نتیجه رسیده بودم که به اندازهٔ کافی فیلم دیده‌ام ــــ  تا زمانی که مجموعه فیلمهای  ده فرمان کیشلوفسکی منقلبم کرد و به سینما بازگرداند.

 

در ده سالی که با فیلم آشتی کرده‌ام تغییری مهم در دیدم اتفاق افتاده: فهمیده‌ام که سالها صنعت و بازار سینمای جهان را درست نمی‌فهمیدم و فکر من هم خطا بود.

 

در سالهای چهل تا نیمهٔ دههٔ پنجاه، نگاه به‌اصطلاح راست بر نقدنویسی فیلم در ایران چیرگی داشت، همان اندازه که ادبیات قبضهٔ نگاه چپ بود.  اما نارضایی از وضع موجود را حتی در نقدفیلم‌ها می‌شد دید.  حق و امتیاز مخلوط می‌شد و همه عادت کرده بودیم بنالیم که حقمان را خورده‌اند و ما شایستهٔ بهتر از اینیم.

 

حالا که به تاریخ تولید در صنعت سینما نگاه ‌کنیم، کمتر فیلم مهمی در غرب ساخته می‌شد که در سینماهای سطح بالای تهران و شهرهای بزرگ ایران به نمایش در نمی‌آمد.

 

حتی فیلم بسیار خواص‌پسند  زیبای روز اثر بونوئل دست‌کم در یک سینمای تهران نمایش داده ‌شد.  همین طور فیلم  کسوف آنتونیونی که از میان تماشاچیان سینمای سطح‌بالای رادیوسیتی کسانی چنان معترض شدند که در سالن سینما کبوتر هوا کردند و روکش صندلیها را جر دادند.

 

اما منتقدان فیلم هم معترض بودند و خواننده‌هایشان را متقاعد می‌کردند که آنچه بر پرده‌ها می‌بینیم سینمای بازاری غرب است، نه سینمای هنری.  یک شاهد مهم: فیلمها اسکار گرفته‌اند یا نامزد دریافت آن شده‌اند.

 

امروز که بخش بزرگی از تولیدات سینمای غرب طی دو دههٔ ‌گذشته را می‌توان در چند دوجین شبکهٔ ماهواره‌ای دنبال کرد، مثلاً از چهارصد فیلمی که هر سال درآمریکا ساخته می‌شود فقط ده‌بیست‌تا به‌یادماندنی‌اند، همانهایی که در فهرست نامزدهای جایزه‌های بزرگ مطرح می‌شوند.

 

در بازگشت به سینما، عادت قدیمی به تحقیر اسکار را کنار گذاشتم.  برعکس، جایزه گرفتن فیلم توجهم را جلب می‌کند که چرا، حتی اگر خود فیلم به نظرم چنگی به دل نزند.

 

پس تعجب نمی‌کنم که امروز کسانی اسکار را تحقیر ‌کنند.  شاید روزی آنها هم به نتیجه‌ای شبیه من برسند، شاید هم هیچ‌گاه نرسند.

 

دو دهه پیش، گفته شد از صدوپنجاه مشاور اعطای جایزهٔ نوبل، یک نفر هم اسم احمد شاملو را مطرح کرده است.  بیدرنگ بوقهایی در داخله به صدا در آمد که پس لابد او کاری خلاف حق و حقیقت کرده،‌ وگرنه چرا نوبل بگیرد؟  و حالا تعجبی ندارد که بکوشند اسکار را در چشم خلایق کم اهمیت جلوه دهند.  ما همه به طرز غم‌انگیزی ایرانی هستیم.

 

در سینمای ایرانی، حرفهای فرسفی‌ـ‌عرفونی مثل خاکه‌قندی است که روی برخی انواع شیرینی می‌پاشند.  زیاد خوش‌خوراک نیست اما بالاخره از هیچ بهتر است.   برای من که فیلم  جدایی نادر از سیمین را تاکنون فقط یک بار دیده‌ام، برجسته‌ترین جنبهٔ آن، دیالوگ عالی بود: ثبت شیوهٔ صحبت و استدلال و لحن و، تا حد بسیار، طرز تلفظ  آدمهای ایرانی طبقهٔ‌ متوسط شهرنشین مدرسه‌رفته در این زمان.

 

وقتی به دوستی که در کار نقد و انتقاد است گفتم دربارهٔ فیلم نظری دارم استقبال کرد اما بعداً از انتشار یادداشت کوتاه من نه.  حرفم این بود که به جای ادامهٔ موارد ادعاهای خلاف واقع، اشاره‌ای مبهم به رابطهٔ‌ مرد اول قصه و خانم معلم ریاضی به جای چند تای آنها کفایت می‌کرد و حتی به جای برخورد اتومبیل به زن باردار، می‌توانست گره قصه شود.

 

دوستانم به من گفتند این قبیل مضامین در فیلمهای ایرانی بسیار است اما فرق است بین تلویحاً نشان دادن چنین رابطه‌ای و به تصریح نوشتن دربارهٔ آن.  درهرحال، هنگام دادن پروانهٔ نمایش به این فیلم خاص و برجسته، یحتمل چنین اشاره‌ای تحمل نمی‌شد.

 

از آن شمار بزرگ داوران اسکار کسانی به احتمال زیاد نظری مشابه داشته‌اند و به همین سبب سناریوی فیلم را هم به‌رغم محدودیتهای تحمیلی ستوده‌اند.  انسانها به اتفاق فکر می‌کنند و به نتایجی مشابه می‌رسند، چه در اسکار و چه در موارد دیگر.   

8 اسفند 90

 

http://sharghnewspaper.ir/Pdf/90-12-09/20.pdf

http://sharghnewspaper.ir/News/90/12/09/25869.html 

یادداشت‌های 92

                91

                90

                89

                88

                87

 

 

صفحۀ‌‌‌ اول    كتاب   مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X