کتابهایی کمقطر که به درد عکسگرفتن برای صفحهٔ اندیشه و هنر
نمیخورد
یکیدو بار نتوانستم کتابی را برای نقل دقیق و
ارجاع مطلبی در قفسههایم پیدا کنم.
یا
متوجه شدم کتابی را که از کتابخانه قرض گرفتم خودم دارم ــــــ
نسخهای تمیزتر بدون خطهای ممتد که وامگیرندگان فرهیخته انگار در
حال چُرتزدن زیر تمام سطرها میکشند.
به این نتیجه رسیدم یا باید نشست با روشی حرفهای شماره زد و
برگهدان درست کرد، یا کتابهایی را که خواندهام یکجا به
کتابخانهای داد و هر گاه لازم شد بروم بردارم نگاه کنم.
اما کدام کتابخانه؟ تکاتاق حاوی تعدادی کتاب در پارک نزدیک
خانهام؟ یا کتابخانهٔ بزرگ و معتبر آن طرف شهر که به من کتاب قرض
میدهد چون رئیسش مرحمت دارد.
فردا
اگر ایشان نظر لطف نداشت یا بازنشست شد، مأمور دم در خواهد گفت:
مخصوص اعضای هیئت علمی، ورود افراد متفرقه حتی با پیراهن
آستینبلند ممنوع.
و مملکتْ کویت نیست که من هم اِعمال سلیقه کنم چه کتابی در
کتابخانهاش باشد.
در
فضایی پر از کشمکش و سوءظن، بینهایت بعید است مجلدات اهدایی افراد
متفرقه را در قفسهها بگذارند.
نبودن کتابهایم لزوماً اسباب اندوه نخواهد شد اما اینکه مجبور شوم
آنها را به پول نزدیک کنم حرف دیگری است.
در
آن حالت، خود اجبار ممکن است اندوهبارتر باشد تا نبودن تعدادی کتاب
که باید مواظب بود مبادا چشم مهمانها به تارعنکبوتهایش بیفتد و
نتیجه بگیرند این هم مثل بقیهٔ چیزها و کارهایش افه است.
درهرحال، نه چنان حجم و نفاستی دارد که خریداری را به هیجان
بیاورد، و نه فکر میکنم چنان قیمتی داشته باشد که مرا به هیجان
بیاورد. بهای تکتک کتابهای کمیاب را نباید مستقیماً به وانتی پر
از کتاب که چکی بخرند ربط داد.
غالباً کتابهاییاند کمقـُطر که به درد عکسگرفتن برای صفحهٔ
اندیشه و هنر نمیخورند. و چشمگیرترین دورهٔ دکوری ِ
کلکسیونرپسندم ناقص است:
شخصی
شدیداً خبیث وقتی احساس کرد دیگر نمیخواهم قیافهٔ نحسش را ببینم
یکیدو جلد را به هر کلکی بود گرفت و پس نداد.
اما
آن داستان دیگری است.
31 مرداد 90
یادداشتی به درخواست روزنامهٔ شرق دربارهٔ مجموعهٔ شخصی کتاب
یادداشتهای 92
91
90
89
88
87
|