طعم متبرّک دمپایی
خبر می‌رسد قم در صادرات دمپایی رتبهٔ نخست را در میان شهرهای کشور به دست آورده است.  خبر ناخوشایند اینکه گویا کسبهٔ همان شهر از رنگ صنعتی که در دمپایی هم به کار می‌رود برای تولید سوهان استفاده می‌کنند.

 

اگر مصرف‌کنندگان دمپایی قم عمدتاً همانهایی‌ باشند که سوهانش را سق می‌زنند آیا متوجه شباهت طعم نمی‌شوند؟  احتمالاً نه.  چون آدمیزاد قرار نیست پای‌افزارش را به دهان ببرد و بجود.

 

پای‌افزار چه تفاوتی با پاپوش دارد؟  مثلاً علمای همان بلاد وقتی می‌گویند تناول لابْستر (به سکون ب و سین و کسر ت) گناه است و به جهنم خواهید رفت، چرا همین حکم را در باب میگو صادر نمی‌کنند که سخت‌پوست کوچولوی دیگری است؟

 

شاید چون میگو هم (مانند خاویار) در داخله صید می‌شود و منبع درآمد سرشار برای دولت است، حال آنکه لابْستر (مانند خرچنگ) از خارج وارد می‌شود.  پس آیا احکام شرعی، منطقه‌ای و محلی و تابع سیاست و مقررات تجارت است؟

 

اوایل دههٔ 60، در اجرای سیاست مستضعف‌نوازی، ماشین شیلات کنار میدان شوش و جاهای دیگری در جنوب شهر می‌ایستاد و جعبه‌های میگوی منجمد می‌فروخت.  چند قدم آن‌سوتر، ماشین یخچالدار دیگری همان میگو را از جماعت می‌خرید و به سوپرمارکت‌های شمال شهر می‌رساند.

 

به این ترتیب، میگو به دست خورنده‌اش می‌رسید؛ چند صد تومانی هم در این میان نصیب اهل محل و رهگذرانی می‌شد که از این ماشین می‌گرفتند به آن ماشین می‌دادند.  گرچه داستان تشکیک در حلیّت میگو هم به تاریخ پیوسته، دست‌به‌دست‌کردن‌ به شکلهای دیگری ادامه دارد.

 

علمایی که قاطعانه حکم به حرمت لابْستر می‌دهند آیا با کارشناسان تغذیه و اهل پزشکی مشورت کرده‌اند که گوشت مقوّی جانور آبزی بیشتر برای بدن انسان ضرر دارد یا سوهان آلوده به انواع میکرب و انباشته از روغن جامد اشباع‌شده و یک عالم شکر و خلال پستهٔ احتمالاً کپک‌زده و حالا ظاهراً رنگ صنعتی ِ دمپایی؟

     

در عهد پیش از هواپیمای سمپاش که گله‌های ملخْ سرزمین‌ها را درمی‌نوردید، مردم در روزگار قحطی گاه ناچار ملخ می‌خوردند.  سعدی روایت می‌کند: "نه در راغ سبزی نه در باغ شخ/ ملخ بوستان خورد و مردم ملخ".  پس این بیت گزندهٔ‌ سرایندهٔ ناشناس که "عرب در بیابان ملخ می‌خورد/ سگ اصفهان آب یخ می‌خورد" منصفانه به نظر نمی‌رسد.  

 

امروز حتی برخی آدمهای متجدد و کمتر پایبند دیانت از بو و طعم خوراک دریایی، خصوصاً میگو با آن قیافهٔ سوسک‌مانند و شاخکهای دراز بدریخت احمقانه، منزجرند و خردسالان غالباً اشتیاقی به خوردنش ندارند.

 

با این همه، حالا که لابْستر حتی کمتر از میگو به سوسک و ملخ شباهت دارد شاید بد نباشد دندان روی جگر گذاشت و به خلایق مجال داد ماست خودشان را بخورند و کشک خودشان را بسابند.

 

داستان از این قرار است: نسل روندهٔ اصحاب دیانت به هرچه جزو عادات فرهنگی‌ بازارـ‌حوزه نیست قاطعانه می‌گوید "نه! نه!"  نسل آیندهٔ اصحاب دیانت که تا حدی ناچار از تن‌دادن به وضع موجود است و به اوضاع جاری خو کرده دلایلی می‌یابد که ممکن است مباح باشد.

 

طلبه‌های امروزی وقتی علمایی سالخورده شوند به احتمال قریب‌به‌یقین حرفی از حرمت خرچنگ نخواهند زد، و لابْستر هم چیزی خواهد بود در ردیف میگو.  اما در عوض با چیزهای دیگری مخالفت خواهند کرد.

30 اردیبهشت 90

 

 

يادداشت‌های 87

يادداشت‌های 88

يادداشت‌های 89

يادداشت‌های 90

 

 

صفحۀ‌‌‌ اول    كتاب   مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X