نگاهها
در وَنی که مسافران آخرین ایستگاه مترو را به محلههای اطراف میرساند مادری
با دو دختر نوجوانش که در ردیف جلو
او نشستهاند صحبت میکند:
کارهای روز بعد، خریدها. در پاسخ به
دختر کوچکتر که میپرسد
پولی را که قول داده
چه وقت به او میدهد، پیشنهاد میکند
بعداً در خانه
صحبت کنند.
از عقب
وَن تلفنی زنگ میزند، صدایی
مؤنث
خطاب به مادرش میگوید دو ساعت دیگر از پارک بیرون
خواهند آمد، قطع
میکند، به راننده ندا میدهد جلو پارک بایستد،
و صاحب صدا برمیخیزد و جلو میآید.
پسری
همسن خودش همراهیاش میکند. هفدههجدهسالهاند. به پسر
میگوید مواظب باشد دوربین ویدیو به جایی نخورد، و در همان چند قدم از ته
ون تا در ِ خروجی، سریع و کوتاه توضیح میدهد که یک بار ضربه خورد و ناچار
شد فلان قطعه را عوض کند.
پای
پنجرهٔ در ِ جلو سمت راست ون از کیفش اسکناسی بیرون میآورد و به پسر
میدهد تا کرایه را
بپردازد. وقتی راننده میگوید خـُرد ندارد آن را
از طریق پسر میگیرد
و به چالاکی دو اسکناس دیگر به
او میدهد تا به راننده برساند و خودش
به معاینهٔ دوربین که از دست او گرفته است میپردازد.
در ِ
کشویی ِ برقی ِ ون
همچنان باز است و حالا خواهر جوانتر
تقریباً نیمخیز شده
و مثل غاز گردن
میکشد
تا سر تا پای دختر دوربینبهدست و حرکاتش را با دقت برانداز کند.
هر دو دختر و مادرشان زیر چادرْ روسری
هم به سر دارند، و تمام
از پارچهٔ پلاستیک
خشک ِ برّّاق.
دختر ِ
عازم پارک در گرمای شرجی شب
نیمهٔ
تابستان پیراهنی از کتان نرم به تن دارد. آستینها را تا آرنج بالا
زده و گیسوی خرماییاش از زیر روسری تا وسط دو کتف میرسد.
گرچه سیما و سر و وضعش در حد
هزارها دختر دیگر معمولی است، به تور مراقبان عفت
بخورد ممکن است
همراه خانوادهاش
تا فردا عصر
دردسر بکشد و مبلغی
بسلفند. ظاهراً با اعتمادبهنفس
کافی و در محیط
خانوادهای عاری از دغدغه و ملامت بزرگ شده: نه احساس
درخطربودن میکند
و نه اهمیت میدهد کسی به او توجه دارد یا نه.
دو نفر
کاملاً توجه دارند. مادر از
پشت سر دخترش
مسیر نگاه او را دنبال میکند، کنجکاوی
شدیدش را میبیند و انگار میکوشد کاری کند که سرش را
برگرداند. به جلو
خم میشود، بحث نیمهکارهٔ
یک دقیقه پیش را از سر میگیرد و میپرسد
قرارشان چه مبلغی بود. دختر نوجوان بیآنکه سرش را برگرداند میگوید
یادش نیست.
یک تلاش
دیگر از سوی مادر:
فردا موقع خرید اگر کافی نبود میتواند بیشترش کند.
دختر این بار حتی پاسخ نمیدهد. غرق تماشای دختری است که دو ساعت
آینده در یک لا پیراهن کتان از خنکای پارک لذت خواهد برد و لابد با
همراهش از همدیگر فیلم خواهند گرفت.
در
اصطلاح اصولیّون و ارزشیّون، به
این نظرکنندگان میگویند متدیّنین، و پایههای اجتماعی
ِ سیستم به حساب میآیند. به
آن نظرشدگان میگویند لاابالی، غربزده،
"لیبلار": خرمگسهایی
نافرمان که روزبهروز پرروتر میشوند.
در دنیا
نظایری داشته و دارد؟ نمیدانیم. درهرحال، موقعیتی است غریب
که نگاه و حواس خردهفرهنگ طبقهٔ غالب ششدانگ پی ِ خردهفرهنگی باشد که قرار است
وادار به اطاعت شود اما چنان بیخیال ماست خودش را میخورد که
انگارنهانگار.
اولی، قدرت اداریـــمالیاش
چه موهبتی الهی باشد و چه با رأی
به دست آید،
در برابر خردهفرهنگ دوم
نهایتاً ناچار است متوسل به زور شود. مادری که
نتواند توجه دختر نوجوانش را حتی با پول به دست بیاورد از طریق حاجآقایشان
از برادران پلیس میخواهد موضوعهای
زیادی خیالانگیز را از خیابانها جمع کنند.
و نگاهی احتمالاً
حاجآقایی از
نوع ملایم: "خواهشمند
است نيروی انتظامی روابط دختران و پسران در داخل مترو و ايستگاههاي مترو را
به صورت آرام و صميمانه كنترل كند. گاهی اوقات جلو زن و فرزند مردم حركاتی
انجام میشود كه واقعاً جای تأسف است." (پیامهای
تلفنی خوانندگان، روزنامهٔ
اعتماد، 21 خرداد 86).
جلو خود مردم
که بالاخره
اهلحالاند، دل دارند و یک
وقتی جوان بودهاند
حرکاتی
انجام شود زیاد عیبی ندارد.
جلو زن و
بچهٔ مردم هرگز،
چون ممکن است هوایی شوند.
به بیان
اهل فرسفهٔ علمی، استیلای
خشن و پولپارو کردن طبقهٔ
جدید موضوع اصلی است؛
حساسیتش به
سبک زندگی و عادات فرهنگی ِ بخش بزرگ جامعهٔ
شهری موضوع عمده.
22 شهریور 90
يادداشتهای 87
يادداشتهای
88
يادداشتهای
89
يادداشتهای
90
|