آیا به فرض پذیرش سوگواریهای جمعی ــــــ شبیه آنچه در مراسم آیینی شاهدیم
ـــــــ ضرورت و کارکرد این شکل از سوگواری های جمعی چیست؟ شما از
نویسندگانی هستید که معمولا با نگرشی انتقادی کردار و رفتار جامعه را مورد
مداقه قرار می دهید. از نظر شما عمده سوگواریهای «ما ایرانیان» (به فرض که
چنین تعبیری اصولاً درست باشد) چگونه است، بهنجار یا نابهنجار؟ به شیوههای
سوگواری جمعی ایرانیان انتقادی هم دارید؟
ترجیح میدهم بفرمایید مشاهده، نه انتقاد (آقا والّا بخدا ما خیلی هم ضدبشر
و مردمآزار نیسّیم).
امکانها و شرایط زندگی بر طرز فکر آدمها اثر میگذارد. در ایران هم بسیاری
را تغییر سریع سبک زندگی غافلگیر و بلکه مبهوت میکند. در کلیپهای تلفن
همراه چند ماه گذشته جاهایی میبینی که اسمش را نشنیده بودی و تا ده سال
پیش لابد یک کیلومتر آسفالت بود سر راه جادهٔ خاکی که حالا به برکت پول
نفت شهری است با بلوار و ساختمانهای چهار پنج شش طبقه که طبق مقررات
ساختوساز باید آسانسور داشته باشند.
زنان و مردان جوان درسخواندهٔ شهرهای نوظهور در بهترین حالت در آپارتمانی
۹۰ متری زندگی میکنند و وقتی پاسپورت خانم والده ویزا میشود چندین روز
رفتوآمد جماعت با آسانسور کمتوان قوطیکبریتی صدای همسایهها را
درمیآورَد و مدیر ساختمان برایت صورتحساب تعمیرات و سرویس میفرستد.
راه
چاره گرفتن ختم در مسجد است اما موضوع اصلی، که دوستان میخواهند غمگسار
فرد در فقدان مادر باشند، کنار میرود و آقایی پشت میکرفن زور میزند ثابت
کند مادرها در بهشت لژ مخصوص دارند. جماعت در دلشان و گاهی به زبان
میگویند: بگو تو بمیری.
در
مجلس ختم مادر دوستم حسین ابن جعفر شهیدی استثنائاً اجازه دادند فرزندان
متوفّیه پشت میکرفن بروند. رانت پدری. (پشت میکرفن رفتن حتی اگر بخواهی
برای ’’ننجونت‘‘ سوگواری کنی نیاز به مجوّز امنیتی دارد.)
چند
سال پیشتر در همان مسجد خیابان سهروردی اجازه ندادند شیرینی طبخ خواهرانم
برای ترحیم مادرم سِروْ شود. وقتی پرسیدم چرا، جواب دادند آقا گفتهاند
وقتی ایشان سخنرانی میفرمایند چیزی سِرو نشود. اخم کردم اما به خودم زحمت
ندادم یادآوری کنم پول اجارهٔ سالن و دستمزد واعظ برای سخنرانی ناخواستهاش
را ما پرداختهایم، ایشان را سنهنه.
خواهرانم به منظور احترام به کسانی که برای غمگساری و مهربانی زحمت
کیلومترها طی طریق به خودشان داده بودند تمام شب قبل طبق فرمول مادرم در
نذرهای اربعین دو سه رقم حلوای عالی درست کردند. حالا حاجآقا میگوید
حلوا سِرو نکنید میخواهم نطق کنم. بابا ما خودمان اصل نطقیم.
پیشتر در مسجد خیابان ساحلی شیراز دو جفت کفش لابد گرانقیمت و چشمگیر از
بخش مردانه و زنانه سرقت شد. وقتی پرسیدیم چرا صندلی نمیگذارند تا نیازی
به درآوردن کفش نباشد، گفتند قبلاً صندلی داشت، امام جمعه دستور داد مردم
روی زمین بنشینند تا فضای معنوی مسجد حفظ شود.
آقایان دکاتیر متدیّن و نمازشبخوان حتماً بهتر از من و شما میدانند
پهنوجمع شدن و دست گذاشتن روی فرش سراسر آلودگی حتما برای ماهیچهها و
مفاصل و بهداشت و سلامت انسان زیانبار است اما حفظ شغل و سِمَت و درآمد
احتمالا نه چندان مشروع را بر حرف حق مقدم میدانند. تا روز پنجاه هزار
سال خیلی راه است.
وقت
خاکسپاری مادرم در گورستان آبا و اجدادی، آخوند ده چنان با غیظ و نفرت به
پیراهن سفید آستین کوتاه و کراوات مشکیام نگاه میکرد که کم مانده بود به
دو پسر بسیجی همراهش دستور بدهد مرا از محوطهٔ قبرستان بیرون ببرند کراواتم
را قیچی کنند. لابد حساب کرد یک ساعت دیگر مقداری از پولهای کیف من به جیب
لبادهٔ ایشان منتقل خواهد شد و رنجاندن حامل سوگوار اسکناس، حتی اگر
مستکبری تهروننشین و کراواتی باشد، عاقلانه نیست.
پس
از خاکسپاری، وقتی وارد سالن مسجد مجلس ترحیم شدم آخوند روی منبر ناگهان
ساکت شد، انگار میکرفنش را از برق کشیده باشند، و بعد از سکوتی غیرعادی و
طولانی جملهای گفت در مایهٔ ’’خیلی به خودتان افتخار نکنید، خداوند حساب
دانهدانه موهای ریشتان را دارد.‘‘ چند نفر برگشتند به یک قبضه، یا تپّه،
ریش یکدست سیاه من نگاه کردند و یک نفر که کنارم در ورودی سالن مسجد نشسته
بود در گوشم گفت ’’این هم برای محاسن شما.‘‘
با
توجه به تجربههای فولکلوریک بامزهٔ مضحک و نه چندان خوشایند، در سوگ
اخیرمان راحتی یاران و خویشان را بر همه چیز مقدم دانستیم. سالنی گرفتیم
پاکیزه و دلباز و مجهز به میز و صندلی. چند جوان که قطعاتی محزون با
نیانبان و قرهنی اجرا کردند توقع نداشتند حین نواختن آنها پذیرایی از
حاضران ممنوع باشد. زحمت هر تنابندهای، از متصدیان کفنودفن در محیطهای
کوچک که کارمند دائمی ندارد و افرادی هرگاه نیاز باشد داوطلبانه خدمت
میکنند گرفته تا مسئولان موظف، حتماً باید جبران شود اما نباید به کسی
اجازه داد برای سوگواران تعیین تکلیف کند. عزیز ما مُرده، زحمت شما دوبل و
سوبل جبران، لطفاً به این دلیل که از تهرونآباد آمدهایم نفرمایید چه
چیزی درست است و چی غلط.
برادرم که مجری برنامه بود سهم همه را پرداخت و گذاشت امثال واعظ ریششناس
متوجه باشند این اشخاص به احترام عزیرشان در این مکان جمع شدهاند؛ شما
حقوحسابت را بگیر و ساکت باش.
در
دانشگاه ِ ده اجدادی که حالا برای خودش شهری شده درجهٔ دکترا میدهند و
مدیرهای کاربلد رستورانهایش خانمهای لیسانسیهایاند که قدر حلوای دستپخت
زنان سوگوار را میدانند و نمیگویند ساکت بنشینید نطق گوش کنید.
بدترین خاطرهام از خاکسپاری مربوط است به حمل پیکر احمد شاملو. عدهای
برای گرفتن زیر تابوت از آمبولانس تا مکان دفن او در گورستان کرج چنان هجوم
بردند که چندین نفر را به زمین انداختند. من هم از پشت پرت شدم روی
خاکهایی که برای نصب بلوکهای سیمانی جدول محوطه گذاشته بودند. اگر با کمر
روی لبهٔ تیز بلوکها میافتادم شاید میرفتم در فهرست معلولان ۹۰ درصد.
شاعر در دیار باقی برای حاملان تابوتش شفاعت خواهد کرد؟ عکس و فیلم حمل او
در رزومهٔ افراد جای مهمی دارد؟
اینها چه به گفتهٔ شما جزء ’’شیوههای سوگواری جمعی ِ
ایرانیان‘‘ باشد و چه صرفاً ابتکار عمل خودنمایانهٔ برخی آدمها، امیدوار
باشیم خلایق در صدد ترک عادات ناجورشان برآیند. |