با نویسندگان اصلی مكاتبهای داشته اید و با توجه به
این كه ایران در جمع كشورهای حمایتكننده از قانون كپیرایت نیست، برای
آنها چه توضیحی دادهاید؟
تماس گرفتهام اما نه با سربلندی و اشتیاق. مترجمبودن
در غرب شغلی است مشخص در خط تولید بنگاههای انتشاراتی، و مجزا از تألیف و
روزنامهنگاری و داستاننویسی و حتماً شاعری. اینکه كسانی همزمان تمام یا
حتی چندتا از اینها باشند باید اسمش را ایرونیبازی گذاشت. تا آنجا كه
میدانم عربها هم چنین چیزی ندارند.
حالا شما بهعنوان نموﻧﮥ زندﮤ جانوری عجیب و مظهر
نامعقول تداخل صنفی بردارید به مستر جك یا مادام سوزان در خارجه بنویسید
اینجانب یك فقره متفكر معاصر در جایی به اسم آیرَن میباشم و از شما
دربارﮤ كتابتان كه بدون اجازه ترجمه میكنم سؤال دارم، و در ضمن ما داریم
كار فرهنگی میكنیم پس یك شاهی به شما پرداخت نخواهد شد، و ناشر كه او هم
از فرط كار فرهنگی روی پا بند نیست در هر تجدید چاپ احتمالی قدری از حق بوق
كم میكند چون نظرش این است كه روشنفكر چارهای جز روشنفكری ندارد و یك بار
زور میزند چیزی غیرقابلفهم و پر از غلطوغلوط سر هم میكند و تمام، اما
ایشان باید برای كتابهایی كمخواننده سالها خرج انبارداری بدهد در حالی كه
میتواند سرمایهاش را در بانك بگذارد و با بهرهاش خوش باشد.
و تمام اینها در یكی از شنزارهای نفتی كه دلار از زمین
میجوشد اما مردم و دولتش حاضر نیستند سهم مؤلف خارجی را بپردازند چون
قویاً اعتقاد دارند حقشان را خوردهاند و تا ابد از تمام دنیا طلبكارند.
برای من كه نه از فروتنی بهرﮤ چندانی بردهام و نه آن
حرفها را جدی میگیرم راحت نیست به فرنگی بنویسم مترجمان ما هم بهعنوان
موجوداتی كثیرالاضلاع و همزمان شاعر و محقق و مؤلف و نقاش و مجسمهساز و
فیلمساز و
فیلسوف و نمایشنامهنویس و منتقد و داستاننویس و هنرشناس و روزنامهنگار و
اقتصاددان و مدرس چند دانشگاه و غیره مثل ﺑﻘﻴﮥ هموطنانشان گرفتار چنان
مزخرفات خودساختهایاند، اما اثر وزین شما را ممكن است بپسندند و وقتی
ترﺟﻣﮥ كتاب مسروقه از
ممیزی گذشت و چاپ شد، با ما بهعنوان مشاهیر معاصر مصاحبه میكنند و برای
سخنرانی دعوت میشویم (البته هر دو كار رایگان) و پشت میكرفن و در برابر
ضبط صوت دربارﮤ هر چیزی هرچه به نظرمان رسید به بشریت ابلاغ میكنیم، از
جمله اینكه خارجه خیلی بیخود كرد در شاهراه مدرنیته از ما سبقت گرفت.
امواج مغز طرف را میتوان از آن سر دنیا احساس كرد:
اوه مای گاد، اینها چرا به جای نوشتن دربارﮤ اشخاص عجیب و اوضاع غریب
آیرَن به كتاب من دستبرد میزنند؟
باری، زمانی به مؤلف كتاب
قدرتهای مطبوعات جهان
فكس زدم و درخواست كردم برای ترﺟﻤﮥ فارسی مقدمه
بنویسد. استقبال كرد اما گفت برای نوشتن این كتاب بیش از یك سال وقت
گذاشته و باید با او قرارداد ببندیم. در جوابش مهملاتی پوزشخواهانه نوشتم
كه امیدوارم در میان كاغذهایم گم شده باشد چون دلم نمیخواهد بار دیگر مجسم
كنم گیرنده پس از خواندن آن ممكن است بیاختیار چه عباراتی در توصیف ایران
و ایرانی بر زبانش جاری شده باشد.
در مواردی ﻧﺘﻴﺠﮥ مفید داده. به نویسندهای نوشتم
تكهای از روایتش از مرگ پدرش را كه سالها پیشتر در هفتهناﻣﮥ
ایندیپندنت لندن چاپ شده بود میخواهم ﺿﻤﻴﻤﮥ كتابی دربارﮤ مردن نزدیكان
كنم. استقبال كرد و خود كتاب را همراه ترﺟﻤﮥ عربی آن كه در دمشق با كمك
شورای فرهنگی بریتانیا منتشر شده بود همراه كارت پستال تابلویی با عنوان
آخرین بار كِی پدرت را دیدی؟ برایم فرستاد. به انتهای رنج و
التیام اضافه كردم.
و دختر داییام در دانشگاه پرینستون با تلاش بسیار،
منشی برنارد لویس را پیدا كرد. لویس ترﺟﻣﮥ نخستین
مسلمانان در اروپا را دیده بود و به چند
سؤال نامهام جوابهایی داد كه در پانویس چاپ دوم آوردهام، و آن را برایش
خواهم فرستاد. كاپیرایت كتاب را خودش برداشته، یعنی برای هر استفادهای
از آن لازم نیست از ناشر اجازه بگیری. این روش معدود مؤلفانی است كه حق
تألیف كمتری از ناشر دریافت میكنند اما به خواندهشدن و ترجمهشدن و
آزادانه كپیگرفتن از صفحات كتابشان در دانشگاهها اهمیت میدهند.
و یك مورد نه چندان خوشایند از رفتن دنبال اشخاص برای
بسط كتاب: وقتی نتوانستم ردّ خانم نویسندﮤ
مبارزه علیه
وضع موجود را در دانشگاه نبراسكا پیدا كنم، به یك ایرانی در آلمان
كه یك جا اسمش در متن آمده پیشنهاد كردم از اسلحهبرداشتن جوانان آن كشور
در دﮬﮥ 1970 روایتی بنویسد. نه نگفت و صریح صحبت نكرد اما بعد از مقادیری
اتلاف وقت و جواب تلفن ندادن و گفتن اینكه پرینت ارسالی به ایشان نرسیده و
فرستادن یكی دیگر با دیاچال، بالاخره ننوشت. خودم را سرزنش كردم كه چرا
فروتنی به خرج دادم و ایرانی ِ ندیده و نشناﺧﺘﮥ مقیم خارج را كه بسیار
احتمال دارد به هموطنان تهنشینشده در داخل از بالا نگاه كند و خودش را
ﺗﺤﻔﮥ نطنز بداند زیادی جدی گرفتم. بعضی از ما صد سال هم در ناف خارجه
باشیم همچنان به طرز غمانگیری ایرانی هستیم. |