تازه رويش را به طرف من برگرداند.
چشمهايش برق میزد و لبش از عصبانيت میپريد. به من گفت: ”بگو ببينم،
شما چرا گاو میپرستيد؟“
بهقدری جا خوردم كه به تتهپته
افتادم. امام بیاعتنا به من رويش را به طرف مغازهدار بگرداند و
گفت: ”توی مملكت او كارشان اين است، گاو میپرستند ـــ میدانستی؟“
از گوشۀ چشم نگاهی به من انداخت.
به مغازهدار گفت: ”و بگويم چه كارهای ديگری میكنند؟“
گذاشت سؤالش چند لحظه در فضا سنگينی
كند. و بعد، با صدای بسيار بلند صفير كشيد: ”مرده هايشان را
میسوزانند.“
مغازهدار انگار
كه سيلی خورده باشد خودش را جمع كرد،
دستانش را با شتاب جلو دهانش گرفت و زير لب گفت:
”يا الله!“
امام گفت: ”اين كار را میكنند.
مرده هايشان را میسوزانند.“
بعد ناگهان به طرف من برگشت و
تندتند گفت: ”چرا میگذاريد؟ نمیفهميد اين
سنتی ابتدايی و عقبمانده است؟ شما
يك مشت وحشی هستيد كه اجازۀ چنين كاری
میدهيد؟ به خودت نگاه كن: شما كه
يك آدم درسخواندهای بايد فهم داشته باشی. وقتی شما از اين قبيل
كارها میكنيد مملكتتان چطور میتواند پيشرفت كند؟ شما در اروپا و
آمريكا بودهای، ديدهای كه چقدر پيشرفتهاند. بگو
ببينم هيچ وقت
ديدهای آنها مردههايشان را بسوزانند؟“
امام حالا داشت فرياد میزد و مردان
و پسرانی جوان دور ما جمع شده بودند. زير سنگينی نگاههای علاقهمند
آنها زبان من سنگين شد، حتی در تلفظ هجاهای عربی كه فكر میكردم به آنها
مسلطم. متوجه شدم كه دارم عصبانی میشوم ـــ هم از درماندگی خودم و
هم از دست امام.
سرانجام توانستم بگويم: ”بله
در غرب هم مردههايشان را میسوزانند.“ حالا من هم صدايم را بلند كردم. ”برای
اين كار كورههای برقی مخصوصی دارند.“
امام میديد كه مرا گزيده است.
رويش را برگرداند و خنديد. به جمعيت گفت: ”دروغ میگويد. در
مغربزمين مردههايشان را نمیسوزانند. آدمهای نابلدی نيستد.
پيشرفتهاند، درسخواندهاند، علم و دانش دارند، توپ و تانك و بمب
دارند.“
سرش فرياد كشيدم: ”ما هم داريم!“
حالا هم آشفته شده بودم و هم خشمگين. به جمعيت گفتم: ”در مملكت من
هم توپ و تانك و بمب داريم. و مال ما از تمام چيزهايی كه شما داريد
بهتر است ـــ ما از شما جلوتريم.“
امام ديگر نمی توانست جلو خشمش را بگيرد. گفت:
”بهتان میگويم كه دروغ میگويد.
توپها و بمبهای ما از مال آنها بهتر است. مال ما فقط در غرب رو دست
دارد.“
گفتم: ”تويی كه دروغ میگويی.
از توپ و تانك چيزی سرت نمیشود. مال ما خيلی بهتر است. چرا،
ما در مملكتمان حتی آزمايش اتمی كردهايم. شما صد سال ديگر هم به
اين حرفها نمیرسيد.“
|