صفحۀ‌‌ اول   كتاب ½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله‌ها


 

ادامه از صفحۀ 1

Æ

فرود و اختتام  صفحۀ دوم

 

با اين همه، يافتن شباهتهايى ميان فرهنگها و بخشهاى مغز شايد بتواند به مراتب بيش از برخى نظريه‏هاى وهم‏آلود راهگشا باشد، از جمله، نظريه‏اى كه شرق را عشق و غرب را عقل مى‏داند و معتقد است اين دو، انگار دو انسان باشند، بايد سر ميز بنشينند و گفتگو كنند، گويى در اين چند هزار سال نه ملاقاتى اتفاق افتاده و نه سخنى ردّ و بدل شده است. چنين تفكيكى ادامه تصورات عرفا در تفكيك خرد از عاطفه، و نيز ادامه اعتقاداتى عاميانه است كه ماه را مؤنث و خورشيد را مذكّر مى‏پندارد.


هر لايه فرهنگى، حاصل تمدنى است. برخلاف نظريه‏هاى قائل به مدرن و پست‏مدرن، چنين انقطاع و تفكيكى نه در مغز انسان وجود دارد و نه در انباشت فرهنگهاى آن. نهادهايى كه در جوامع بشرى براى انجام وظايفى خاص در زمانى خاص شكل گرفته‏اند، پس از انجام آن وظيفه كاملاً از ميان نرفته‏اند. گاه نه تنها به بقا يافته‏اند بلكه ريشه‏هايى جديد دوانده‏اند و خود را محكم مستقر كرده‏اند.


دليلى در دست نيست كه، در اصطلاح فيلسوفان باستان، جهان اصغر آينه تمام‏نماى جهان اكبر باشد و ابداعات اجتماعى را بتوان بازتاب دقيق طبيعت و كائنات گرفت. انسان عاداتى فرهنگى به خويش تحميل مى‏كند، از آن عادات دست مى‏كشد و پايبند اعتيادهايى جديد مى‏شود و همه آنها ممكن است بعدها غيرعادى بنمايد. تاريخ فرهنگها تا حد زيادى شرح اين دل‏بستن و گسستن‏هاست. چيزى به‏عنوان فرهنگ غايى و غايت فرهنگ وجود ندارد، اما نبايد نتيجه گرفت كه همه فرهنگها سر و ته يك كرباسند. همواره برخى اقوام به نظر برخى ديگر بربر و بلكه جانور مى‏رسيده‏اند. تعارفات ديپلماتيك جديد درباره جامعه چندفرهنگى در كشورهايى مانند كانادا شايد براى اهلى‏كردن برخى اقوام مفيد باشد اما نبايد آن را چنان جدى گرفت كه گويى همه چيز على‏السّويه است.

 

 

 

 

 

 

  

انباشت لايه‏هاى فرهنگها، از يك سو، و ريشه‏هاى جديدى كه هر نهاد اجتماعى براى بقاى خود ايجاد مى‏كند گاه كل فرهنگ را با اجزاى تشكيل‏دهنده آن در تعارض قرار مى‏دهد. در مقياس بزرگ و در سطح جهانى، آنچه در برخوردهاى خونين تمدنها اتفاق مى‏افتد نه صرفاً خاطره‏اى مربوط به گذشته، بلكه بخشى از هستىِ يك فرهنگ است. در سطح فرهنگهاى قومى، خرده‏فرهنگ‏ها به آسانى از ميان نمى‏روند و جاى خود را به كليتى بزرگتر نمى‏سپارند. خرده‏فرهنگ‏ها تغيير را تاب مى‏آورند و همزمان و تؤام با يكديگر به بقا ادامه مى‏دهند، گرچه اين دوام لزوماً به معنى هماهنگىِ آرام نيست.


اعتقاد به تقابل شرق‏‌ـ غرب به‏مثابه عشق‌ـ ‏عقل، و نظريه مدرنيته‏‌ـ پسامدرنيته، به‏عنوان جهشى انقطاعى، در حيطه كلمات باقى مى‏مانند و هيچ‏يك قادر به ارائه شواهدى از جهان واقعى نيست.  طوايفى وجود دارند كه كارى بيش از چيدن ميوه‏هاى درختان خودرو و شكار حيوانات از آنها برنمى‏آيد. در همان سرزمين‏ها، كسانى براى ايجاد سكونتگاهى در مريخ تمرين مى‏كنند. همزيستىِ اين فرهنگهاى بسيار متفاوت ادامه خواهد يافت. هنديها همواره از آلمانيها رياضيدان‏هاى بهترى بوده‏اند، گرچه ملتِ اخير در كاربرد رياضيات، يعنى فيزيك، پيشتر بوده است. امروز هند مى‏تواند كارگزارى قابل اتكا براى مشتريان آلمانى نرم‏افزار كامپيوترى و خدمات حسابدارى باشد.

 

  

جامعه آلمان در قرن بيستم مدتى به خصلتهاى باستانىِ خويش بازگشت و تصميم به خاكستركردنِ افراد نامطلوب گرفت. جنبه‏اى بسيار مهم از كوره‏هاى آدمسوزى نازيها كه كمتر به آن توجه شده اين است كه، شايد براى نخستين بار در تاريخ آن جامعه، نقشه بناهايى كه به اين منظور ساختند بعدها در هيچ جا به دست نيامد و كسانى مى‏گويند در همان زمان به عمد نابود شد (مى‏بينيم سرزمينى مانند هند غرق در اوهام نيست و آلمانى مى‏تواند سودازده‏تر از هندى باشد). تمدنها لايه‏هايى از فرهنگ در خود نهفته دارند كه حاوىِ خاطراتى است. گاه حتى ممكن است بكوشند خاطرات را از ذهن خويش بزدايند.

 

اما همه ملتها ميل ندارند خاطرات خويش را دور بريزند. گرچه با خاطرات مى‏توان زيست، اما اينكه در گذشته هم بتوان زيست جاى بحث دارد. با اين همه، خاطره را مى‏توان با سعى در تكرار موقعيتها زنده نگه داشت. در چنين تلاشى، موقعيتهايى جديد ايجاد مى‏شود كه صرفاً ذهنى نيستند، بلكه واقعيتهاى روزانه‏اند. موقعيت جهان در آغاز هزاره سوم ميلادى نمونه تلاش براى ادامه خاطرات و احياى موقعيتهاست.

 

 

معارضه ديرين مسلمانان خاورميانه و مسيحيان غرب مديترانه ديگر بار بالا گرفته است. جنگهاى صليبى هيچ‏گاه صلحى واقعى در پى نداشت. بنا به اصول اعتقادىِ مسلمانان، جهان غرب بايد مسخّر مؤمنان مى‏شد. اما نه تنها چنين نشد، بلكه غربيان به‏عنوان فاتح به مشرق‏زمين بازگشتند. فراتر از اين، پسرعموهاى اعراب در سرزمينى كه چند هزار سال است دست‏به‏دست مى‏شود تمدنى كاملاً غربى بر پا كرده‏اند.


جهان عرب متشكل از اقوامى است كه برخى ــــ از جمله، مردم سوريه ـــ از نژاد سامى نيستند. گويشها، لهجه‏ها و خرده‏فرهنگ‏هاى آنان نيز متنوع است. در اين كتاب، اعراب را مترادفِ اسلام نگرفته‏ايم زيرا همه مسلمانها با گروههاى پيكارجوى عرب همراه نيستند و نابودىِ كسى و جايى را راه برون‏رفتِ دنياى عرب از گرفتاريهاى متعددش نمى‏دانند. از اين رو، در جهان ابتداى هزاره سوم، يك نظريه اين است كه بايد اسلام را از دست مسلمانان، مسلمانان را از دست عربها، و عربها را از دست خودشان نجات داد.


اگر بتوان نظريه انبساط كهكشانىِ اينشتين را بر جوامع بشرى نيز قابل‏انطباق دانست، دنياى عرب در نتيجه انفجار جمعيت، انبساط در ثروت (البته با توزيعى نابرابر) و برخورد فرهنگ كهن و عقايد جديد، در مرحله انفجارى همراه با فروپاشى است. تفاوت جامعه اسرائيل با جامعه فلسطينى تفاوت اروپا و آسياست و اين تفاوتْ همزيستىِ آرام را دشوار مى‏كند. در همين حال، نسلهايى از مردان و زنان درس خوانده عرب به عرصه مى‏رسند و نه تنها از ثروت بلكه از قدرت سياسى نيز سهمى مى‏خواهند كه در سنتهاى سياسى و اجتماعى‏شان پيش‏بينى نشده است.

ادامه در صفحۀ 3 

Å

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X