ادامه از
صفحۀ 1
Æ
گفتگوى فرهنگها:
طرح بحث
صفحۀ
دوم
حال كه با هجمۀ ستيزهجويان خاورميانه به
غرب گفتگوى تمدنها از مُد افتاده است، كمى راحتتر مىتوان در آن باره صحبت
كرد. چندين سال صحبت از مخالفت با نظريههايى بود از قبيل آنچه ساموئل
هانتينگتن، از دانشگاه هاروارد، و كسانى ديگر در باب سير برخوردهاى جهانى
پس از پايان جنگ سرد مطرح كردند. در ايران، شمار كتابها و مقالاتى پر از
جملات رمانتيك و امرى، شبيه مفادّ بخشنامه، كه عليه آن نظريه منتشر شد سر
به صدها زد. در آن باره حتى پاياننامهها نوشتند و درجۀ دانشگاهى دادند و
گرفتند. زمانى كه احتمالِ مورد بحث در آن نظريه تبديل به يقين شد، منتقدان
دَم فرو بستند. حتى پيش از آن، رئيس جمهورى اسلامى ايران هم، مانند
پيشينيانش، هر جاى دنيا كه مهمان مىشد ميزبان بيش از هر چيز بايد دقت
مىكرد مبادا ليوانهاى روى ميز پايهبلند و شكبرانگيز باشد. وقتى، بهرغم
خطابههاى مطنطن در باب «كرامت
انسانى»، شخص حتى در آدابِ معاشرت قادر به سازش نباشد، حرفزدن از مفاهمۀ
فرافرهنگى بيجاست. در مغربزمين، با شدتگرفتن ستيزۀ خونين اسلامـ عرب
عليه مسيحيّتـ غرب، ضررى نمىبينند كه وانمود كنند «گفتگوى تمدنها»
موضوعى جدى است.
امروز نيازى به بحث مفصل در آن باره نيست
اما ظاهراً بسيارى از خردهگيران درنيافتند شش قرن پيش از هانتينگتن، ابن
خلدون تقريباً عين همان بحث را روى كاغذ آورد. عنوان فصل 26 از باب دوم
كتاب مقدمه، اثر ابن خلدون، دربارۀ يورش اقوام صحراگرد به
شهرنشينان، چنين است: «هرگاه قوم عرب بر كشورهايى دست يابد آن مملكت به
سرعت رو به ويرانى مىرود.» و عنوان فصل 27: «پادشاهى و كشوردارى براى
تازيان حاصل نمىشود مگر به شيوۀ دينى.» نظريۀ برخورد تمدنها اگر
الهامگرفته از نظريه ابنخلدون نباشد، اين قدر هست كه دستكم در خطِ فكرىِ
اوست كه در فصل بيست و ششم كتابش مىنويسد: «تازيان ملتى وحشىاند» و يك
نمونه از تضاد خوى و سرشت آنان با «مبانى تمدن و عمران» را مثال مىآورد:
از اين رو به سنگ نيازمندند كه از آن
ديگدان بسازند و ديگ غذاپزىِ خود را روى آن بگذارند و به همين سبب بناها را
خراب مىكنند و سنگهاى آنها را بدين منظور به كار مىبرند.
و
[ديگر،] نياز ايشان به چوب براى برپاساختن سراپردهها و خيمههاست.... از
اين رو كاخها و عمارات را بدين منظور ويران [مىكنند].... پس سرشت و طبيعت
آنان منافى ساختمان و بناست.
امروز مىبينيم اقوام مورد نظرِ
ابنخلدون از هواپيماهاى پر از مسافر به مثابه فلاخن استفاده مىكنند.
كسانى چنين مشاهداتى را رد مىكنند، گرچه ابنخلدون در زمرۀ مفاخر به شمار
مىآيد و كمتر كسى جرئت برخوردِ انتقادى به او را دارد. اما با چنين
صراحتى در نوشته جامعهشناسِ اندلسىتبارِ تونسى، جنبيدنِ غيرت آنان بيجاست
و بهتر است عنعنات را مقدم بر واقعيت ندانيم.
گذشته از موج شعارهاى بخشنامهاى، روند
برخوردى كه عملاً در سطح جهان بالا مىگيرد جاى توجه بيشترى دارد. در جهان
غرب، انحلال اتحاد شوروى از سوى رهبران اروپايىِ آن را شكست كمونيسم و
ماركسيسم تعبير كردند و، با شتاب فراوان، به معنىِ «پايان تاريخ»، به معنى
اختتام نبردهاى ايدئولوژيك، انگاشتند. از آنجا كه همواره كسانى در غرب
معتقد بودهاند روسها از نظر نژادى، اسلاو و اساساً داراى فرهنگى
آسيايىاند، اين نكته ناديده ماند كه (شبه)اروپايىهاى روسيه آگاهانه تصميم
گرفتند مردم آسياى ميانه را از قطار پياده كنند. تركمنستان و تاجيكستان
اگر از شمول كمونيسم معاف نشده بودند امروز بسيار احتمال داشت كه، با هدايت
غرب و به كمك القاعده، در وضعى دشوارتر از چچن باشند. آن ملتها از نظر
مادّى بهتر از گذشته زندگى نمىكنند، اما دستكم از اين نظر كه به جاى
خدايانى در دوردستها و در مسكو، بايد خدايانى كوچولو و دمِدست را
بستايند، مىتوانند خشنود باشند كه رشد كردهاند. كوچكشدنِ خدايان به
معنى بزرگشدنِ پرستندهها، و رضايت، بهعنوان امرى ذهنى و فرهنگى، اساسِ
خوشبختى است. |