برخلاف دهۀ
١٣٢٠ كه ادعا میشود تقريباً همه ــــ دربار، ديانت، جبهۀ
ملی ــــ سرگرم دفاع از وطن بودند جز چپ كه از فرط وطنفروشی روی پا بند
نبود، در دهۀ
١٢٩٠ اعيان و هيئت حاكمه در اعلام آمادگی برای جرينگی
معاملهكردن مام ميهن رودربايستی را كنار گذاشته بودند.
در نظام زمينداری پول نقد چندانی جريان نداشت اما در
ابتدای قرن بيستم طبقۀ حاكم با نيازی جديد روبهرو بود كه با چند خروار
گندم و كاه و جو
ِ حاصل از املاك آنها برآورده نمیشد: ارز خارجی برای سفر به
اروپا، فرستادن فرزندان برای تحصيل در فرنگ، فراهمكردن اسباب و اثاثيۀ
زندگی متجددانه و حتی لباس اعيان كه تقريباً به تمامی از خارج میآمد.
ناصرالدين شاه مظهر ولع برای ليره بود و، همچنان كه از يادداشتهای روزانۀ
اعتمادالسلطنه پيداست، مدام به تهيۀ ارز برای سفر بعدی و خريد از مغازههای
پاريس و برلن فكر میكرد و در اين راه از هيچ كاری پروا نداشت.
دمزدن هيئت
حاكمۀ ايران از استقلال وطن بيشتر مربوط به عصر نفت است. پيشتر، پولگرفتن
از دولتهای خارجی سريعترين راه دستيابی به ارز بود.
پس از قرارداد بیسرانجام بارون ژوليوس رويتر با ناصرالدين شاه كه جهان
تجارت و سياست را در برابر رهن كامل يك كشور متحير كرد، جرج كرزن از سوی
وزارت مستعمرات بريتانيا به قيمتگذاشتن روی ايران از نظر تجاری پرداخت.
نتيجۀ قيمتگذاری او
(١٩٨٢) در دهۀ
١٣٤٠ با عنوان ايران و مسئلۀ ايران
به فارسی ترجمه شد اما چندان مورد توجه كتابخوانهای ايران قرار نگرفت، شايد
چون خالی از تعارفاتی از نوع گفتگوی تمدنهاست.
ايرانی خونسردی و صراحت
را خوش ندارد، حتی اگر از سوی تنظيمكنندۀ قرارداد
١٩١٩ باشد.
شايد هم كمتوجهی به دهۀ
٩٠، ناخواسته، از اين رو باشد كه آن تصوير
ناراحتكننده ممكن است به نتيجهگيری ِ ناگزيری بينجامد
ــــ كه سوم اسفند
١٢٩٩
و پيامدهایش معقولترين و بلكه تنها راه نجات و اصلاح ايران بود.
بايد
زمانها و نسلهايی بگذرد.
جامعۀ روشنفكری ايران هنوز قادر نيست با خونسردی
دربارۀ صعود مقاومتناپذير سردار سپه داوری كند زيرا ترس دائمی، به عنوان
عاطفۀ تلخ، زايندۀ نفرت است.
ترس با بر طرفشدن عامل ايجاد آن از ميان
میرود اما تنفر در روح انسان تهنشين میشود.
ارتقای تصوير پيشينيان به
مراتب دشوارتر از زمينزدن آنهاست.
آدمها راحت اكسيد میشوند اما احياكردن
آنها به همان آسانی نيست.
|