صفحۀ‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


  

 حیطهٔ تخیّل و عهد شباب

 

کسانی سالهای رشد نیروی خیال را بین 13 تا 25 می‌دانند، سنینی که بزرگترین گروه سینمارو در میان آنهاست.  شاید افزایش تجربه از واقعیت در سالهای بعد نیاز و ولع فرد به عنصر خیال را کاهش می‌دهد.

جز آنچه به جسم و فیزیک مربوط می‌شود، گاه واقعیت چنان عجیب به نظر می‌رسد که برای باورپذیر کردنش باید چند قطره از آن را رقیق کرد.  حیطهٔ واقعیات فیزیکی البته مشخص و محدود است و جای چانه‌زدن ندارد: انسان قادر به پرواز نیست؛‌ بینهایت بعید و بلکه محال است یک تیرانداز بتواند چند ده تیرانداز دست‌به‌ماشه را تقریباً همزمان با شلیکهای پیاپی از پا درآورد و خود تیر نخورد.

 
 

  

جولیانو جما، بازیگر ایتالیایی که تازگی درگذشت، در یکی از صدها وسترن مشهور به اسپاگتی که در استودیوهای کشورش سرهم می‌شد هنگام نبرد در کنار کلیسایی نیمه‌کاره در مکزیک تصویر حریف را که پشت دیوار کمین ‌کرده است در سطح برّاق ناقوسی که هنوز روی زمین است می‌بیند و چنان شلیک می‌کند که گلوله پس از اصابت به سطح صاف برنجی 90 درجه کمانه می‌کند و به او می‌خورد.  محاسبهٔ این مسیر پرتابه نیاز به کامپیوتری دارد که در حجم جمجمهٔ‌ انسان نمی‌گنجد.  شاید فقط خفاش بتواند از روی غریزه مسیر امواج صوتی خویش را چنین دقیق هدایت کند.

اما در فیلم بابل مسیر وقایع بسیار طولانی‌تر از چند متر است.  بازتابها از این قاره به آن قاره می‌رسند بی اینکه آدمهایی که بر زندگی همدیگر تأثیر می‌گذارند همدیگر را دیده باشند یا محتمل باشد ببینند.

به روابط انسانی و تقارنها و تصادفها که می‌رسیم واقعیت ممکن است عجیب‌تر از هر داستانی باشد.  در ژانر ملودرام فیلمفارسی و فیلم هندی، که البته محدود به دو کشور و ده کشور نیست، آدمها با همان سرعتی که بدبخت شده‌اند ناگهان در دقایق آخر خوشبخت می‌شوند و پی کارشان می‌روند.

در رمان فوق‌العادهٔ‌  رگتایم (که فیلمش متأسفانه ترکیب وقایع متقاطع رمان را نداشت) آدمها از کنار هم در پیاده‌رو می‌گذرند بی‌اینکه همدیگر را بشناسند، تا چه رسد که متوجه همدیگر شوند.  به برکت تخیل نیرومند نویسنده به‌عنوان دانای کل، خواننده باور می‌کند که زیگموند فروید ممکن است در آن روز و ساعت در خیابانی در نیویورک از کنار پرسوناژ داستان گذشته باشد.  واقعیتی شاید ناواقعی.

پرسوناژهای فیلم  پس از خواندن بسوزانید چنان احمقند که گویی برای شکستن رکورد حماقت مسابقه گذاشته‌اند. هر کدام از ما ممکن است بار گناه حماقتهایی را به دوش بکشیم که متحیریم چگونه ممکن است آدمی نسبتاً عاقل مرتکب شود.

 

  

احساس حماقتی که از نگاه به پشت سر و کارهای گذشته به ما دست می‌دهد ممکن است سبب شود خیال کنیم دوران حماقت به پایان رسیده است و حالا به اندازهٔ کافی عقل داریم.  این هم احتمال دارد حماقت دیگری باشد.

 

هنگامی که فیلم جدایی  نادر از سیمین اسکار گرفت در ایران کسانی برای کم اهمیت جلوه‌دادن موضوع گفتند این جایزه نه تنها اهمیتی ندارد بلکه باید پرسید گیرندهٔ‌ آن و اثرش چه عیب و علتی داشته‌اند که تشویق شده‌اند.

نگارنده در مطلبی با عنوان "خط‌کش و ترازوی اسکار" در یادآوری طرز فکر عهد شباب نوشت "امروز بخش بزرگی از تولیدات سینمای غرب طی دو دههٔ ‌گذشته را می‌توان در چند دوجین شبکهٔ ماهواره‌ای دنبال کرد.  مثلاً از چهارصد فیلمی که هر سال در آمریکا ساخته می‌شود فقط ده‌بیست‌تا به‌یادماندنی‌اند، همانهایی که در فهرست نامزدهای جایزه‌های بزرگ مطرح می‌شوند" و در روزگار پیش "کمتر فیلم مهمی در غرب ساخته می‌شد و در سینماهای سطح بالای تهران و شهرهای بزرگ ایران به نمایش در نمی‌آمد."

در انگلستان، ایتالیا، فرانسه و خود آمریکا فیلمهایی ماندنی هم ساخته می‌شد که در فهرست نامزدهای اسکار ذکری از آنها نبود.  اما تقریباً همه را می‌شد در سینماهای آن روز ایران، از جمله در شیراز دید: دیدن کارهای جوزف لوزی و رابرت راسن و دیگر آدمهای تک‌رو آن روزگار در سیمنموی ایران که بسیار به آن علاقه داشتم.

برای انجمن فیلم دانشگاه شیراز نسخه‌های باقیماندهٔ همان فیلمها را از نمایندگی کمپانیهای پخش در تهران می‌گرفتیم.  انبارـ آرشیو زیرخاکی‌های احمد جورقانیان فقید هم منبعی عالی بود.

تصویری از  تشریح یک جنایت ساختهٔ اتو پره‌مینجر هم روی دیوار دفتر انجمن فیلم بود (یادم نیست خودم به دیوار زدم یا پیشتر آن‌جا بود).  دنبال فیلم گشتیم اما گفتند هیچ گاه به ایران نیامده.  سی سال بعد در کتابخانه‌ای در کانادا آن را یافتم و نسخه‌ای از آن را که کسی از آمریکا به من هدیه داد با خودم برای دوستان به ایران آوردم.  بانی لیک گم شده، اثر دیگر همان کارگردان که پیشتر در سینما ایران دیده بودیم ته انبارهای واردکنندگان فیلم در ساختمان آلومینیوم تهران یافت شد.  شخصاً از دوستداران فیلم سینماسکوپ سیاه‌ و سفید، نوع نورپردازی آنها و کنتراست تند و عمق میدان تصویرم.

 

  

از پشت غبار روی خاطرات رنگ‌باخته، اسمهای فراموش‌شده و قیافه‌هایی که بازشناختنی نیستند: هوشنگ ملااحمدی، حسین جلیسی، اورنگ، عمائی، بهمن طاهری و حسن بنی‌هاشمی از نیمهٔ دوم دههٔ‌ چهل در انجمن فیلم حضور داشتند.  با رفتن آنها، اواخر آن دهه فرهاد غبرائی فقید،‌ پرویز اجلالی، وحید کیازند و محمدرضا لیراوی، و در دهٔ پنجاه اعضایی جدید به آن پیوستند.

سر زدن به دفتر انجمن علاوه بر تماشای فیلم، جوانبی به همان اندازه خوشایند داشت.  در صحن دانشکدهٔ پزشکی گاه دوستانی مانند فضل‌الله هوشداران را (تا پیش از رفتنش به هتل عادل‌آباد در سال 50) می‌دیدم و سرخوشانه گپی می‌زدیم.  غلامعلی مظفریان فقید هم از جمله بچه‌های دانشکدهٔ پزشکی بود که شبها برای زنگ تفریح از کتابخانهٔ آن به دفتر انجمن سرمی‌زدند و می‌فلسفیدیم.  و نیز فرهاد معتمدی و حسین فرهمند و بیژن امیرشاهی و بهروز صوراسرافیل و شماری دیگر.

شنیدم پروژکتور غول‌پیکر ساخت یوگسلاوی‌ انجمن در آتش‌سوزی از بین رفت.  مسئول آن، آقای عسکری، آرک زغالی‌ پردردسر را که وقتی از حال می‌رفت تصویر تاریک می‌شد برداشت و به جایش لامپ گذاشت.  بد نبود فسیل جزغاله‌شده به یادگار بر جا می‌ماند، هرچند که سالن درس یک دانشکدهٔ پزشکی مفخـّم جایی برای نگهداری خرت‌وپرت‌های بازیافتی ندارد.

آقای اسماعیلی، سرایدار سالن و گردانندهٔ‌ بوفهٔ کیک و چای آن، مردی بود نیک‌نفس که به تبلیغ اخلاق و انسانیت علاقه داشت.  بیتی چاپی به خط نستعلیق بالای بوفه‌اش هشدار می‌داد ”گیرم که خلق را به فریبت فریفتی/ با دست انتقام طبیعت چه می کنی.“  حسام عارف کشفی، یکی دیگر از پاهای ثابت انجمن و دوست خوب همهٔ ما، کپی آن را از نوشت‌افزارفروشی تهیه کرده و شوخ‌طبعانه به دیوار آپارتمانش در خیابان قصرالدشت زده بود.

مطلب از این قرار بود: برخی یا بسیاری از ما فرق بین حق و امتیاز را تشخیص نمی‌دادیم و خیال می‌کردیم این تازه تمام حقمان نیست.  هنوز نرفته بودیم میمن که بگوییم وای بر من.  به قول راوی  ایرما خوشکله در پایان فیلم: ”اما آن داستان دیگری است.“

آذر 92
 

پیام به جلسهٔ پنجاهمین سال پیدایش انجمن فیلم دانشگاه شیراز

 

مطالب مرتبط

 

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X