صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


  

 کف جامعه و حماسه و باقی قضایا

 

با اعلام نتایج انتخابات، اصحاب جراید به سراغ اهل نظر می‌روند.  مطلب باید یکی‌دو ساعته به دفتر روزنامه برسد و پس از تأیید برای چاپ برود.  شبیه مواد خوراکی فریزشده و آمادهٔ طبخ.  روغن را در ماهیتابه داغ کنید، غذا آماده است. 

 

گرچه تا روز قبل و حتی چند ساعت پیش اوضاع در غبار و مه و پشت پردهٔ‌ دود بود و پیش‌بینی نتایج ناممکن می‌نمود، اکنون صاحب‌نظر همانند دانای کل صحبت می‌کند و تردیدی در بصیرت بیست‌بیستم خویش ندارد.

 

محتوای همیشگی بیشتر اظهارنظرهای دقایق آخر، ‌تقسیم جماعت به پائین خیابان انقلاب و بالای خیابان انقلاب و چسبیدن به تفاوتهای رأی‌دهندهٔ روستایی و شهری است: پائین‌شهری و روستایی درغم نیازهای اولیهٔ زندگی‌ و غذا و مسکن است اما شکم‌سیر بالای انقلاب شش‌دانگ فکرش دنبال موضوعهایی فانتزی و الکی از قبیل فشن و استرچ و ساپورت و آزادی بیان و حقوق بشر‌ می‌رود.

 

حمله به فضای مجازی هم از قلم نمی‌افتد و اینکه نوشتجات جماعتی حاشیه‌ای چیزی جز حرف مفت نیست و واقعیات همچون خارای زندگی را باید کف جامعه جست.  طی هفته‌ها و ماههای بعد، همین مضمون در مطوّل‌نامه‌های چهاررنگ تکرار می‌شود.

 

 

زمانی کسی متأسف بود که نگارنده به کف جامعه بی‌‌‌توجه است وگرنه نوشته‌اش کم‌نقص‌تر می‌شد.  توضیحم، که کفبان جامعه نیستم و برای دل خودم و خوانندهٔ ارتکاباتم چیزکی قلمی می‌کنم، انگار اثر نداشت.  سرانجام رضایت دادم پا به عرصهٔ‌ واقعیت بگذارم و قرار شد مرا ازغرفهٔ شیشه‌ای برج عاج روشنفکرانه به کف جامعهٔ مورد نظرش هدایت کند.

 

یک صبح جمعه به ورامین برده شدم.  مردم سرگرم کار و کاسبی بودند.  در برابر یکی‌دو حوزهٔ رأی‌گیری (اگر درست یادم باشد برای انتخابات مجلس پنجم)‌ پاسبان ایستاده بود اما از نظرها و نظریه‌هایی که موضوع جدال گرایشهای سیاسی است اثری دیده نمی‌شد.  سر ظهر دود و بوی اشتهاآور دنبهٔ کباب کوبیده در خیابان پیچید اما همسفرم که می‌دانست این یکی جداً خط قرمز است و معدهٔ‌ پولادین لازم دارد به مشارکت در این اقدام مردمی دعوتم نکرد.  در سیر و سلوک آن روز واقعیت جدیدی از کف جامعه دستگیرم نشد و دیگر حرفش را نزدیم.

 

در ردّ این فکر که احتمال دارد تجسم فیزیکی طبقات و نظریه‌های مربوط به آنها را در شلوغی میدانها و بالاخیابان و ‌پائین‌خیابان بیابیم، حرف درخشان ای. پی. تامسن دربارهٔ پیدایش طبقهٔ کارگر انگلستان را باید به خاطر سپرد:

 

جامعه‌شناسانی که ماشین زمان را متوقف کرده‌اند و با تلاش فراوان وارد موتورخانهٔ آن شده‌اند تا نقش طبقه را در سیر تاریخ بیابند می‌گویند نتوانسته‌اند جای طبقه را پیدا کنند؛ تنها توانسته‌اند افرادی بی‌شمار با مشاغل، درآمدها و سلسله‌مراتب متفاوت مشاهده کنند.  البته درست می‌گویند چرا که طبقهٔ اجتماعی یک بخش از ماشین نیست، طرز کارکردن و حرکت آن است.  طبقه، منافع این گروه و آن گروه نیست، تضاد منافع است؛ گرما و صدای غرش حرکت ماشین است.  طبقه ساخت نیست،‌ واقعه و حرکت است.

 

کف جامعه مشابهی هم یافته که در واقع متضاد آن است: کف خیابان.  اولی به معنی اکثریتی است شامل مردم شریف.  دومی یعنی اقلیتی نخاله که تحت تأثیر تبلیغات دشمنان خارجی با صدای بلند اعتراض می‌کند ــــ معادل تحقیرآمیز دیگری برای اهل عنترنت و فیسبوک و آب‌بازی در پارک.  به همین سان، ”از کف خیابان جمع‌‌کردن“ به معنی سرکوبی شدید ِ هر نوع اعتراض است.   

 

 

در بیشتر اظهارنظرهای کنسروی در جراید پس از اعلام نتایج انتخابات نشانهٔ چندانی به چشم‌ نمی‌خورد که گوینده یا نویسنده واقعاً در جغرافیای سیاسی پایتخت و در تطور پائین خیابان انقلاب و بالای آن تأمل کرده باشد.  بخشی بزرگ از شمال تهران شطرنجی است از روستاهای قدیمی و بقایای مزارع اهالی آنها، و محله‌های نوساز شبه‌غربی.  بسیاری از بازاریهای سنتی و دیندار و اعضای طبقهٔ جدید سی سال اخیر در همین منطقهٔ بالاخیابان‌ سکونت دارند.

 

خرده‌فرهنگ غالب یک محله‌ ممکن است متفاوت با محلهٔ مجاور باشد اما کشیدن خطی جداکننده میان گرایش سیاسی کل بالای خیابان انقلاب و پائین آن حتی در رژیم گذشته مصداق نداشت، تا چه رسد به اوضاع پس از مصادره‌های گسترده و کوچ‌دادن‌ها به شمال شهر تهران و شکل‌گیری طبقهٔ جدید و انفجار جمعیت ‌در سالهای بعد.

 

تقریباً از هر خانه‌ای در هر جای شهر یک یا چند دختر و پسر جوان به دانشگاه می‌روند یا رفته‌اند و مراکز آموزش عالی، به بیان میوه‌فروش‌ها، درهم است.  و مالک مزرعه‌ای که در بورس خانه‌سازی اطراف شهرها می‌افتد انگار ناگهان به رگه‌های طلا در خاک سیاه رسیده باشد.  فشفشه‌وار در مدار ترفیع طبقاتی بالا می‌رود و احتمال دارد دیرباورتر و رندتر ‌شود.

 

مثلاً در استانهای گلستان و مازندران تکثیر امامزاده و تولید بقعه به‌مراتب پررونق‌تر است تا در گیلان و بسیاری جاهای دیگر.  اما تقطیع طرز فکر سیاسی به بالاخیابان و ‌پائین‌خیابان یعنی تصوری از خرده‌فرهنگ‌ها نداریم.

 

ادعای مقاله‌های سرپایی ِ جراید در این باره که ساکنان شمال تهران، با آن همه بازاری و مقام اداری و حکومتی، با دخالت نیروهای غیبی در روند سیاسی مخالفند اما مردم دهات و ایلات و عشایر چشم‌بسته از چنین نظری استقبال می‌کنند جز تکرار تبلیغات تلویزیون وطنی نیست.

 

در این تبلیغات، بحث هرچه باشد، زدن یکی‌دو توسری به موجودی به نام روشنفکرها (به مصداق ”آبی بنوش و لعنت حق بر یزید کن“) مستحب مؤکد است.  از اتهامات متهم کوردل: انکار حماسه‌آفرینی ِ مردم و چرتکه‌انداختن با اعداد مربوط به نتایج انتخابات.

 

 

خرداد ٨٤ که تحریم انتخابات باب شده بود پیشنهاد کردند به تحریم‌کننده‌ها بپیوندم.  گفتم اهل حرام اعلام‌کردن نیستم و فتوا کار من نیست؛ در هشت سال گذشته چهار بار رأی داده‌ام، و بعید می‌دانم از خویشان و دوستانم که در انتخابات شرکت می‌کنند کسی تصمیمش با حمایت من از بایکوت عوض شود.

 

در پاسخ اینکه اگر می‌خواستم رأی بدهم به کی رأی می‌دادم گفتم شاید به یک هم‌دانشکده‌ای قدیم هرچند که از متهمان همراهی با انقلاب فرهنگی است؛ اما اصحاب بیزنس پلوتونیوم و اورانیوم به او راه نمی‌دهند.  در پاسخ اینکه به چه کسی ممکن است راه بدهند نامی بر زبان آوردم که هیچ باور نداشتم بتواند برنده شود.

 

اما عکس فرد برنده را از چند سال پیشتر به دیوار اتاق کارم زده بودم.  رأس سوم مثلث بازارـ‌ حوزه‌ ـ ‌‌روستا طبق الگوی تاریخی تکمیل می‌شد.  به‌قدرت‌رسیدن غلامان فصلی مکرر در تاریخ این سرزمین بلاخیز و بلازده بوده است اما آیا صعود موج جدید بـُخوبـُرها واقعه‌ای محتوم و مقاومت‌ناپذیر بود؟

 

کسانی عقیده دارند قانون قدیمی تشکیل شوراها به جای اینکه قاتق نان شود بلای جان شد و راه یورش را باز کرد، و چه بهتر که فعلاً اجرا نشده می‌ماند.  درهرحال، تاراجگران بعدی لابد از روزنه‌ای دیگر یورش می‌آورند.

 

اصحاب فربه ِ پانزده خرداد اگر می‌خواستند حربهٔ کافی برای دفع یورش به شهرداری پایتخت و کاخهای پاستور در اختیار داشتند: پروندهٔ معاملات نفت در استانداری اردبیل، و چند سال بعد پروندهٔ به‌مراتب سنگین‌تر غبارروبی از حسابهای بانکی شهرداری تهران (هر دو پرونده همچنان در سازمان بازرسی کل کشور باز است).  اگر باز چنان شرایطی پیش آید مهاجمان را بار دیگر به میدان خواهند فرستاد. 

 

از معدود مقامهایی که حیرت خویش را علناً بر زبان آوردند عبدالواحد موسوی لاری وزیر کشور بود که گفت مسند شهرداری تهران در حد وزارت است و شوخی‌بردار نیست.  اما او هم وقتی گفتند حکم انتصاب شهردار جدید را امضا کند امضا کرد.  در فیلم  پدرخوانده به قراردادی اشاره می‌شود که مدیر کمپانی نمی‌توانست امضا نکند زیرا پشت قلم خودنویسی که به دستش دادند هفت‌تیر بود.

 

 

شاید این هم هیچ گاه کاملا روشن نشود که در انتخابات ٨٤ واقعاً چه گذشت.  در روابطی هیئـتی و نامکتوب، دستورهای شفاهی را در ِ گوشی ابلاغ می‌کنند و آدمهایی که قرار است برای ثبت در تاریخ شهادت بدهند در خرده‌فرهنگ حدیث و روایت بزرگ شده‌اند.  و وقتی کار برای خدا باشد دروغ عین حقیقت است.

 

درهرحال، پرسشی مهم که مشکل بتوان پاسخی قابل اثبات برای آن یافت: برخی به فرد برنده رأی دادند به این امید که تیشه به ریشه بزند و کار را یکسره کند؟

 

برداشت دیپلماتهای خارجی مقیم تهران پس از انتخابات ۲٠٠۵ این بود که در ایران انگار رژیم عوض شده باشد.  از سران قدرتهای اروپایی یکی‌دو تن گفتند ملت ایران شایستهٔ بهتر از این است.  ربع قرن برای حفظ منافع کشورشان، و به تشویق ایرانیان نزدیک به فرهنگهایشان یا ساکن آن کشورها، کوشیده بودند نگذارند ایران در کیسهٔ مارگیری ِ آمریکا بیفتد.  سرانجام ناامید و حیرت‌زده نتیجه گرفتند اینها را تنها با مشت آهنین ارتش آمریکا می‌توان مهار کرد، و به دست ایالات متحده رهایش کردند. 

 

 

روز انتخابات ٩۲ تصادفاً و این بار ناخواسته کف جامعه بودم.  اگر فرد مورد نظرم رفع صلاحیت نشده بود از او حمایت می‌کردم. 

 

برای رسیدن به جایی (طبق معمول به برکت استعداد ذاتی‌ در گم‌کردن راه) دیر از بزرگراه خارج شدم و از محله‌هایی آن سوی شهر سردرآوردیم.  طی سفری از حدود ١١ تا سه بعد از ظهر، تهران بسیار آرام بود و چند کاسب و کارگر ابزارفروشی‌ کوچهٔ‌ زغالیهای تجریش انتخابات را جدی نمی‌گرفتند (یاد همصحبت اهل کف جامعه افتادم که دلواپس ته‌نشین ‌شدن نگارنده در برج عاج بود).  نشانه‌ای از بروبیا دیده نمی‌شد، هرچند احتمال دارد در ساعات خنک‌تر شامگاه جماعت بیشتری به حوزه‌های رأی‌گیری رفته باشند.

 

از جمله جاهایی که بروبیا جریان داشت دفتر حفاظت منافع ایران در واشنگتن بود.  گویا  طرفهای عصر آن دور و برها پیامکی پخش شد که دولت آمریکا اجازهٔ پرواز مستقیم به ایران خواهد داد.  حتی خط هوایی‌اش را مشخص کردند.  و جماعت به پای صندوق شتافتند.

 

انگیزهٔ رأی‌دهنده‌ها در همه جای دنیا معمولاً مشخص و محدود است: دستمزد و حقوق، بیمه و  بازنشستگی، میزان مالیات و این جور مسائل.  تعجبی ندارد که ایرانی مقیم آمریکا به تنگنایی مهم در ارتباطش با زادگاه خویش اهمیت دهد.

 

امروز سفر بین غرب آمریکا و ایران یادآور اتوبوسهای موتورجلو و جاده‌های خاکی تا اواخر دههٔ ۳٠ است.  مثلاً از صبح زود تا غروب از شیراز به اصفهان می‌رسیدند، شب را خرد و خسته در مسافرخانه‌ای شلوغ با ملافه‌هایی که انگار هیچ گاه شسته نمی‌شد سر می‌کردند و صبح روز بعد عازم تهران می‌شدند.  اکنون سفر بین لوس‌آنجلس و تهران یادآور میهن‌تور و گیتی‌نورد همان عهد است.  باید دست‌کم سه هواپیما عوض کرد که آخری اگر ایرانی باشد ممکن است برای سوختگیری جای پرت‌وپلایی در اروپای مرکزی هم فرود آید.

 

اگر با رأی‌دادن بتوان نیم قرن پیشرفت کرد و از شهرهای بزرگ ایران مستقیماً به آمریکای شمالی رفت، چرا که نه.  گرچه امیدی واهی و کلکی انتخاباتی بود و تنگ‌‌تر‌شدن حلقهٔ تحریمها تا به‌زانو درآمدن رژیم مقدس ادامه خواهد یافت، زحمت و خرج چندانی نداشت.

 

 

در تأمل بر ارقامی که دربارهٔ انتخابات ٩۲ بیرون دادند آنچه به نظر نگارنده می‌رسد بیش از آنکه استنباط باشد استمباد و بل خیالات است.  آفتابی‌شدن تقریباً سه نفر از هر چهار واجد شرایط رأی‌دادن یعنی موج جمعیت.  در این حالت نیازی نمی‌بود گزارشگران خارجی را تحت‌الحفظ نگه دارند؛ به حال خود رهایشان می‌کردند تا آزادانه در خیابان بگردند و با هرکس که می‌خواهند حرف بزنند.

 

درصد آرای نامزد برنده که درست بالای پنجاه درصد توقف کرد با مشارکت بالای ٧۲ درصد همخوان به نظر نمی‌رسید، خصوصاً که آرای بقیه در فاصله‌ای بسیار دور درجا زد.  در انتخابات اگر بین دو یا چند پیشتاز (و در همه‌پرسی بین آری یا نه) رقابت تنگاتنگ نباشد معمولاً دست‌ساز است، یا چیزی در جایی لق می‌زند.

 

این احتمال وجود داشت که آرا را روی منحنی برده باشند تا نفر یکم بالای حد نصاب قرار گیرد و به همان مقدار یا نسبت به آرای ناچیز بقیه افزوده شود.  در اعلام نمرات کلاس درس زمانی که تشخیص بدهند امتحان بیش از حد متعارف دشوار بوده است از این روش استفاده می‌کنند.

 

گرچه استفاده از چنین روشی در انتخابات ِ جایی از دنیا گزارش نشده، شاید درست نباشد که توسل به آن را به منزلهٔ تقلب یا خدشهٔ اساسی بگیریم، زیرا حقی از کسی ضایع نشده.  در واقع به برون‌یابی (پیش‌بینی از روی داده‌های موجود) دست زده‌اند، مانند اینکه وقتی دانشجو نتواند در امتحان آخر ترم شرکت کند معدل دو نمرهٔ میان‌ترم را نمرهٔ نهایی‌اش بگیرند.

 

اعتبار استمباد پیشین هرچه باشد، با اطمینان بیشتری می‌توان گفت پس از دور دوم ٨٤ و وقایع خرداد ٨٨  در پی ادعای شمرده‌شدن چهل میلیون رأی در کمتر از دو ساعت، این بار تصمیم به هم‌آوردن سروته قضیه در دور اول بود.  طرفداران کاندیدای برنده اگر هم رفتن آرا روی منحنی را احساس کرده باشند یحتمل دلیلی ندیدند از ترفندی مثبت برای تکرارنشدن وقایع چهار سال قبل استقبال نکنند.

 

 

در میان تمام ادوار انتخابات غیرصنفی از نود سال پیش، سالهای ٧٦ و ٨٠ خدشه از حد ناچیز پنج درصد بالاتر نرفت.  داوطلبان بسیاری رد صلاحیت شده بودند اما به سبب موازنهٔ قوا آنچه از صندوق بیرون آمد تقریباً همانی بود که در آن ریخته شده بود.

 

انتخابات نهایتاً نوعی معامله و کوتاه‌آمدن ِ محترمانه است.  پس از انتخابات بی‌فرجام سال ۲٠١۲ مصر، در آن کشور شایعه پیچید که نفر دوم را برنده اعلام کرده‌اند تا (فعلاً) از آشوب و خونریزی جلوگیری شود.  فاصلهٔ آرا در هر یک از دو حالت در حد دو یا سه درصد بود.

 

 

در نوشتجات جراید پس از اعلام نتایج انتخابات یک اظهارنظر رایج دیگر دربارهٔ احزاب، یا فقدان احزاب است.  به روایتی ١٠٠ و به روایتی دیگر  حزب رسماً به ثبت رسیده.  حتی حرف از ۲۵٠٠ زده‌اند که اگر اشتباه چاپی نباشد لابد دربرگیرندهٔ دستجات سینه‌زنی است که فـُرم پر کرده‌اند.

 

اما حتی اگر همان عدد صد، یا حتی چند ده، را مبنا بگیریم، چرا صاحب‌نظر سیاسی قاطع و محکم اعلام می‌کند مملکت حزب ندارد؟ اگر واقعاً چنین است چرا کسانی در هیئت حاکمه دست به کار ایجاد حزب نمی‌شوند؟ کمکهایی مالی که گفته می‌شد به احزاب می‌دهند و در بلبشوی اداری‌ـ‌مالی سالهای اخیر قطع شد، و ممنوعیت سه حزب طی چند سال گذشته یعنی حزب وجود دارد، یا داشت.  واقعیت پشت عنوانهای معمولاً مطنطن و گاه عجیب که هنگام انتخابات خلق می‌شود (حتی در حد ”جبهه“، که در فرهنگ سیاسی ایران یعنی ائتلاف چند حزب) چیست و پس از انتخابات به سر آن دار و دسته‌ها، اگر عملاً وجود داشته‌اند، چه می‌آید؟  و سیستمهای توزیع سهمیه و حضوروغیاب در نماز جمعه و راهپیمایی چه چیزی از حزب کم دارند؟

 

نامه‌ای خطاب به رئیس جمهور آمریکا را دو دوجین‌ونیم دکترمهندس امضا کرده‌اند ـــــ غالباً بدون اسم کوچک اما با پیشوند آقا یا خانم.  به احتمال زیاد شرکتهایی فامیلی‌اند و پشت این اسمها آدمهایی قایم شده‌اند که برای روز مبادا مجوزی تهیه کرده‌اند و در کشو گذاشته‌اند.

 

اکنون به تعداد دستجات دارای قدرت سیاسی و اقتصادی، حزب وجود دارد (این گونه حزب‌ را در دههٔ ‌۲٠ احمد قوام پایه گذاشت که در مقام نخست‌وزیر برای خودش حزبی ساخت که با رفتنش محو شد).  اما حزب ابزار تبدیل نفوذ اجتماعی به قدرت سیاسی است.  از این رو، صنفهایی که توان تأثیرگذاری گسترده بر افکار عمومی دارند مجاز به برگزاری جلسات بزرگ نیستند.  مثلاً پزشکان و حقوقدانان و مهندسان می‌توانند، مانند سایر اصناف، جمع شوند، به همکارانی که نامشان از سوی دستگاههای امنیتی تأیید شده باشد برای امور حرفهٔ خود رأی بدهند و پی کارشان بروند.

 

نویسندگان و روزنامه‌نگاران حتی از این حق برخوردار نیستند زیرا به‌عنوان صنف به رسمیت شناخته نمی‌شوند.  شغلی هم اگر داشته باشند، از نظر وزیروکیل‌ها، جاسوسی و تلاش برای چپه‌کردن حکومت است.   

 

پدیدهٔ حزب اصطلاح ”پارتی‌بازی“ را وارد زبان فارسی کرد و در باب دشواریهای ایجاد حزب در ایران سخن بسیار است.  بخشی به رندی و بددلی مفرط و کمبود شهامت اخلاقی در انسان آریایی‌ـ‌اسلامی برمی‌گردد، مثلاً آنچه در جلسات حزبی گفته می‌شود نمی‌تواند زمین تا آسمان با نظری که سران حزب به طور خصوصی بیان می‌کنند تفاوت داشته باشد،‌ که در ایران تقریباً ناممکن است؛ و بخشی به این واقعیت که تا تفکیکی بین هیئت حاکمه و دستگاه دولت وجود نداشته باشد حزب ِ باز ِ غیرمحفلی و غیرخانوادگی پا نخواهد گرفت.

 

به همین سبب حتی فاتحان پانزده خردادی نتوانستند، و نخواهند توانست، حزبی دربرگیرندهٔ تمام همرزمانشان برپا کنند.  در هیئت حاکمه، محفل بستهٔ هر دسته‌ای نه عضو می‌پذیرد و نه حتی از کسی دعوت به عضویت می‌کند.  عضویت بر پایهٔ رفاقت قدیمی و شراکت تجاری و پیوند خانوادگی است که معیار خودی‌بودن محسوب می‌شود.

 

 

از جمله استدلالهایی که برای توجیه ناکامی در تمام زمینه‌ها‌ اقامه می‌شود این است که حزب ”فراگیر و شناسنامه‌دار“ وجود ندارد.  صفت فراگیر را به معنی واحد و انحصاری نخستین بار به حزب بدعاقبت رستاخیز چسباندند.  در زمان ما ظاهراً به معنی باورپذیر نزد افکار عمومی به کار می‌رود.    

 

اما در شرایطی که ١) اکثریت عظیم جامعه حق شرکت در انتخابات به‌عنوان نامزد نداشته باشد، ۲) دانشگاه را پیش از برگزاری انتخابات تعطیل ‌کنند و ۳) حتی از تأییدصلاحیت‌شده‌ها کسی بدون اجازهٔ اقلیتی بسیار کوچک نتواند در انتخابات برنده شود، حزب نمی‌تواند جدی و باورپذیر باشد و ‌شناسنامه‌ داشتن یا نداشتن آن، به هر ‌معنایی‌، علی‌السویه است.‌ 

 

در جامعه‌ای مانند ایران که افراد لازم می‌دانند بیش از یک نوع عقیده داشته باشند تا درهچل نیفتند، افکار عمومی مفهومی است فرّار.  بدون اعلام نظر آزادانهٔ اهل دانشگاه در سراسر طیف سیاسی، توسل به افکار عمومی مانند تیر در تاریکی است و ممکن است نتیجهٔ عکس بدهد.  اهل دانشگاه یعنی جوانهای درس‌خوانده‌ای که اعضای تقریباً تمام خانواده‌های این مملکتند.

 

پس از انتخابات خرداد ٩۲ شورای شهر در قزوین یک نامزد را که با ده‌هزار رأی عضو جانشین شده بود خیلی راحت حذف کردند.  ایرادی که به این خانم گرفتند پوشش او بود.  در عکس روی اوراق تبلیغاتی‌اش عیبی آشکار به چشم نمی‌آید اما ظاهراً خود او از خرده‌فرهنگی برخاسته که از سوی اهل بازار و ‌حوزه به رسمیت شناخته نمی‌شود.  لابد انتظار نداشتند رأی کافی بیاورد و منظور از تأیید صلاحیتش جلب آرا برای کمک به حماسه‌آفرینی بود.  جایی که حتی یک دانه آرشیتکت خوش‌سیمای منفرد (و مجرد؟)‌ تحمل نشود، می‌توان تصور کرد اگر حزبی ”فراگیر و شناسنامه‌دار“ پشت این کاندیدا می‌‌بود دفتر و دستک آن را، دست‌کم در شهر محل مناقشه، خرد می‌کردند، اداره‌کنندگانش را می‌گرفتند و حکم زندان سنگین می‌دادند.

 

 

در حکایتی قدیمی، آدمی اسب گرسنه‌اش را به جای دکان علافی دم دکان عطاری می‌بـُرد و وقتی دکاندار می‌گفت کاه ‌و جو ندارد، سکـّه‌ای را که در دست داشت به اسب گرسنه نشان می‌داد و می‌گفت: می‌بینی پولش را آماده کرده‌ام ولی حیف.

 

اشخاصی از صاحبان مقام با تأسف می‌گویند جامعهٔ ‌ایران استبدادزده است وگرنه حزب درست می‌کردیم زعفرانی با چهارانگشت پهنا.  معنی حرفشان ممکن است این باشد که خود را مستقل و منفرد می‌دانند.  حتی اگر فرض کنیم آدم منفرد و مستقل بتواند از سد استصواب بگذرد،‌ وکیل مجلس طی چهار سال نزدیک صدوپنجاه میلیون حقوق و همین اندازه مزایا دریافت می‌کند.  هزینهٔ وکیل‌شدن در شهرهای کوچک‌تر را چندصد میلیون و در تهران تا یک‌ونیم میلیارد تخمین می‌زنند.  در عمل، مجموعهٔ‌ سرمایه‌گذار(ها) و مشاور و مجری تبلیغات انتخابات، و سهم از مزایده و مناقصه و زیرمیزی، نام دیگری است برای حزب.

 

 

سرقتهای هنگفت سازمان‌یافته از بیت‌المال بر نوع نگاه به تعداد نفر آدم نیز تأثیر گذاشته است. ”یه‌ تومن“ که تا این اواخر در بازار سرمایهٔ‌ ایران به معنی یک میلیارد تومان بود کم‌کم یک میلیون دلار معنی می‌دهد.  در هنگامهٔ‌ اغتشاش مالی و تورم شدید، به گفتهٔ ظریفی، یک میلیون (به بیان برخی اهل منبر، ”ملیان“) نفر رأی‌دهنده هم موضوعی کم‌اهمیت انگاشته می‌شود.

 

برای اهمیت‌بخشیدن به تعداد آرا باید روش ثبت نام و تعیین حوزه برقرار کرد.  امروز در ایران هم هر فعالیتی، حتی خریدن یک اتومبیل ناقابل، به ثبت نام و تعیین نشانی سکونت و محل کار نیاز دارد.  و جایی در دنیا سراغ نداریم که فرد هر جا عشقش کشید وارد حوزهٔ رأی‌گیری شود و در انتخابات شرکت کند.  از جمله بگومگوها در آمریکا این است که چرا آدم بی‌خانمان نتواند رأی بدهد.  برخلاف یونان باستان،‌ مالکیت مسکن شرط حق رأی نیست؛ حرف بر سر داشتن نشانی پستی است تا از بسیج رأی‌دهندگان اتوبوسی و به‌هم‌ریختن آرای طبیعی هر ناحیه جلوگیری شود.

 

سیستم ثبت نام برای شرکت در انتخابات از دورهٔ بیست‌ویکم مجلس شورای ملی در سال ۴۲ برقرار شد و تا پایان کار رژیم سابق برقرار بود اما از آنجا که افکار عمومی کل انتخابات را جدی نمی‌گرفت سیستم کارت الکترال در یاد کمتر کسی ماند.

 

در رفراندم دو روزهٔ بی‌دروپیکر فروردین ۵٨ برای رسمیت‌بخشیدن به جمهوری اسلامی و پس از آن حرفی از لزوم ثبت نام رأی‌دهندگان به میان نیامد.  در برگه‌های آن حتی کلمهٔ ایران نگنجانده بودند که در آغاز فصل جدید جنگ فرسایشی بین اسلام و ایران، سهو به نظر نمی‌رسید.

 

خبر می‌رسد در شناسنامه‌های جدید امکان صدور کارت الکترال برای برگزاري انتخابات هم پیش‌بینی شده است.  با توزیع شناسنامه‌های دیجیتال حتماً باید از این امکان هم استفاده شود.  و البته مانند همه جای دنیا برای نوشتن روی برگهٔ رأی اتاقکهایی پرده‌دار در نظر بگیرند.

 

کار مهم دیگر استفاده از کامپیوتر در ثبت و شمارش آراست همراه با شمارش دستی و ثبت روی کاغذ ـــــ روشی که در بانکها جریان دارد.  هنگامی می‌توان صحبت از نرخ تورم کرد که اسکناسها جایی مشخص به چاپ رسیده و شمارهٔ آنها رسماً ثبت شده باشد.  ورقهٔ رأی باید به همان اندازه معتبر باشد تا جدی گرفته شود.

 

تا وقتی اعتماد چندانی به شمارهٔ‌ اعلام‌شدهٔ‌ آرا نتوان کرد، جنبهٔ دموکراتیک انتخابات ناگزیر از نوع بسیار نازل و ایرونی‌بازی و زیمبابوه‌بازی است.  و تحلیلهای سرپایی در باب بالاخیابان و ‌پائین‌‌خیابان ناگزیر بازتاب توزیع اسکناس و سیب‌زمینی در کف جامعه، و خلق حماسه برای بازگشایی خط هوایی در سقف آن است. 

مرداد ٩۲

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.