صفحۀ‌‌ اول   كتاب ½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله‌ها


 

 

4+1 سوار سرنوشت

 

به فكر باشيد تا اول ژانويه 2012 طلبهای‌ درشتتان را وصول كنيد و كسانی را كه به آنها بدهكاريد نرم‌نرم بپزيد شما را حلال كنند.  اگر تا آن وقت نتوانستيد، تا سال 2060 حتماً اين كار را بكنيد.

موعد اول را به منجمان ِ قوم مايا نسبت می‌دهند و تاريخ انقضای دوم محاسبۀ شخص نيوتن است.  لئوناردو داوينچی برای‌ پايان كار بشريت قدری ‌بيشتر مهلت ‌داد: 21 مارس 4006 (درست نوروز سال 3384) جهان در سيل غرق خواهد شد.  شاه نعمت‌الله ولی و نوستراداموس اشعاری رازناك دربارۀ وقايع آتی سرودند اما اهل بخيه در آنها اشاره‌ای به پايان جهان نديده‌اند.

بسياری از تاريخهای ‌مورد علاقۀ پيشگوها مطابقت دارد با اول فروردين،‌ يكی‌ از دو نقطۀ تقويم شمسی كه طول شب و روز برابر است؛ يا 21 دسامبر، روز قبل از شب يلدا، بلندترين شب سال.  به اول تير، كوتاه‌ترين شب سال،‌ كمتر التفات نشان داده‌اند ـــــ‌ شايد چون وقت تنگ است و تا فاجعه‌‌ بيايد تمام و كمال اتفاق بيفتد صبح شده.

مقياسی برای سنجش و مقايسۀ طرز فكر مردمان از آلاسكا تا استراليا در دست نيست و مشكل بتوان درجۀ تقديرگرايی ِ ساكنان ارس تا بندرعباس، و بيرجند تا آبادان را از بقيۀ دنيا سوا كرد و جداگانه نمره داد.  آنچه را به نظرمان بدترين خصلتهای ‌اين‌جا می‌رسد با بهترين صفات جاهای ديگر مقايسه نكنيم.  از زاويۀ تقديرگرايی يا هر نظر، اين سرزمين نه بدترين جای دنياست و نه بهترين آن.

 

 

 

  

در جاهايی از دنيا گاه آدمهايی با تعيين تاريخ دقيق پايان جهان دسته‌جمعی با لباس رسمی دست به خودكشی‌ میزنند تا مثلاً همين چهارشنبه كه دنيا آخر می‌شود در ابديت باشند.  در جامعۀ ايران گرچه می‌توان بر عيبهای ديگر انگشت ‌گذاشت،‌ اين نوع رفتار ديده نشده است.  آنچه برچسب فيلسوفانۀ تقديرگرايی می‌خورد در واقع بيشتر عادت به كاهلی‌ و تنبلی است.  زمانی در گذشتۀ دور كه منتقدان می‌گويند افكار مسموم صوفيانه در اين سرزمين رواج داشت، كل بشريت در همان حال‌وهوا بود.  و ايرانی بيش از يك جور و دو جور است؛ صحبت از اكثريت و اقليتش هم كم‌خطر نيست.  اگر هم پيشترها تسليم سرنوشت بود، سالهاست بيشتر به‌عنوان فرهنگ فرتوت اما مبتلا به تشنج و معتاد به تلاطم شناخته می‌شود تا رام و دلسپرده به تقدير.

ناظرانی هنديها را تقديرگراترين ملت جهان دانسته‌اند (در آفريقای سياه هم بسيار به سرنوشت عقيده دارند اما آن جماعات چندان داخل ميوه‌جات به حساب نمی‌آيند).  آمادگی ايرانی برای مهاجرت، ميل به بالارفتن از پلكان ارتقای طبقاتی، و نارضايی مزمن از وضع موجود نافی دل‌نهادن به قضا و قدر و وانهادن جهان است.  شايد برخی ايرانيها به اندازۀ عامۀ چينيها قائل به تأثير ستارگان بر طالع افراد و دخالت سعد و نحس كواكب در وضع مزاجی آنها باشند.  و شايد بيش از انگلوساكسون‌ها و ژرمنها تقدير محتوم را جدی بگيرند.

اعتقاد به قسمت ِ مقدّر مايۀ تسلای خاطر است.  درد ملامت خويش برای مسئوليت آنچه اتفاق افتاد می‌تواند كاهنده و حتی ‌كشنده باشد (دق‌كردن يعنی افت شديد توان مقاومت و فروپاشی اركان بدن انسان به سبب اندوه مداوم و افسردگی مزمن).  اما آدمها وقتی می‌كوشند با كف‌بينی و فال قهوه و ورق و نخود سر در بياورند بعداً چه خواهد شد انگار از ته دل باور ندارند سناريوی ازلی قطعی و غيرقابل تجديدنظر است.  لوح محفوظ هر قدر محكم پلمب باشد، لابد اگر سر كيسه را شل كنيد و آشنا داشته باشيد حتی برای دستكاری در پرونده‌های فوقسرّی ِ عالم غيب هم بالاخره راهی پيدا می‌شود (در شرع اسلام پيشگويی حرام است).

برای توصيف معتقدان به پيشگويی، صفت تقديرگرا لازم نيست؛‌ بدون اعتقاد به تقدير نمی‌توان معتقد به پيشگويی ‌بود.  وقايع غريب را معمولاً به حساب تقدير می‌گذارند.  اگر با اين نامگذاری ‌موافق نباشيم، ناچار بايد به محاسباتی آماری برای رسيدن به احتمال يك در صدهزار و يك در ميليون بپردازيم.  كسی‌ از پرواز جا می‌ماند و اندكی بعد تنها بازماندۀ سانحه‌ای است كه از قضا در آن حضور نداشت.  تيری كه سارق به سوی نگهبان بانك می‌اندازد صاف می‌خورد به آدمی كه آن طرف خيابان سرش به كار خودش است.
موشكی كه از عراق پرتاب شده در محلۀ گيشای تهران وسط آپارتمانی كه چند كودك خردسال سالگرد تولد ‌دوستشان را جشن گرفته‌اند فرود می‌آيد.

 

  

آشنايی با يك فرد را نقطۀ عطف زندگی‌مان قلمداد می‌كنيم بی‌آنكه بدانيم، يا بتوانيم بدانيم، آدمهايی كه به آنها برنخورديم، چون در همان لحظه به آن طرف خيابان رفتيم يا چند دقيقه پيش از ورودشان مهمانی را ترك گفتيم، چه تأثير عميق‌تری می‌توانستند بر زندگی ‌ما گذاشته باشند.  رابرت فراست، ‌شاعر آمريكايی، شعری ‌دارد با اين دريغ كه هرگز نخواهد فهميد اگر سر آن دو راهی در جنگل راه ديگر را انتخاب كرده بود اكنون ممكن بود كجا باشد.

و هرگز نخواهيم دانست پشت پای ما تيرآهن روی سر كدام فلك‌زده‌ای افتاد، يا بليتی كه می‌خواستيم بخريم اما كناری‌اش را برداشتيم برندۀ جايزۀ هنگفت لاتاری شد.  اما تمام تحولات زندگی فرد تا اين حد معمايی، بی‌معنی، ناگهانی‌ و بيربط نيست.  يونانيها برای فقط همين يك حرف، شايستۀ دريافت جايزۀ استعدادهای درخشان تاريخ تمدن بودند: منش ِ انسان سرنوشت اوست.

در افسانه‌های ‌يونان، اوديپ وقتی غيبگوی معبد دِلف به او خبر داد سرنوشتی شوم در انتظارش است بيهوده سر به كوه و بيابان نهاد.  سرنوشت او نه تماماً در وقايع و محيط پيرامون، بلكه در شخصيت خود او هم نهفته بود.  نه به اين سبب كه آدم ذاتاً شرّی بود، بلكه چون هوش و نيروی بدنی و استعداد رهبری‌اش او را جلو می‌انداخت و آن گاه نتايج كردار او كار دست خودش و ديگران می‌داد.  آتشفشان و سيل و زلزله و بيماری مصيبت است اما به‌خودی‌خود تراژدی نيست.  تراژدی يعنی‌ عواقب طرز فكر، خلق‌وخو، روحيه و نهايتاً تصميمهای آدم‌ تأثيرگذار برای خودش و ديگران.

تمام قربانيان بداقبالی نمی‌توانند بگويند غافلگير شدند.  بهمن 57 خبرنگاری ايتاليايی كه هجوم به ساختمان ژاندارمری را از بالكنی مقابل دانشگاه تهران تماشا می‌كرد با گلوله زخمی شد و طحالش را از دست داد.  همان ماه در جای ‌ديگر، يكی‌ از صدها گلوله‌ای كه هر لحظه در پرواز بود درقلب يكی از دو خبرنگار آمريكايی‌ كه از پنجرۀ مدرسه‌ای نبرد همافران و نفرات لشكر گارد را تماشا می‌كردند نشست.

 

  

بعيد است نيروهايی در عرش برای جانكارلو، اهل ميلان، و رابرت، اهل سانتاباربارا، سناريو نوشته باشند جايی در آن سر دنيا كه اولين بار است به آن پا می‌گذارند به تير غيب گرفتار شوند.  اينكه كسی‌ پا شود به كشوری كه شلوغ شده برود و مثل شاخ شمشاد بايستد دعوا تماشا كند انتخاب خود فرد و همخوان با شخصيت حرفه‌ای ِ اوست.  به چنين موقعيتی بيمۀ جنگی می‌گويند و حسب شدت برخورد‌، جدول محاسبۀ نرخ دارد، مثلا: كمتر از يك درصد تير می‌خورند اما چهل درصد زخميها به بيمارستان نمی‌رسند.  آدمها چه بسا ترجيح بدهند به آن نودونه درصد فكر ‌كنند تا بتوانند از خانه بيرون بيايند.

تقدير نام ديگری است عمدتاً برای بدبياری، و ندرتاً بخت خوش‌.  اما هميشه و در تمام موارد اين طور نيست در حادثه‌ای كه به ما ربطی ندارد نفله شويم يا بليتی كه با اكراه به جای بقيۀ پولمان قبول كرده‌ايم جايزۀ بزرگ ببرد.  در واقع بيشتر احتمال دارد به آرامی‌ از نقطۀ الف به ب، به جيم و به دال برسيم و در چهل‌سالگی وقتی به اوضاعی كه در هجده‌سالگی فكرش را هم نمی‌كرديم نگاه می‌كنيم دود از سرمان بلند شود.  نقطه‌های جيم و دال و ه نه نتيجۀ جاماندن از هواپيما يا اصابت گلوله و موشك، بلكه چه بسا تركيب توالی‌ وقايع و استعداد فرد و كششی ناخودآگاهانه باشد.  اما وقتی الف را نقطه‌چين تا ی امتداد ‌دهيم شايد نتيجه بگيريم اين خط زيگزاگ ِ چپ‌اندرقيچی يقيناً نقش قلم تقدير بر لوح ِ محفوظ است، و حاشا كه شخصاً چنين مسير نامعقولی برای زندگی‌مان ترسيم كرده باشيم.

زمانی در سوگ دوستی نوشتم: ”تقدیر احتمالاً یعنی خصوصيات ژنتیك آدم، به اضافۀ شرایطی كه در آن قرار می‌گیرد و فرصتهایی كه در نتیجۀ آن خصلتها برایش پیش می‌آید. مرد عضلانی و بجوش پی ِ كـُشتی و ورزش می‌رود،‌ سرانجام محافظ نخست‌وزیر می‌شود و تمیز و راحت به بازنشستگی می‌رسد. مرد ظریف و تودار رهبری ِ اركستر سمفونيك را انتخاب می‌كند، به عشق پردردسر ِ سوپرانوی اپرا گرفتار می‌آید و پیر می‌شود بی‌آنكه جوانی كرده باشد.  هر دوی اینها موقعیتهايی رشك‌انگیزند.  چیزی كه سرنوشت آدم را تكمیل می‌كند شانس است، اینكه در لحظۀ تعیین‌كننده در جای مناسب، يا ناجور، حضور داشته باشد يا نه.“

 

 
اگر منش فرد سرنوشت او باشد، پس منش جامعه هم تقديرش است.  منش جامعه يعنی خصلتهای غالب آن كه ممكن است در تك‌تك آحادش وجود نداشته باشد،‌ يا به آن درجه وجود نداشته باشد.  در اين‌جا هم وقتی نتايج را نمی‌‌پسنديم به انكار متوسل می‌شويم.  اگر در نتيجۀ گرايشهای غالب بر جامعه،‌ در تكانی زلزله‌وار از الف به ب پرتاب شويم و اين‌جا دو مسير با احتمالهای 10 و 90 درصد در برابر باشد، طبيعی است جريان احتمالات ما را به پيش ــــ يا پس ـــــ‌ براند و سر از جايی درآوريم كه هيچ خوش نداريم اما آش كشك خاله است.

 

در انجيل سخن از چهار سوار می‌رود به نشانۀ طاعون، جنگ، قحطی و مرگ ـــــ مناديان آخر‌الزّمان.  اگر چهار سوار اساطيری قدری تنگ‌تر برانند يا يكی بر تـَرك ديگری سوار شود برای منش ِ انسان/جامعه هم جا هست.  شناخت اين عامل اگر گويی بلورين برای پيشگويی آيندۀ بشريت و پايان كار جهان به دست ندهد، ‌دست‌كم به فهم آنچه همين اواخر اتفاق افتاده است كمك می‌كند.

ما انسانهای‌ معمولی كه شايد مطمئن نباشيم شخصاً اكنون و در اين وضعيت چه غلطی می‌كنيم، يا به‌عنوان جامعه چه دستی ما را به اين جا كشاند، می‌توانيم پيشگويی تقدير جهان را به پيشگويان و به نويسندگان داستانهای هولناك علمی‌ـ تخيلی بسپاريم و خود بر آنچه پيش چشممان جريان دارد متمركز شويم.  
وقتی‌ برای‌ آنچه پريروز و ديروز اتفاق افتاد توضيحی قانع‌كننده پيدا نمی‌شود، پيشگويی‌ تقدير فردا و پس‌فردا پيشكش.

پس از همۀ اين حرفها، اگر دنيا واقعاً در سال 2012 آخر شد چه؟
 

1 مرداد  89

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X