در بازگشت به علاقهٔ کودکیام به تفنگ، چند سال پیش کم مانده بود در خیابان فردوسی تهران تفنگ
بادی دوربیندار بخرم. بعد فکر کردم اصلاً خوب است برای تهیهٔ تفنگ
درست و حسابی با خویشاوند اهل
شکار مشورت کنم و دنبال جواز بروم.
اما برای کسی که اهل تیرانداختن به پرنده و چرنده در صحرا نیست تفنگ دولول
هم ته کمد بالایی متروک
و مدفون میشود. علاقهٔ کودکی
را به بایگانی راکد سپردم (سرنیزهٔ ساخت قورخانهٔ زمان احمد شاه
هم
که روی دیوار بود در اسبابکشی، مانند دوربین عکاسی زایس قدیمی و دوربین اپرا، لوطیخور شد.
دوربین صحرایی روسی قرن نوزدهم متعلق به پدر مادرم در جلد چرمی همچنان ته کمد است).
به عکسی برخوردم از تفنگی عجیب در آمریکای قرن نوزدهم. واعظ شیرازی
گفت صدام
کافر حمله میکند نه با یک هواپیما و دو
هواپیما، با یک فروند هواپیما. چنان ماسماسکهایی ابداع میکردند
برای کشتار یک فروند (بخوانید چهلپنجاه تا) مرغابی در هر شلیک
ـــــ هم غذا و
هم پر برای
تزئین کلاه خانمها. با توجه به تعداد پرهای هر مرغابی، به هر کلاه زنانه چند پر میزدند که کاسبهای عجول و حریص تفنگ ساچمهای ِ سرپـُر
میساختند با لولهای به قطر پنج سانت؟ ساختن و شلیک این قبیل ادوات
غیراستاندارد که نسل پرندگان آبزی را به انقراض میکشاند ابتدای قرن بیستم
ممنوع شد.
هیچ راضی به شکار پرندهای به زیبایی
قرقاول نیستم اما شاید یک اغذیهفروش را راضی کنم مرغابی یا غاز
برایم در دستگاه چرخان بریان کند. به تجربهاش میارزد.
به نظر من جایزهٔ بهترین پرندهٔ خوردنی را باید به کبک داد که مانند
تـَذَرو زیاد اهل پریدن نیست و به همین سبب ماهیچههای نرم و لطیف دارد.
و همان اندازه زیباست، بسیار زیبا. در
روزگار نوجوانی کبک داشتم. در
قفس ناآرام بود و در حیاط در خطر گربه (که سرانجام ترتیبش را داد و بعداً
حتی پیکر تاکسیدرمیشدهٔ آن را دراند) و باید شبها به داخل میآوردیم.
همانند گوشت بیهمتای خوک که با کمی دود دادن یا حتی بدون آن خوشگوار است، کبک هم نیازی به حرارت زیاد ندارد. نشنیدهام در کردستان که برف
سنگین زمستان به آبادی نزدیکشان میکند در قفس جوجه کنند. قفس کوچکی ساختهشده از شاخهٔ نازک درخت برای پرندهای در آن اندازه جادار
نیست و حق دارد از تخم برود. چندین سال پیش کبک پرورشی خریدم،
احتمالاً تولید میبد یزد و حوالی کویر. گهگاه در پائیز تخم آن پیدا میشود
اما خودش نه. فروشندهها نمیدانند چرا. یکی از آنها میگوید
”ماشاللا هزار ماشاللا با اشتهای اینا خدا را شکر کنیم که همین تخمها به
ما میرسد.“ تجسّم دامتافاضاته در حال بلع کبک بریان با پنج انگشت چربوچیلی در قاب پلو یادآور
غزل
حافظ است که در آن علاوه بر شکستن بیضه در کلاه
شعبده ــــ تمثیل خیط
کردن مفتضحانه ــــ به کبک خرامان و گربهٔ زاهد هم اشاره
میکند.
بلدرچین، گونهٔ مشابه و کموبیش رایج کبک در بازار، را با حرارت بسیار کم و
بدون افزودن آب در آرامپز میگذارم. اجاق گاز هر قدر هم شعله پائین
باشد خیلی زود آن را خشک میکند پیش از اینکه پخته باشد. یک شب که در
یخچال خیس بخورد، قابلمهٔ برقی دارای
ترموستات فرصت میدهد به ملایمت بخارپز شود. فقط گاهی کمی آب گوجه فرنگی اضافه میکنم.
کسانی گوشت کبوتر میپسندیدهاند.
نوشتهاند ضیاءالدین طباطبائی در باغش در
سعادتآباد کبوتر
برای خوردن پرورش میداد
و معتقد بود گوشت آن، در قاموس جالینوسـابن سینا، گرم است.
در سالهای جنگ دوم که سازمان اطلاعات بریتانیا از کبوتر نامهرسان استفاده
میکرد در شهر لندن شاهینها را با تیر میزدند تا پیامرسانها امنیت داشته
باشند. ”ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد“ و مرگ ممکن است پایان کبوتر نباشد
اما تبدیل خانههای کوچک نیمهروستایی شمیران به آپارتمان چرا. تا
همین چند سال پیش دستههای کبوتر سفید تربیتشده میدیدم. اما دیگر
از کبوتر اهلی خبری نیست. هیئت مدیرهٔ مجتمع به کسی اجازه نمیدهد لانهٔ کبوتر
روی بام مشاع نصب کند و همان جا با زیرشلواری بایستد برای کبوترها سوت
(یا به قول شیرازیها، شافتک) بزند. افکار عمومی به مردهای پرندهباز
با قدری بدگمانی نگاه میکند و خصوصاً کبوتر را طعمهٔ دام میداند. نزد مدیر
مقتدر دبیرستان ما،
برای پسرهای نوجوان شاید فقط
خطر
دوچرخه از کبوتر
بیشتر بود. و شاید مشابه
پرسوناژ مارلون براندوی فیلم در بارانداز هم در نیویورک امروزی اجازهٔ
پرورش کبوتر روی پشت بام نداشته باشد.
در کارگاه پشت بام ساختمان
نوساز خیابان اندرزگو
از آباژورساز میپرسم
دوربین شکاری
روی میزش برای چیست و او قفس بزرگ کبوترهای
گرانقیمتش را نشان میدهد
(از خودم شرمنده میشوم که با دیدن جثهٔ درشت کبوترهای زیبا که روی یک پا
ایستادهاند باز فکرم پی ِ اندازهٔ آنها در دیس میرود). میگوید کم میپراندشان چون هوا
کثیف است و برایشان
خوب نیست.
با حسین شهیدی
فقید مهمان مسعود مهرابی در رستوران کنار دفتر مجلهٔ
فیلم بودیم. دستمال کاغذی
بزرگی به طرف مرغ مینای در قفس بردم. به سرعت
قاپید و یکجا بلعید. بعداً با نگرانی به
شهیدی گفتم دستمال
کاغذی بیش از سهچهارم جثهٔ پرنده بود و اگر
بشنوم تلف شده باید یکی بخرم به صاحب رستوران بدهم. به
این بهانه به چهارراه سیداسماعیل بردمش. از
دیدن مرغان نزار در قفسهای تنگ پرندهفروشیهای بویناک هیچ خوشش
نیامد.
منظرهٔ خوشایند پرندههای تهران،
باقیماندهٔ باغهای حوالی کاخ مرمر و
دانشکدهٔ افسری تا چهارراه عزیزخان و
سفارتخانههای فرانسه و ایتالیاست.
بالای درختان بلند آنها همچنان ادامهٔ نسل طوطیان سبزی زندگی میکنند که
برای جشن ازدواج شاه و فرح از پاکستان آوردند و رها کردند.
|