پل و زیبایی و چشم بیننده

 

اوایل دههٔ 60 مهندس ایتالیایی شاغل در ایران چیزی بیش از ترجمهٔ جملات از من خواست: کشف نیـّت گوینده.

داستان از این قرار بود که در مناقصهٔ رژیم سابق برای ساختن اسکله‌ها و تأسیسات دریایی بندرعباس شرکتش برنده شد و کار داشت پیش می‌رفت که خورد به انقلاب.  مدیرهای صفرکیلومتر رژیم جدید یکصدا مثل طوطی تکرار کردند این هم برنامهٔ امپریالیستی دیگری برای ژاندارم منطقه بود و مملکت به اسکلهٔ نظامی نیاز ندارد.  پیمانکار فرنگی ناچار بخش نظامی را قیچی کرد.  جنگ با عراق درگرفت و بندرگاهی مجهز بیرون از بـُرد هواپیمای دشمن اهمیت حیاتی یافت.  دستور رسید ساختن بخش نظامی را فوراً از سر بگیرند و به آن تقدّم بدهند.  پیمانکار گفت چند سال است یک شاهی از دولت ایران نرسیده و سیستم باید روغنکاری شود.
 

پرسش مرد فرنگی این بود: مفهوم جملاتی که وزیر و معاون و مدیر و رئیس و غیره در جلسات طولانی در پاسخ به درخواست پول تحویل می‌دهند یا برایش با نامه و فاکس می‌فرستند چیست، اساساً ایده و جهت و موقعیت این رژیم از چه قرار است و او به هیئت مدیرهٔ شرکت در رم چه گزارشی بدهد که معقول و قابل استناد باشد.

پس از شنیدن گفته‌ها و دیدن صورتجلسه‌ها و تندنویسی دیدارها و نامه‌های فارسی و انگلیسی، گفتم این جملات و حرفها یک مشت تعارف آبکی و طفرهٔ ایرونی‌بازی است و معنی مشخصی ندارد شاید جز این پیام که زمان رژیم سابق خوردید و بردید و حالا کمی قانع باشید؛ با اوضاع مالی روبه وخامت، دولت ایران با پولی که دستش را می‌گیرد دنبال خرید جنگ‌افزار است؛ چاره‌ای ندارید جز ادامه‌دادن تا پروژه به جایی برسد و بتوانید طلبتان را به اقساط بگیرید؛ سرکشی کنید ممکن است خلع ید ‌شوید و با ماشین‌آلاتی که از شما به جا می‌ماند داوطلب گرفتن جایتان کم نیست؛ پس دولت خودتان را که سهامدارعمدهٔ شرکت است قانع کنید فعلاً هر سال مبلغی تنخواه‌گردان علی‌الحساب در اختیارتان بگذارد و دولت ایران دست‌کم هزینهٔ نفرات شما در تهران و بندرعباس را به ریال هم که شده بپردازد.

 

نمی‌دانم چه کردند.  همین قدر خبردار شدم روز پیش از افتتاح تأسیسات بندرعباس به دست نخست‌وزیر جمهوری اسلامی، به سازندگان ایتالیایی گفتند فردا آن اطراف در برابر دوربین تلویزیون آفتابی نشوند.  معقول است که رئیس دولت اسلام در دیداری خصوصی از مهندسان و پرسنل فرنگی که تأسیسات را در شرایطی دشوار بدون دلار دست‌به‌نقد ساختند تشکر کرده باشد.

 

 

تابلو معرفی پل صدر را که می‌بینم به یاد آن داستان می‌افتم.  در لیست طولانی در برابر ”مشاورین خارجی“، هیچ، خالی.

 

مانند تقریباً هر چیزی که رژیم اسلامی بسازد، آماج تحقیر و تخطئه است.  ندیده‌ام کسی بگوید دست مریزاد.  می‌نویسند مشکل را حل نمی‌کند.  بپرسی مشکل چیست، می‌گویند ماشین زیاد است، آدم زیاد است، هوا آلوده است.  می‌پرسی اگر این پل نبود مشکل ماشین زیاد و هوای کثیف در نتیجهٔ‌ ازدحام این همه آدم زیادی پیش نمی‌آمد؟ جواب می‌دهند اما خیلی بـُردند و خوردند.

 
اهل تفحص می‌گویند مبلغ صورتحساب نهایی پل چندین برابر برآورد اولیهٔ هزینه است.  ب‌ز (حلقهٔ اتصال‌ رندان حق‌پرست سابقون و پاچه‌ورمالیده‌های خداجو و یکی از متخصصان خارج‌کردن پولهای قلمبه برای روز مبادای پس از ظهور) علاوه بر جابه‌جا‌شدن ملیان‌بلیان اسکناس، در بده‌بستانی همچنان ناروشن ”زیمینی“ هم در شهرک غرب در برابر واردکردن تجهیزات برای ساختن پل گرفت
و گودبرداری کرد تا برج بسازد.


ماجرای آن پل بخشی است کوچک از چپو تاریخی ِ چنان عظیمی که دکتر ب‌ز، گانگستر ویولن‌نواز و مشهورتر از کفر ابلیس،
مؤسس سلسله قلمداد می‌شود (ظاهراً تاکنون فرصت نکرده یک فقره دکترای افتخاری در علم اقتصاد که به راستی شایستهٔ آن است تهیه کند).

وقتی پل را می‌ساختند مسیر گذرم بود و می‌دیدم افرادی غیرایرانی،‌ به احتمال زیاد مهندس و تکنیسین اهل جنوب شرقی آسیا و استرالیا، روی آن کار می‌کنند.  منظور از قایم‌کردن سهم و نقش آن آدمها و مهندسان ایتالیایی که تأسیسات بندرعباس را ساختند هم افه‌آمدن در تبلیغات و هم پنهان‌داشتن بده‌بستان‌های پشت پرده است.  برخی اهل بخیه نظر می‌دهند شرکتهای روی تابلو غالباً صوری‌اند و برخی احتمالاً تشکیل‌شده برای کره‌گیری از همین پروژه.  با کنار گذاشتن مقررات مناقصه، پروژه را می‌گیرند، درصد چرب‌وچیلی خودشان را برمی‌دارند و باقیمانده را بین کننده‌‌های‌ کار تقسیم می‌کنند.

 

 

در عکسی از آخرین دقایق ساختمان پلاسکو و یک آتش‌نشان که گویی به هنگام وداع با جهان دست تکان می‌دهد، به‌وضوح آثار چندین بار جوشکاری‌ ناشیانه و سرسری دیده می‌شود.  آیا

سازهٔ آهنی یغور از اول با این وضع رقت‌انگیز روی نمای کاشی و سرامیک فیروزه‌ای را می‌پوشاند، یا به مرور هرچه فرسودگی ساختمان زیر سنگینی انبار کالا و ماشین‌آلات کارگاهها آشکارتر می‌شد تکه‌پاره‌های آهن ‌چسباندند تا به خیال خودشان تقویت شود و روی آنها بارها جوشکاری‌ غیرفنی انجام دادند؟

مهندسان سازه و اهل فن باید نظر بدهند.  ما ناظران غیرمتخصص فقط گفته توانیم که بسیار زشت است‌ و کریه و چشم‌آزار و رماننده.  شما حاضرید آپارتمانی بخرید یا اجاره کنید در ساختمانی که نمای آن به این ترتیب چندین بار وصله‌پینه شده باشد؟ جز بی‌خانمان‌ها و آلونک‌‌ـ نشین‌ها چند شهروند متعارف حاضرند در چنین جایی زندگی کنند؟ کسبهٔ شاغل در آن مکان آدمهایی بودند در ردیف هم‌صنف‌هایشان در بنگلادش و گداآبادهای آسیا که هر از چندگاه ساختمانی زیر فشار ازدحام تریکوبافی‌ها و سری‌دوزی‌ها فرو می‌ریزد.

 

حقیقت ندارد اگر بگویم از فروریختن ساختمان پلاسکو،‌ جدا از تلفات انسانی و صدمهٔ مالی به افراد، متأسف شدم.  از آن بیزار بودم و در یکی دو مطلب احساسم را بروز دادم.  اکنون که کار از کار گذشته، حرف این است: مدعیانی که گفتند این را بنی‌اسرائیل ساخته پس سهم مؤمنان است از غنائم الهی، برای بلندشدن روی دست مهندسان اسرائیلی کمترین تلاشی نکردند.  انگار حتی متوجه نشدند این طرز جوش‌روی‌جوش و افزودن تکه‌های آهن هم غیراصولی است و هم بسیار زشت.  همین یک عکس می‌تواند مبنای اعلام جرم علیه تمام آمران و عاملان و مجریان این طرز کار باشد ــــ از حاج‌آقاهای متعهد مالک ساختمان که سزاست سالها به زندان بیفتند تا اوس ممد جوشکار که جا دارد کتباً توبیخ شود.

بعید نیست بنیاد بینوایان برای بستن دهن طلبکارها اعلام کند در مکان ساختمان معدوم برای شهدا بنای یادبود می‌سازد، خسارتی توافقی به مالکان و مستأجران سابق بپردازد و وقتی از شرّشان راحت شد سریعاً گودبرداری کند و روی زمینی که سانتیمتری قیمت دارد برج تجاری بالا ببرد.  صاحب خشکشویی خیابان ولیعصر تهران که مشتری‌اش بودم دستگاهها را با جرثقیل برداشت، حق سابقه‌ها را داد و فروشگاه وسایل صوتی و تصویری راه انداخت.  کارگران جاخوش‌کرده که دک شدند، ماشینهای لباسشویی را برگرداند سر جایشان و کار بسیار پررونق‌تر را از سر گرفت.

برج تجاری حاج‌آقاپسند هم به نظر کسانی زشت خواهد رسید. گفته‌اند زشتی و زیبایی در چشم بیننده است اما آدم وقتی چیزی را نفهمد ممکن است آن را نبیند.  مغز است که به چشم فرمان می‌دهد لذت ببر.  وقتی گردشگران ساکن مکعب آجر و سیمان از تک درخت مورّب دامنهٔ تپه در روستا عکس و سِلفی می‌گیرند کسی که عمری کنار آن زندگی کرده چه بسا حیرت کند که شهریها هم بیکارند و هم عقلشان کم است که برای یک درخت بی‌بـَر این‌ همه ذوق می‌کنند.

 

 

در سالهای دبستان وقتی در مجله خواندم خیابانهای ژاپن دوطبقه است بسیار تعجب کردم. بعدها متوجه شدم منظورْ پل ِ روی خیابان است.


خیابان دوطبقه می‌تواند زیبا باشد؟ بستگی دارد به اینکه از چه دیدگاه و فاصله‌ای نگاه کنیم.  در چشم‌انداز شب‌هنگام ممکن است به چشم رهگذران قشنگ برسد اما برای زندگی در کنار آن و در نور روز معمولاً نه.

پل صدر زشت‌ترین بخش چشم‌انداز نیست.  حتی پیش از احداث آن، سر خروجی بزرگراه مدرس به صدر، منطقهٔ شمال شرق تهران از آن ارتفاع و زاویه زیبا نبود.  فضای دربرگیرندهٔ کاخ نیاوران و صاحبقرانیه و بخشی از گرانبهاترین اراضی و خانه‌های مشجر از دور  درهم ‌چپیده به نظر می‌رسد ــــ یک مشت مکعب سیمانی بدون پنجره و نما و رنگ و سبزی و ظرافت و جنبه‌ای چشم‌نواز.

 

ساختمانی که شهرداری کنار همین پیچ برای رسیدگی به امور اداری ساخته ادامهٔ‌ الهام از مراکز خرید دوبی و نمای آلمیون و شیشه است بی هیچ ابتکار و خلاقیت و ذوق پرورش‌یافته یا پروراننده‌ای.  مشکل بتواند درس زیبایی‌شناسی ِ فراتر از مال و پاساژ به سایرین بدهد.

 

در این باب که شهر زیبا چگونه به وجود می‌آید و چگونه زیبایی یک شهر حفط می‌شود می‌توان بحثهای طولانی کرد.  درهرحال، آفرینش زیبایی خلق‌الساعه نیست، بر پایهٔ تجربه است.  آدم تا چیزهای زیبا ندیده باشد قادر به مقایسه نیست، تا چه رسد تعالی‌بخشیدن به سلیقهٔ دیگران.  دو عامل اصلی، تسلط به مصالح ساختمان و داشتن الگویی در ذهن است.


دههٔ 80 پاچه‌ورمالیده‌های خداجو که نه اشراف به مصالح مدرن دارند و نه آشنایی با جاهایی  مشهور به زیبایی در دنیا بدون مشورت با آدمهای وارد که صنار عقل سلیم در کلـّه داشته باشند تصمیم گرفتند از فلکهٔ‌ صادقیه تا فرودگاه مهرآباد ترن مونوریل بسازند.  ناظرانی که دست‌کم در فیلم دیده‌اند (از جمله در فارنهایت 451) گفتند این طرحی بود برای جلب گردشگر مرفه در جاهایی با چشم‌انداز زیبا در حومهٔ شهرهای سرسبز، و خیلی زود هم رها شد و محدود ماند به شهر بازی‌.  حالا در تهران جماعت تاکسی بگیرند تا صادقیه، و بعد با چمدان و بقچه‌بندیل و عیال و اولاد سوار مونوریل شوند بروند مهرآباد؟  جز ساختمانهای نازل ملال‌آور با شیشه‌های معمولاً کثیف و خرت‌وپرت روی تراسها چه دریاچه و جنگل و چمن و منظرهٔ ‌چشم‌نوازی در آن اطراف وجود دارد که کسی برای تماشا از ارتفاع پول بدهد و وقت و نیرو صرف کند؟
 

در سالهای آخر رژیم سابق، شهرداری تهران اعلام کرد پشت بام خانه بخشی است از عرصهٔ عمومی و چشم‌انداز شهر و کسی حق ندارد با این توجیه که از خیابان پیدا نیست تختخواب شکسته و صندوق خالی بر فراز ساختمان بگذارد.  ظاهراً سران حکومت هنگام پرواز با هلیکوپتر از دیدن آت‌وآشغال خوششان نیامده بود.  رودربایستی ”در انظار خارجیان“ هم که می‌دانیم تا چه اندازه مهم است.  غلامرضا نیک‌پی را بعداً سینهٔ دیوار گذاشتند اما با رواج مجتمعهای مسکونی دستورش خودبه‌خود ماندگار شد.  هیئت مدیره اجازه نمی‌دهد پشت ‌بام‌ مشاع ساختمان تبدیل به انبار روباز شود.

 

 

یکی دو سال پس از احداث آرامگاه اولیهٔ آیت‌الله خمینی، از آن دیدن کردم و در مطلبی نوشتم بهتر بود به جای ساختن بنایی بدوی، طرح را به مسابقه‌ٔ‌ بین‌المللی می‌گذاشتند و آرشیتکت‌های سراسر جهان را دعوت به شرکت می‌کردند.  خصوصاً بر استفاده از شاه‌‌لوله‌ٔ نفت و گاز به جای ستون و نصب چند بیم آهن از نوعی که برای پل به کار می‌رود بر فراز آنها انگشت گذاشتم.  حرفم این بود که این‌گونه سازهٔ زمخت، علاوه بر زشتی بصری، گستردن فرشهای بزرگ یکپارچه را ناممکن می‌کند.  بسیاری کشورهای عربی برای مکانهای بزرگشان به شرکت فرش ایران قالیهای نفیس ِ تا چند هزار متر سفارش می‌دهند.  گستردن چنان فرشهایی لابه‌لای لوله‌های عمودی نفت و گاز ناممکن است.

در روزگار پیش از ایمیل، چند خواننده در نامه و با تلفن سخت از من انتقاد کردند.  مضمون اعتراضشان این بود که هرچه هم ”اینا“ بلد نیستند ماشاءالله هزار ماشاءالله روشنفکرهای ما یادشان می‌دهند؛ مسابقهٔ بین‌المللی چیست، فرش نفیس هزارمتری برای چه؛ و سرزنش‌های دیگری از این قبیل که چنین بحثی اعتقاد به استقلال این قلم را دشوار می‌کند.

نمی‌دانم توضیحم در این باره که زیبایی ساختمان الهام‌بخش نسلهاست و ارزش هنری آن به سازندگانش ارتباطی ندارد تا چه حد در منتقدان مؤثر افتاد.  و نمی‌دانم کسانی که آن بنا را ساختند اگر هم اصلاً آن مطلب را دیدند به آن اعتنا کردند یا نه.  همین قدر می‌دانم که گویا دو یا سه بار آن را تخریب کردند و از نو ساختند.

 

سال پیش در دیداری از همان مکان آنچه دیدم با اظهارنظرهایی که تازگی خوانده‌ام بسیار تفاوت دارد.  شاه‌لوله‌های نفت و گاز ناپدید شده اما آنچه ساخته‌اند نه مجلل است، نه زیبا و نه باشکوه.

 

از نامأنوس‌ترین بناهای عمومی مملکت.  داخل آن نه نشان از هنر شرق دارد و نه غرب،‌ نه چین، نه روسیه، نه فرنگ و نه حتی جنوب خلیج فارس. چیزی نازل و من‌درآوردی شاید الهام‌‌‌گرفته از دکورهایی که در سریالهای ارزان برای بارگاه حکمران سیاّره‌ای در کهکشانی دیگر می‌سازند و تیر و تخته و مقواها را پس از پایان فیلمبرداری می‌کـَنند دور می‌ریزند.

 

طراحان و مجریانش یا اهل بخیه در دانشکدهٔ معماری بد نیست عناصر و اجزای آن را تشریح کنند، گرچه اعضای گروه دوم شاید نتوانند بدون استقبال از دردسر و خطر اتهام اهانت به مقدسات نظرشان را بگویند. 

 

نمای بیرونی بنا کلیشه‌ای و تکراری است اما داخل آن به دلیلی نامعلوم حتی سنت دکور و تزئینات امامزاده‌ها را رعایت نکرده‌اند.  ذوق‌ورزی آماتوری و ابتکار هدایت‌نشده.  نمونهٔ بارز محصول باسمه‌ای و در عین حال بیگانه با هنر و صنعت شیراز و مشهد و تبریز و اصفهان.  با ملیان‌بلیان خرج، بنا را دو بار تخریب کرده‌اند و باز ساخته‌اند اما آخر سر لامپهای مهتابی کم‌مصرف ارزان با نور سفید نصب کرده‌اند لابد تا مبلغ قبض برق زیاد نشود.

 

با این همه، ممکن است نازل‌ترین سطح فرهنگی جامعه چنان مکانی و آن نور و رنگ و فضا و دکور را بپسندد و حتی به نظرش باشکوه و روحانی برسد.  و شاید حجمها و عناصر عجیب‌ و غریب جانیفتادهٔ خام و بیگانه را به ضرب سوبسید هم که شده در جاهای دیگر تکرار کنند تا عادی شود.  سازندگانش و کلاً طبقهٔ جدید برخاسته از بازار‌ـ‌‌حوزه‌ـ روستا در خانه‌شان به همین سبک و با همین نوع زیبایی‌شناسی زندگی می‌کنند.

 

 

حتی وقتی اثری یا بنایی خارق عادت باشد گذشت زمان و تغییر عادات را هم نباید از نظر دور داشت.  دههٔ 1970 در فرانسه بر سر معماری ساختمان مرکز فرهنگی ژرژ پمپیدو (مشهور به بوبورگ با بوبوغ) بگومگویی دامنه‌دار درگرفت.  گفتند و نوشتند و بحث کردند که وسط پاریس جای پالایشگاه نفت نیست.  پس از چندین دهه، اگر شمار علاقه‌مندانش افزایش نیافته باشد این قدر هست که تحمل می‌شود.  کسی چه می‌داند، شاید در آینده مانند تابلوهای نقشی غیرمتعارف ابتدای قرن بیستم برای خودش جا بیفتد: این نیز بگذرد، طاقت داشته باش و به نوآوری ِ نامتعارف‌ هم مجال بده.

 

ندیده‌ام حتی بچه‌تهرون‌‌های دبش که برای مکانهای قدیمی زادگاهشان غش‌وضعف می‌کنند از ساختمان مرکز مبادلات پست تهران در چهارراه لشکر یاد کرده باشند. اما مدرس دانمارکی مطالعاتعکس ‏‎Rasmus Christian Elling‎‏ ایرانی دانشگاه کپنهاگ از آن با صفت ”جواهر“ یاد می‌کند،‌ ستایشی کمیاب از معماری دهه‌های 1330 و 40 شهری که در نگاه بسیاری ناظران ممکن است (همراه با ترافیک آن) کابوس‌وار یا بختک‌آسا باشد.  فردی لهستانی نظر می‌دهد آرشیتکت در تلاش برای هرچه چشمگیرتر کردن سر در ساختمان بدجوری زیاده‌روی کرده است.

 

اما حالا که شاه‌لوله‌ها و بندوبساطی شبیه پالایشگاه نفت وسط پاریس سرانجام با اکراه پذیرفته می‌شود، ممکن است نمای ساختمان پست تهران هم روزی واقعاً به‌عنوان ”جواهر“ قدیمی جا بیفتد ـــــ اگر بر قرار بماند و آن را گودبرداری نکنند تا چیزی پسند امروزیها بسازند.

 

 

امروزیها در کنار کمبودهای دیگر، کمبود مربی هم دارند.  می‌گویند هرکس مربـّا خورد مربّی نمی‌شود.  پاچه‌ورمالیده‌های خداجو که برای مونوریل در صادقیه (و سپس در قم) ستونهای بتن آرمه هوا کردند نان گندم حتی دست مردم ندیده‌اند.  جوامع جنوب خلیج فارس برنامه‌ها را به کاردان می‌سپارند چون می‌دانند برای پهن‌کردن آهن‌ تا بیل شود و درازکردن آن تا میل شود آدم باید آهنگر باشد.  در ایران دستگاههای تبلیغاتی برای لاپوشانی این نکته که یک مشت بخوبـُر آماتور ماجراجو قادر نیستند مونوریل بسازند و چنین کاری در فلکهٔ صادقیه و در قم نابجا و نشدنی است، می‌کوشند شنوندهٔ هموطن را قانع کنند که عربها دست‌نشانده‌اند ولی ما مستقلیم چون خودمان ستون هوا می‌کنیم و اندکی بعد خودمان ستونها را با کمپرسور می‌کنیم دور می‌ریزیم.  هزینه‌اش هم مفت چنگ برادرها.  

 

چندین دهه است عادی شده که دانشگاه‌رو ایرانی زبان خارجی را از مدرسان ایرانی بیاموزد که خودشان از مدرسان ایرانی دیگری آموخته‌اند ـــــ موردی استثنایی در جهان.  کسانی که برای یادگرفتن زبان به خارج اعزام شدند حتی اگر کشته‌مردهٔ رژیم مقدس بودند خیلی راحت قید وثیقهٔ شش‌دانگ را زدند و برنگشتند.  آوردن معلم خارجی هم مسائل متعدد خودش را برای سیستم دارد.

 

اما عادی است که برای یاد دادن فوتبال آدم از خارج بیاورند.  تفاوت را باید در این دید:‌ فکرِ پشت زبان و ادبیات خارجی ایجاد تغییر می‌کند؛ پشت فوتبال نه فکری هست و نه خطر تغییر. همین چمن و شوت کشیده و تیر دروازه و غریو و ناسزاگویی جماعت و پولهای هنگفت تا ابدالآباد.

 

جمله‌ای با مضمون لولهنگ را دشمنان علی رزم‌آرا در بوق کردند یا، به گمان کسانی، ساختند تا قتل او را توجیه کنند.  درهرحال امروز که دکلهای نفت گم می‌شود و کارها زمین مانده است می‌بینیم خیلی هم بیراه نبود.

 

ساختن تأسیساتی مانند لنگرگاههای بندرعباس و پل صدر (و به احتمال بسیار زیاد، برج میلاد) بدون آوردن آدم کاربلد از خارج میسر نیست.  اما در تدبیر سایر جنبه‌های شهرهایمان احساس بی‌نیازی می‌کنیم.  آرامگاه آیت‌الله فقید را چند بار خراب کردند و ساختند تا چیزی شود که می‌بینیم و وقتی این کیبورد پیشنهاد می‌کند طرح را به مسابقه‌ای جهانی بگذارید، نه مریدانش موافقند و نه منتقدانش.  دستهٔ اول می‌گوید خودمان بلدیم، گروه دوم می‌گوید آب به آسیاب ”اینا“ نریزید.

 

فقط خدا و صداست که می‌ماند و پولهایی که در آماتوربازی دست‌به‌دست می‌شود.

 

 

بناهایی مانند مسجد شیخ لطف‌الله و باغ ماهان و ارم و فین و عفیف‌آباد و تاج محل* را بهترین معماران عصر خویش ساختند.  بناهای ماندگار نیمهٔ دوم قرن نوزدهم و نیمهٔ اول قرن بیستم تهران کار معمارانی است غالباً ارمنی که در روسیه و فرانسه کار یاد گرفتند.  معمارهای طبقهٔ جدید ایران دارای چنان صفاتی نیستند.

 

تهران تبدیل به کارگاه ساختمانی بزرگی شده که مدام تغییر شکل می‌دهد.  به سبب محصور بودن میان کوه و کارخانه و کویر و گورستان و قیمت باورنکردنی زمین، اوضاع رو به بدتر شدن دارد و پول بادآورده روی هرچه دست بیندازد فوراً می‌کوبد تا برج بسازد.  اما طبقهٔ جدید ایران نه تخیل کافی دارد و نه می‌تواند نیازهای حتی آیندهٔ نزدیک ایران را درک کند، تا چه رسد که به آن جهت بدهد.  نیاز به مستشار و مشاورانی دارد که یاد بدهند چگونه کنند بزرگان چو کرد باید کار.  اما طبقهٔ جدید فقط با واردکردن مستشار فوتبال در برابر صدور مستشار قشون موافق است. 

 

زمانی سردبیر مجله‌ٔ معمار خواست مشاهداتم را از اوضاع شهری که در آن زندگی می‌کنم روی کاغذ بیاورم.  مطلب چنین پایان می‌یافت:

 

مى‌‏توانيم هيئتى پنج يا هفت نفره از كارشناسان درجه اول جهان استخدام كنيم تا فكرشان را روى هم بگذارند و به ما بگويند براى شهر تهران چه بايد كرد ــــ همان روشى كه در امارات عربى و مالزى و جاهاى ديگر به كار گرفتند.  پيداست نتيجۀ حضور چنين هيئتى در نيرنگستان آريایی‌‏ــ اسلامى‌‏مان چه خواهد بود: به اعضاى هيئت پيشنهاد رشوه‏‌هاى كلان مى‏‌دهند، بعد نوبت به كارشكنى و تهديد مى‌‏رسد و سرانجام مى‌‏شنويم چند تن از آنها به‌‏عنوان عناصر نامطلوب اخراج شده‌‏اند و بقيه هم كشور را ترك كرده‏‌اند.

 

مهر 96

 

 

 

* در ضمن، مقامهای ایالت اوتار پرادش در هند تاج محل را از فهرست جاذبه های توریستی حذف کرده‌اند،‌ با این استدلال که بازمانده از فلان حکمران مسلمان است، نه هندوها که ستون اصلی و پایدار فرهنگ جامعه‌اند.

 

 

 

مطلب مرتبط

آثار تاريخى، جريان زندگى

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.