داستان را چطور جمع و جور كنند؟
به تبرّجستیزی ادامه بدهند یا وانمود كنند پروردگار اخیراً قدری لیبرال
شده؟ قضیـّۀ سردار ِ خراباتی اگر گروكشی در برابر قصۀ جاسوس هستهای باشد
باید گفت شیرین كاشتهاند. ترجیعبند
سانتریفوژ ملالآور میشود اما داستان فسق و فجور در تكرار شب هزار و یكم
نيز همچنان شنیدنی است.
اگر هیئت منصفهای در كار میبود و شهروندان را به بازی میگرفتند، این
قلم نظر میداد سردار را با تنزّل درجه بازنشسته كنند و پرونده را ببندند.
تبرئه از آن رو كه وقتی شخص را در موقعیتی
قرار دهند كه بهعنوان ضابط قانون، متصدی اخلاق هم باشد، امكان لغزش به
احتمالی قوی تبدیل میشود، و كل سیستم مسئول است.
تنزّل درجه از آن رو كه حضور مكرر در محلی كه بیش از یك ساكن دارد و محتمل
است ابزار نظارت و شنود كار گذاشته باشند نشان میدهد سردار درس آن
بهاصطلاح دانشكدهها را یاد نگرفته، یا شاید جز بحرطویل و تلقینات
ایدئولوژیك، درس چندانی در كار نبوده است.
لابد زیر پوشش یك دستگاه عینك ریبن ِ شدیداً آبادانی
كه خودش تابلوست به آن مكان سر میزده: یادآور كارآگاه كلوزوی
پلنگ صورتی كه خیال میكرد اگر یقۀ بارانیاش را بالا
بزند نه تنها شناخته نخواهد شد بلكه ممكن است نامرئی شود.
حتی وقتی حواس آدم جمع باشد جلو بدبیاری را نمیتوان گرفت.
اسدالله علم مینویسد مكانی دنج تهیه دیده بود و داشتند آن را
مرتب میكردند كه جنس ِ فوری (از خارجه؟) رسید. شاه
بیطاقت شد و علم ناچار چند ساعتی كار نقاشی ِ خانه را تعطیل كرد.
تنها بخاری موجود را در اتاق خواب گذاشت و
خودش با پالتو در حمام نشست و به كاغذهای اداری رسیدگی كرد تا شاهنشاه
كارشان تمام شود.
پس از رفتن شاه، وقتی علم در ِ خانه را قفل میكرد تا برود، بانو فریدۀ
دیبا درست از خانۀ روبهرویی بیرون آمد و علم را دید. شاه
وقتی پیشامد را از علم شنيد گفت خرج سفرش به
عتبات را بدهد تا او هم
استخوان سبك كند.
|