یورش اما با قدری
خویشتنداری و احتیاط
امروز در حالتی که از موضوعی شخصی پکر بودم و بیش از هر زمان
دیگری نیاز به قدری مزغان داشتم خبر رسید جا تر است و بچه خشک: بردند
گیرندههای ماهواره را.
قفل در پشتبام
ما را هم شکستند و الانبیها را با بازکردن پیچهای نگهدارنده برداشتند.
محله به محله. آسیاب به نوبت.
قفل شکسته بعداً پیدا نشد. ظاهراً مدرک جرم را سربهنیست کرده بودند.
کاربلدند.
اواخر دههٔ 70 از
ارشاد کاغذی رسمی گرفتم که بهعنوان مؤلف و مدیر مسئول و سردبیر
قانوناً مجاز به استفاده از
گیرندهٔ ماهوارهام. خیال میکردم
اگر هم به مهر وزارتخانه و امضای مدیر کل محل نگذارند و بشقاب را مچاله کنند
بیندازند پایین، دستکم پرونده و جریمهٔ نقدی و دردسر در کار نخواهد بود.
اما امروز
کار به این حرفها نکشید.
کمسر و صدا انجام
دادند و رفتند.
آسیب چندانی به بشقاب و پایهها
نزدند. برخلاف همیشه بهزور وارد خانهٔ کسی نشدند. ظاهراً تحقیقاتی نکردند.
اسم کسی را هم برای احضار ننوشتند ــــ این کار یعنی احضار تقریباً تمام
مردم.
این همه متانت چرا؟
وقتی برای نخستین بار در تاریخ میهن آریاییـ اسلامی سینهزنی و
سر و صدای
مراسم عزاداری را قدغن
میکنند زیرا یقیناً تبدیل به شعارهای تند خواهد شد، در عملیات
سرکوبی هم گوشی دستشان است
حتی وقتی پا روی دُم خلایق میگذارند مانع جمعشدن معترضان
و قربانیان شوند.
سیتسمها هم مثل آدمها بعد از
مقادیری شدیداً "نه! نه!" گفتن تن به تغییر میدهند. این حرف که آن
همه ممنوعیت تا حالا چه فایدهای داشته
بسیار تکراری است.
برنامههای تلویزیون وطنی هم روی ماهواره است، همین طور کانالهای
شهرها که برای دورافتادگان از زادگاه
میتواند دیدنی باشد.
بیشترین مقدار اتصالم به
ماهواره چند کانال رادیوی سویسی است که انواع موسیقی عالی پخش میکنند.
پاپ، جاز، کلاسیک.
سیدی هم کار آدم را راه میاندازد اما یک ساعت متوالی شنیدن واگنر شبیه از
بر کردن جدول لگاریتم در مدارس هند قدیم است. و بیستتا تصنیف قدیمی
با صدای پاواروتی در یک نشست شاید برای شنوندهٔ غیرمتخصص ِ
غیرایتالیایی زیاد باشد. در چنین فرستندهای سرشیر و خامه را برایت
جدا میکنند. گلچینی از بهترینها.
برخلاف نظر اصحاب مکتب
فرانکفورت که در سالهای بین دو جنگ به صنعتیشدن
و تکثیر فرهنگ با ابزار مکانیکی معترض بودند، مقایسه
کنید برخورداری از داشتن صفحههای کمیاب سیوسه دور و گرامافونهای گرانقیمت
را با ایستگاهی رادیویی که بهترین آثار را جمع کرده است و بیستوچهار ساعته
رایگان و با بالاترین کیفیت
پخش میکند، عاری از خبر، نظر، سیاست،
ایدئولوژی و سعی در شستشوی مغزی.
اما امروز تنها فقدان وردی و
دوک الینگتون و سلین دیون و آباآبا نبود که احساس دلتنگی را بیشتر میکرد. از
دنبالکردن جزئیات
فنای پیامبر غارنشینان خداجو هم
محروم ماندیم.
طبیعی است برخی
یا بسیاری از
قربانیان تجاوز به حریم خصوصی حاضر نباشند به
تلویزیون وطنی نگاه کنند
و در شأن خودشان
ندانند منبع اطلاعاتشان بهاصطلاح اخبار
و تفسیرهایی باشد که بیشتر به
قرائت بخشنامه و موعظه میماند.
آیا گیرندههای ماهوارهای
ِ
خانهٔ مقامهای اداری و وزیر وکیلها
و آدمهایی را هم که در پیشانیشان جای مهر است ضبط میکنند؟ حتماً نه.
مسئولین البته حق مسلّمشان است
که بدانند.
اهل شرطبندی نیستم اما
اطمینان دارم آدمهایی که این کارها را میکنند فردا که گذر پوست به
دباغی
افتاد صدتا قسم خواهند خورد
که مخالف چنین هجمهای
بودند و در پروندهٔ کارگزینیشان هم
درج شده مافوقها
توبیخشان کردهاند چرا طرف مردم را میگیرند و محکم
پشت گردن انبوه ناراضیان نمیزنند.
دریغ و باز هم دریغا.
نه تنها استعمال اتهام "انقلاب مخملی"
در تبلیغات رسمی به موجب بخشنامه ممنوع شده (چون
میگویند بار مخالفت با دیکتاتوری دارد
و به محبوبیت متهم میافزاید) بلکه دیگر خود تحول بسیار نامحتمل به
نظر میرسد. انقلاب مخملی یعنی به کسانی که قفل خانههای مردم را
میشکستند و اموال خلقالله را چپو میکردند بگویند مأموران معذور، و
تحت پیگرد قرارشان ندهند.
همسایهها از همدیگر
میپرسیدند "اینا" چرا به جای از کارانداختن یک تکه پلاستیک با ضربهٔ محکم
باطومشان یا مثلاً زدن به
برق، برمیدارند میبرند.
و به کجا؟
مَجوز رسمی این بار که به
دردم نخورد. شاید در یورش بعدی.
12 اردیبهشت 90
يادداشتهای 87
يادداشتهای
88
يادداشتهای
89
يادداشتهای
90
|