
بهشت از طریق جهنم ــــ و بالعکس
تماشای مناظر جاری در استرالیا و فرانسه و حالوهوای کل غرب خاطراتی در من
زنده میکند.
در مملکتی دیگر، افرادی سر صحبت باز میکنند و میپرسند اهل کجایی.
به محض اینکه اسمم را میگویم و نشانی زادگاهم را میدهم احترام و
علاقهٔ طرف دود میشود و به هوا میرود.
طرح کلی چنان برخوردهایی را
در مطلبی تصویر
کردهام. شگفتا در انتخاب میان چنان موقعیتهایی و زیستن در میهن
آریاییـاسلامی، دومی را ترجیح میدهم.
کسانی عقیده دارند بهتر است
آدم مخدوم جهنم باشد تا خادم بهشت. این "در وطن خویش غریب" مخدوم
نیست و کسی به او خدمت نمیکند، اما حرف این است: اربابان وطنی میگویند
فکرت را به زبان نیاور و هرچه را بر زبان آوردی ننویس تا عقوبت نبینی.
میزبان مملکت خارجه حتی وقتی حرفت را بزنی و بنویسی احتمال دارد همچنان
اعتقاد داشته باشد فکر واقعیات چیز دیگری است چون مسلمانی و تقیه و دوگویی
نزد مسلمان مباح و بل واجب است.
فرنگی با دقت به لیوان تگری
سیاه و ژامبون دودی نگاه میکند و میگوید سلیقهام در انتخاب عصرانه عالی
است، و با بدگمانی میافزاید: اما شما که قرار نیست از این چیزها بخورید.
میگویم چه کسی
با من چنین قراری گذاشته؟ میپرسد: در مملکتتان هم از این
کارها میکنید؟ میگویم در مغازهٔ سر خیابان نمیفروشند اما نمیگذاریم
بهمان بد بگذرد. میپرسد پس این حرفهایی که دربارهٔ مملکت شما میزنند
چیست؟
در نگاهش و از سؤالهای
شبهبازجوییاش میخوانم: حرفها و حالت و ژست و میزانسن خوراکهای ممنوع
فیلم است و بخشی از برنامهای مخفی.
من ِ مسافر نه تنها باید
پاسخگوی این اتهام باشم که اشخاصی در کشورم خیال دارند بمب اتمی بسازند،
بلکه در این بعدازظهر پائیزی مشغول سوارکردن کلکیام.
وقتی حتی مسافری بیاعتنا که
ماست خودش را میخورد خودبهخود در مظان اتهام باشد،
قیاس کنیم هزارها آدمی
که فرنگی اعتقاد دارد مهمان اعانهجو و ناخواندهاند در زندگی روزمره چه
مکافاتی دارند.
سوءتفاهم و عدمتفاهم در
دنیا کم نبوده است و دشوار بتوان تصویری دقیق از یک جامعه به دست داد که در
مورد تکتک آدمهای بسیار متفاوتش صدق کند. افرادی که مسلمان خوانده
میشوند بیش از هر ملت و جامعهای در سوِءتفاهم و عدمتفاهم گرفتار
ماندهاند و بیش از تمام قبایل و طوایف جهان از ناهمخوانی تصویر کلی با
خصوصیات فردی خویش شکایت دارند.
صرفنظر از اینکه ناظر
غیرمسلمان چه فکر میکند، آیا مسلمانها شعارهای صلح و برادری و برابری را
واقعاً باور دارند؟ تردید دارم همهٔ آنها باور داشته باشند اما در این هم
جای تردید است که همهٔ آنها یک جور فکر کنند.
فکر غلبه بر غرب و مسلمانکردن غربیان ریشه در سنت اسلام
دارد. آئین یهود آمدن و رفتن کسی به نام عیسی
مسیح را به رسمیت
نمیشناسد اما نهاد مسیحیت را قبول دارد. مسیحی هم صنار زیر بار نمیرود که خدا با کسی در شبهجزیرﺓالعرب حرف زده باشد اما مسلمان را
به عنوان واقعیت موجود میپذیرد.
اسلام پیغمبران هر دو دین
قدیمیتر را قبول دارد اما آن آئینها را منسوخ و ملغی میداند و اعتقاد
دارد پیروانشان باید حقانیت اسلام را بپذیرند وگرنه دشمن الله هستند.
و تکلیف مؤمن راستین در برابر دشمن الله روشن است.
حرفهایی که برخی ناظران،
عمدتاً خاورمیانهای، دربارهٔ برخورد غربیان به مهاجر عرب و پاکستانی
میزنند حتی وقتی درست و واقعی است ربطی به اصل بحث ندارد، همین طور
پیشکشیدن مناقشهٔ ارضی در فلسطین و لشکرکشی به عراق و جنایات امپریالیسم و
غیره.
اصل موضوع، بار آمدن بچهٔ
مسلمان با طرز فکری مبتنی بر تحقق وعدهٔ الهی است، وعدهٔ استیلای مسلمانها
بر کل مغربزمین.
امروزه فرزندان والدین اسماً
یهودی یا مسیحی هم این حق را یافتهاند که اعلام کنند شخصاً پیرو هیچ دینی
نیستند. در خاورمیانه و آفریقا زدن چنین حرفی یعنی شقّهشدن.
کسانی استدلال میکنند که
اگر تمام مسیحیان مسئول ارتکابات کو کلوکس کلان شناخته نمیشوند پس تمام
مسلمانها هم نباید مسئول رفتار جهادیون شناخته شوند. این حرف درست
میبود اگر هر مسلمانزادهای میتوانست عقیدهاش را آزادانه انتخاب و
اعلام کند.
مردم مغربزمین همواره این
احساس را داشتهاند که مهاجر عرب و پاکستانی مزوّرانه به ملت میزبان به چشم
یک
مشت نجس و قاذورات و کافر و مهدورالدم نگاه میکند. و وقتی این
مهاجران در خیابانهای آنها کفش از پا درمیآورند و به سجده میروند، احساس
فرنگی این نیست که کسانی در حال نیایش به درگاه پروردگار خویشند؛ این است
که منظور از دمرافتادن در پیادهرو اهانت صریح به مالکان سرزمینی است که
طبق وعدهٔ الهی به مؤمنان ارث خواهد رسید ــــ خیلی هم زود.

وعدهٔ الهی را چه کسانی قرار
است تحقق بخشند؟ امثال موجود خوفناک با دست آهنی، و کسانی که بدن خود را با
قمه آش و لاش میکنند تا هم ثواب
برده باشند و هم مخالفان و کافران حساب
کار دستشان بیاید.
میزبان که احساس میکند شوخیشوخی در خانهٔ خودش محاصره
شده وقتی به دمرشوندگان و صاحبان
چنگک آهنی و قمهزنها میگوید
Gimme a break, dude، یعنی ول کن
بابا اسدالله،
غریو و غوغا برمیخیزد که به مقدسات و وحی اهانت شد.
فرنگی در هیچ جا ننوشته و
هرگز نگفته است که اصل اسلام را قبول دارد گرچه میپذیرد که کسانی چنین
باورهایی دارند. اما مسلمانها دوست دارند فکر کنند چون خودشان
پیغمبری به نام عیسی را به رسمیت میشناسند، پس مسیحی هم اتوماتیک پیغمبر
اسلام را به رسمیت شناخته است.
زمان صدور فتوای قتل سلمان
رشدی، وقتی
فیلمی دربارهٔ مسیح در غرب سروصدا به پا کرد، نمایندهٔ جمهوری اسلامی
ایران در واتیکان نامهای از وزارت ارشاد به مقامهای کلیسای کاتولیک رساند
با این مضمون که علیه کفرگویان متحد شویم.
گمان نمیکنم کسی به آن
پیشنهاد پاسخی داده باشد. تلقی کلیسا از اسلام مانند تلقی یهودیت است
از مسیحیت: این هم برای خودش چیزی است و حرفی میزند، نه بیشتر.
افزون بر این، در آن سو،
عقبنشینی مطبوعات غرب در برابر فشار مسلمانها در عمل یعنی دوباره
میداندادن به کلیسا و دست کشیدن از
حق آزادی بیانی که روشنگری
اروپا طی چند قرن مبارزه با دین به دست آورده است.
بامزهتر از آن پیشنهاد،
حرف ادوارد سعید، مسیحی فلسطینی، بود که گفت برای حل مشکلات جوامع
خاورمیانه سنت فتوا باید احیا شود (صفحهٔ 83 این
متن).
پرُفسور فقید اگر خبر میداشت مدرسه در پاکستان یعنی چه، کاربرد مؤثر فتوا
در این جوامع عمدتاً برای قتل نویسندههاست و کل مردمان جوامع اسلامی
گروگانهای فتوای ارتدادند، شاید پیش از رهنمود عالمانه دادن در روزنامهٔ
الاهرام انگلیسی کمی بیشتر فکر میکرد.
به این نگارنده خرده
گرفتهاند چرا برای پاکستان پسوند "رجّالهآباد" و برای قبایل جنگل مولای
آفریقا صفت "کورکچلها" به کار برده. این طرز بیان شاید از نظر
نزاکت اجتماعی (یا همان پالیتیکال کارکتنس کذایی) پسندیده نباشد اما صریح و
دقیق و خالی از تعارف است. نگارنده قدری بیش از ادوارد سعید خبر دارد
مطلب از چه قرار است.
نبرد خونین سراسری در
خاورمیانه تازه آغاز شده است. دیهٔ فرد حامل جلیقهٔ انتحاری که
پانزده سال پیش سیچهل هزار دلار بود ظاهراً به هزار دلار کاهش یافته و
وقتی افزایش جمعیت در نتیجهٔ بهداشت ارمغان غرب به انفجارهای اجتماعی
میانجامد و خلق به پا میخیزد و سرنیزه در نشیمنگاه قذافی فرو میکند و
مملکت در ورطهٔ اغتشاش و بربریت فرو میغلتد، خیلی زود در حسرت روزهای
امنیت و آرامش و صلح و پیشرفت سرهنگ ِ مشنگ آه میکشند.
ظاهراً طریق رستگاری مورد
نظر برای رسیدن به بهشت موعود از ویران کردن خانهٔ خویش و غرب (بهشت کافران
و جهنم مؤمنان) میگذرد. ایدئولوژی مبتنی بر نیهیلیسم و آنارشیسم.
20 دی ماه ٩٣
فهرست مشاهدات
|