تولید و توزیع ”حقایق“
مجازی
گاز مایع بخشی از زندگی روزمره
است و
یخ خشک
در صنایع و در فیلم و نمایش کاربرد دارد. یک جمع اضداد دیگر هم گهگاه
به گوش میخورد: مد اسلامی ـــــ لابد یعنی پارسال
رنگ آبی و یقهٔ پهن مورد تأیید بود، امسال رنگ
خاکستری و یقهٔ باریک
با ارزشها همخوان است.
این حرف متناقضنما هم که
حقیقت را در فضای مجازی بجو
(یا مجو) حالا دیگر
قدیمی شده
اما همچنان مضمون بحث
است.
ناظرانی که ظاهراً یقین پیدا کردهاند شخصاً از حقایق آگاهی دارند از سر تحقیر میگویند فضای مجازی دور
از واقعیتهای زندگی است
و عدهای جوان
ناوارد برای دلخوشی خودشان خیالات واهی را تحلیل اجتماعی مینامند.
نباید تعجب کرد که همان ناظران همهچیز دان معتقد باشند حرفهای مردم کوچه
و خیابان هم باد هواست
("حرفهای رانندهٔ تاکسی" کنایهای شده برای تخطئهٔ نظری که فرد میل ندارد
بشنود. هیچ منصفانه بهنظر نمیرسد. تلویزیون وطنی منبع لایزال
حرفهای مبتذل و خلاف عقل سلیم است).
حقایق ناب
و حقیقت غایی
شاید نزد عرفا
و اولیاءالله باشد. البته
حقایقی مربوط به دزدی مقامها در
جاهایی محفوظ است و در وقت
مقتضی رو میشود.
اما اینجا حرف از
رسانه است: رسانهٔ چاپی، رسانهٔ صوتی، رسانهٔ نوشتاریــصوتیـتصویری.
گذشته از تکنیک نشر، حداکثر میتوان گفت آدمها
در اینترنت آزادی عمل بیشتری دارند؛ نه
بیرون از فضای جامعهاند و نه حرفی که میزنند جدا از کل افکار عمومی است.
مثلاً
ناگهان ده، صد، هزار نفر غریو
میکشند به پسرانی
ایرانی هنگام بازگشت از مکه تجاوز
شده. سرپرست
حجاج
ایرانی در عربستان
توضیح
میدهد اشخاصی را بازرسی کردهاند
و نه بیشتر،
اما در آن هیاهو توجهی به حرفش
نمیشود. وقتی خبری
به اندازهٔ کافی مهیّج باشد انکار و تکذیب را جدی
نمیگیرند.
کمتر صدای تردیدی برخاست که در فهرست طولانی متقاضیان حج،
سالمندترین واجبالحجها حتی نسبت به میانسالان حق تقدم دارند، و پسر
نوجوان که
سالها وقت دارد و منطقاً مستطیع هم نیست در مکه چه میکند؟ ظاهراً برای
هرچه گیراتر کردن سناریو نیاز به تینایجر مذکر بود (ارحام صدر فقید
در فیلمی از
مغازهدار میپرسید "پهسِـر ِ دونس یا شاگرد
ِ دونس؟").
کارشان حسابشده بود که
سناریو را حول مضمون
نگاه ناپاک عرب به حاجیهخانمها
ننوشتند. زن ایرانی تنهای زیر چهلوپنج
به
عربستان راه نمیدهند
و
شبح کهریزک در افکار عمومی
یادآور چیزهایی است بسیار
بدتر.
به این نکته هم توجه نشد که
عربها
زائر ایرانی را هنگام ورود
با بدگمانی بازرسی میکنند نه
در وقت خروج. پلیس
ایران اذعان میکند کسانی در دستگاه گوارشیشان برای
حاجیانی که فراق مواد را تاب نمیآورند تریاک
و شیره حمل میکنند. معادل کولبر.
در آن میان، کسی اظهارنظر کرد با اعزام داوطلبانی از قزوین
میتوان تعرضکنندگان را به
مبارزه طلبید.
مطایبه اعتراضهایی چنان
تند برانگیخت که گوینده پوزش خواست
و اظهارنظرش را از فیسبوک برداشت.
اگر با
صاحب این کیبورد مشورت میشد
نظر میدادم عذرخواهی نکند زیرا
در چنین مواردی
فروتنی تقویتکنندهٔ
تعصب آدمهاست. پیشنهاد بامزه از سوی فارسیزبانی افغانستانی، و جان کلام معترضان این بود که
قصهٔ جوشش
تستوسترون
در خون انسان مذکر قزوینی موضوعی است در حیطهٔ فولکلور خانوادگی، و
دخالت غریبهها اکیداً ممنوع.
یادآور دستکم دو ماجرای
مریوط به غیرت ملی
بود. پس از داد و هوار شماری از
حجاج ایرانی در سال 66 و به گلوله بستهشدن آنها وسط مکه،
در ایران لطیفهای نهچندان عفیفانه شابع شد که گویا حاجیهخانمهایی
پس از رهایی از
بازداشت در عریستان
در بازگشت به میهن گفتهاند "نه شرقی بود نه غربی بود/ شلنگ جارو
برقی بود."
و سال 85 در پی
دستبهدست شدن سیدی
روابطی خصوصی در ایران، وقتی در سایتی دوزبانه
خوانندهای
پاکستانی نظرش را نوشت، ایرانیهایی چنان عصبانی شدند که اصل موضوع را
ول کردند و با بدقلقی به
افقیکردن والده و همشیرهٔ
او
پرداختند. عصبانیتشان از این بود که چرا یک "پاکی" (مخفف اهانتآمیز پاکستانی در گویش
انگلیسی عامیانه) در بحثی مربوط به مردم برتر ایرانزمین دخالت میکند.
(ایرانیهایی وقتی در اینترنت
میخواهند ــــ بر سر ورزش
و سیاست ــــ با انگلیسی نیمپز به یک خارجی ناسزا بگویند پای همشیرهٔ طرف را
هم وسط میکشند. در بسیاری فرهنگها اهانت به
مادر حریف ضربهای است
کاری، اما شلیک مضمون مجامعت
با خواهر مردی مغربزمینی بعید است همان تأثیر
خردکنندهای داشته باشد که در
صحاری اسلامی خاورمیانه دارد.)
ناسزاگوها اگر استنباط
نگارنده درست باشد که ایرانیانی ساکن بریتانیا
بودند لابد تا حالا یاد گرفتهاند در آن جامعه پراندن
ناسزای مضاعف قومیـناموسی در اینترنت یعنی محرومیت از
پذیرش در کالج
و حتی استخدام برای تحویل پیتزا از رستورانهای مهاجران
پاکستانی و بنگلادشی.
درهرحال
از دخالت یک غربی ــــ
اصل جنس، نه
حتی اهل رومانی و صربستان و آلبانی و بوسنی هرزگوین
ــــ در بحث ناموسی ممکن بود استقبال
کنند. از گزارشگری آلمانیـسویسی که هر سال بهمن به ایران دعوت میشد
شنیدم جوک مکه را برایش ترجمه کردهاند. و لابد،
از نظر راویان، مجاز بود آن را در
مطلبش بیاورد. اجنبی داریم تا اجنبی.
و باز دهها، صدها و هزارها نفر مانند گنجشکها که یک نوت مینوازند
و طوطیهایی که یک جمله را تکرار میکنند
نوشتند طی جنگ با عراق، غواصانی ایرانی را دستبسته دفن کردند.
و تقریباً همه جا افزودند: عملیات لو رفته بود.
از کجا فهمیدند لو رفته بود؟ چه چیزی لو رفته
بود؟ چندین سال سناریو این بود که حریف پشت سیم خاردار، میدان مین و بشکههای مواد منفجره تعبیه میکرد، با مسلسل به انتظار مینشست و سالی دو
هجوم پسربچههای یکبارمصرف (اوایل
تابستان و اواسط بهمن) به سدی رخنهناپذیر برمیخورد. چه نقشهای وجود داشت که لو
برود؟ وقتی با
کمپرسی
نفرات آموزشندیدهٔ گوشتدمتوپ
خالی میکردند تفاوت میان لو رفتن و لو نرفتن
چگونه قابل تشخیص بود؟
در عملیات شبانهٔ آن سالها
هر دو طرف منازعه اسیرها را میکشتند.
درهرحال این چند نفر
چه امتیازی بر
سایر قربانیان عملیات موج انسانی داشتند که مشمول
عنایات خاص شوند؟
و جسد چگونه ممکن
است دهها سال در آب و هوای گرم سالم بماند؟ در عکس
خاکسپاری اجسادی دیگر که ادعا شد تازگی
پیدا شده، کسی (مانند هرکول و ماسیست
در فیلمهای تاریخی و رستم در نقاشی قهوهخانه) بکی از آنها را سر دست بلند کرده است. جسدی که پس از چندین دهه، به فرض محال،
کاملاً سالم مانده باشد چقدر
کم وزن دارد که یک نفر، هر قدر هم
پهلوان، این طور راحت
مثل هالتر روی هوا بلندش کند؟ و اگر سالم نمانده چطور چنین
شق و رق است؟
زمانی
مخالفان تدفین در دانشگاه صنعتی استدلال کردند خاکسپاری
قانوناً در
محیط شهر ممنوع است. رندان غوغاساز گفتند جعبهها حاوی چیزی جز مقداری خاک نیست و جنبهٔ غیربهداشتی ندارد.
و پلاک کشتگان چه شد؟ مقامهایی هشدار دادند از اجساد باید
در محل کشفْ
عکس گرفت و پیکرها را در پزشکی قانونی دقیقاً شناسایی کرد.
در این مورد هم کسی گوشش به مقام دولت که حرف حساب بزند بدهکار نبود.
کار او تکذیب است
ــــ و گاه افشای دزدی مقامهای پیشین.
اظهار نظری
فنی از سوی نیروی دریایی شنیده نشد.
عملیات، لو رفته یا نرفته، به تاریخ پیوسته است و منطقاً دلیلی ندارد اسرار
نظامی تلقی شود. اما کسی سراغ افسری شاغل یا امیرالبحری
بازنشسته نرفت تا بپرسد اصل برنامه(ها) چه بود، این
همه
غواص برای چه مأموریتی در چه محلی اعزام شده بودند و چگونه اسیر شدند؟
تکوتوک
ناظرانی (البته در اینترنت ــــ توقع داشتید کجا؟)
در کل داستان شک کردند: غواص را دانهای
و جفتی برای عملیاتی
زیرآبی و بیسروصدا میفرستند، نه فلـّه و دهبیست دوجین یکجا
با شالاپ و شلوپ. و عکسی که ادعا شد مربوط به یکی از آنهاست جسدی در لباس معمولی نشان میداد،
نه با پوشش لاستیکی
و معمولاً سیاه.
ندرتاً صدایی منفرد شنیده شد در این باره که چنین نمایشی
نبش
قبر است و شرعاً حرام (کلاً نشان دادن جسد و
نعش و جنازه و میّت و اسکلت و تکههای
بدن انسان از نظر رسانههای خاورمیانه
مستحب مؤکد است
و وسیلهٔ جذب
مخاطب). با وجود مکروه و بل حرامبودن این کار،
اصحاب دشکچه و فتوا نظری ندادند. ممکن بود
معرکهگردانها را عصبانی کند و عواقب داشته باشد.
این هم از چشم بسیاری دور ماند که
هر دو داستان ممکن است
جزو پروژهای باشد برای
بازیدادن افکار عمومی
به منظور
پریدن وسط معرکهای
جدید.
طبیعی است رندان نیرنگستان
آریاییـاسلامیمان
در سپهر آنلاین هم دنبال هوا کردن پروژه
برای دستکاری
فهرست موضوعهای روز باشند. و خواننده
و کامنتگذار سادهدل و غیرشکاک همان قدر
احتمال دارد
در عنترنت کلاه سرش
برود و آلت دست شود که
پای تلویزیون قطبزاده و قلی پلنگ.
تازگی ادعا کردهاند هیاهوی
محمد منتظری و رفقا در فرودگاه مهرآباد فرصتی عالی فراهم کرد تا
شاپور
بختیار جیم شود. شاید هرگز ندانیم
واقعیت ماجرا چه بود و آیا تقارن
و تصادف بود یا
واقعاً برنامهای
اجرا شد.
اما احتمالش بیشتر است که سرانجام روزی بفهمیم
قصهٔ تعرض به نوجوانان مستطیع
پیشپردهٔ سیاهبازی، و کشف جسد
پانزده دوجین غواص،
در اصطلاح نظامی،
پردهٔ دودی بود برای استتار
پروژهای.
در تلاش برای ایجاد تمایزی
قلابی میان
حقایق شدیداً حقیقی و فضای نسبتاً مجازی، داد سخن میدهند و موضوع را فلسفی میکنند. به تجربه میدانیم سؤال فرسفی جوابی مشخص نخواهد داشت.
آدمها به اتفاق فکر میکنند، به اتفاق نتیجه میگیرند و به اتفاق گول
میخورند ـــــ چه با خودکار بیک و افست چهاررنگ، یا
با کیبورد و ابزار
سپهر الکترونیک.
3 مرداد 94
فهرست مشاهدات
|