باز
هم در آیندگان،
پیشتر، سال 56.
”موردی که
هیچ وقت از بهیادآوردنش خوشحال نمیشوم: در شبهای شعر انستیتوی
گوته ما به روزنامهها گفتیم که سراغش نروند، صحبتش را نکنند. جلوی
جشنواره را نگرفتند ولی گفتند خبرش منتشر نشود.“
از سیروس
علینژاد
نام میبرد و میگوید ”یکی از روزنامهنگاران آیندگان گزارشی داد. از
چپگرایان بنام آن زمان بود.“ ظاهراً خاطراتش کمرنگ شده است.
شرح قدری دقیقتر آن ماجرا
که تنها یک بار
روایت شده است:
اواسط مهر 56
وزیری
به نگارنده که دبیر صفحهٔ فرهنگ بود خبر داد دستور اکید رسیده دربارهٔ
شبهای شعر انجمن ایران و
آلمان مطلقاً چیزی منتشر نشود.
با همکاران صفحه و افرادی از بیرون برای
گزارش واقعهای که پیدا بود در تاریخ ثبت خواهد شد قرار و مدار نوشتن مطلب
گذاشته بودیم و دمغ شدم. وزیری در برابر اعتراض من با
خوشرویی و مهربانی همیشگی گفت دستور از خیلی بالا آمده
و گرچه شخصاً قبول دارد اسباب تأسف است،
جای چانهزدن ندارد چون دست ما به خیلی بالاها نمیرسد.
بعداً علینژاد، معاون سردبیر، به من
گفت وزیری دستور را شفاهاً برای صفحات فرهنگ و نقد کتاب ابلاغ کرده اما
حرفی به سایر بخشها نزده و ما میتوانیم شرحی مختصر در بخش خبرهای داخلی
بگذاریم.
مأموریتدادن به گزارشگران همکار صفحه
مصلحت نبود. شامگاه دوشنبه 18 مهر به انجمن فرهنگی
ایران و آلمان رفتم و پس از پایان شعرخوانی به دفتر روزنامه برگشتم.
نیمهشب بود و همه رفته بودند. مطلبی نوشتم و به چاپخانه دادم و
علینژاد تلفنی
گفت در صفحات خبر بگذارند.
کاری که ما کردیم از مصادیق بارز تبانی
به قصد
توطئه یا توطئه به قصد تبانی و از نوع
برچسبهایی بود که این سالها مثل نقلونبات استعمال میکنند. تفسیر دلبخواهی و، به اصطلاح نظامیها، لغو دستور بود.
علینژاد را فردای آن روز
به دفتر روزنامه ــــ در خیابان شاه، قرینهٔ در اصلی دانشگاه تهران در
انتهای خیابان فخر رازی ـــــ راه ندادند.
خاطرهٔ کمرنگی دارم که عمید نائینی هم با
توطئه همراه بود. درهرحال، در رفع و رجوع تجاسر و تخفیف عواقب
آن نقش داشت.
علینژاد میگوید پرداخت معادل دو ماه حقوق پس از تعلیق او با پافشاری
نائینی بود.
عکسهای همراه مطلب، یکدست و از یک زاویه،
ٱرشیوی به نظر نمیرسند و به احتمال زیاد همان شب گرفته شد. اما،
اگر این طور باشد، یادم نمیآید چطور یکی از عکاسهای روزنامه را با خودمان
همراه کردیم که به وزیری و دیگران حرفی نزند.
مطلب شب شعر در
جامعه گل کرد و
بیشتر مایهٔ تشویق اذهان شد تا
تشویش آن. تحریریهٔ روزنامه شنگول و سرافراز
بود که نشریهاش در شهر دستبهدست میگردد و، از
جمله، حرف مهدی اخوان ثالث، ”صبح
برای من که در شب قلم میزنم ارج خاصی دارد“،
در مجامع دانشجویی و محافل تکرار میشود.
آیندگان نشریهٔ مدیران جامعه و هیئت
حاکمه هم بود و اینها سخت نگران بودند که در مملکت چه خبر است. اینکه
آلمان، با تصویر بسیار مثبتش در افکار عمومی ایران، باغی وسیع
کنار خیابان اصلی پایتخت در اختیار روشنفکران ناراضی بگذارد تا پشت میکرفن
بروند، چنین تعبیر میشد که اروپای غربی به کارتر و دولت آمریکا ندا
میدهد: بساط سرکوبی وخودکامگی در ایران را مهار کنید.
گمانم از نسخههای آن روز و روزهای بعد
آیندگان حتی یک دانه روی دکه نماند خصوصاً که کیهان و اطلاعات، و البته کل مجلههای آخر هفته، قادر به
سوارکردن هیچ کلکی در این باره نبودند و سانسورْ محکم راهشان را بست.
عجیب است که در آن سن و آن زمان با چه
جرئتی دستور صریح از بالاها را بیضهٔ ماکیان میانگاشتیم و تردید
نمیکردیم که نافرمانی حق مسلم ماست و خیلی هم با حال است. پروردهٔ
فضا و نسل 1968 بودیم و خیلی خودمان را جدی میگرفتیم. به نظرم نسلی
که امروز با رژیم اسلامی سرشاخ میشود تلقی و احساسی مشابه دارد گرچه نه به
آن شدت، و به صلابه کشیده میشود به صلابه کشیدهشدنی. آن موقع
جوان و سواد و نوشته ارزش داشت و با نسل ما وحشیانه رفتار نمیشد.
تردید دارم دستوری از شاه یا حتی ساواک
دربارهٔ شب شعر رسیده بود، و در گزارشهای محرمانهٔ منتشرشده چیزی در این
باره ندیدهام. اگر واقعاً دستوری از خیلی بالا
رسیده بود پوست متجاسران را غلفتی میکندند،
بخصوص من که فرمان صریح و اکید ننوشتن را دریافت کرده بودم.
قاعدتاً اگر ممنوعالقلم نمیشدم، دستکم ویراستاری صفحهٔ فرهنگ را از دست
میدادم.
پای خود وزیری هم
گیر میبود بدجور. ممنوعیت را چنان مهم تلقی نکرد یا لازم ندید
به کل تحریریه و مدیر چاپخانه در این باره ندا بدهد وگرنه مطلب را حروفچینی
نمیکردند.
کار چاپخانه که سرخط خبر را در صفحهٔ اول
گذاشت از همه عجیبتر بود. من چنین چیزی که در حد کودتا علیه صاحبان
مؤسسه بود نخواستم؛ علینژاد هم بسیار بعید بود خواسته باشد. لابد
ابتکار خود چاپچیها بود که وقتی دیدند دبیر صفحهٔ فرهنگ نصف شب آمده نشسته
مطلبی دربارهٔ تجمع در باغ آلمان نوشته، گفتهاند پس خیلی مهم است و باید
در صفحهٔ اول اعلان کرد. بامزه بود اگر تحقیقی نشان میداد چاپخانه
تیراژ را هم بالا برد. اگر بالا برده باشند یعنی کارگرها شمَّ
نیرومندی داشتند چون نسخههای آن شماره روزهای بعد هم خریدار داشت.
آن ممنوعیت به نظر من دستور خود همایون بود برای
پیشیگرفتن از مقامهای امنیتی در تلاش برای مهار هیجان فزایندهٔ اجتماعی
علیه وضع موجود، وگرنه
مسلماً خود او هم معقول نمیدید چند هزار نفر
با اجازهٔ شاه و مجوز مقامهای امنیتی و طبق اعلانی پرسر و
صدا وسط شهر تهران در محیطی اسم و رسمدار ساعتها روی زمین بنشینند تا
برایشان شعر بخوانند، اما به مطبوعات دستور برسد شتر دیدی ندیدی.
وقتی ما زیرآبی رفتیم و کار خودمان را
کردیم، همایون بهعنوان کارفرما، و نه وزیر، فقط یک روزنامهنگار نافرمان را که در
استخدام خودش بود منتظر خدمت کرد. شاید هم ته دل بدش نیامد که فقط
نشریهٔ او جرئت چنان کاری دارد. میتوانست به بالاییها بگوید:
میبینید آقایان، کنترلکردن اهل قلمودوات حتی وقتی خودت استخدامشان کرده
باشی هیچ آسان نیست.
من بازخواست نشدم.
حرفش را هم نزدند.
بعدها این طور به نظرم رسید
که موضوع تنها عنایت
فوقالعادهٔ همایون و وزیری به من
نبود. نشاندادن واکنش تند به تمرّد
خونسردانه و جسورانه که در کیهان و اطلاعات و جاهای دیگر
مطلقاً قابل تصور نبود پیش از هر چیز
میتوانست نشان دهد سلسله مراتب اقتدار در
کل مملکت تــَرَکهای اساسی برداشته و این نشانهٔ کوچکی است از فروپاشی
قریبالوقوع بزرگ.
همایون ترجیح داد تمرّد عظیم را صرفاً تخلفی اداری و
انضباطی جلوه دهد
تا به نظر نرسد کلاهش پشم ندارد.
دستور تعلیق علینژاد را عطاالله تدین
معاون خوشنام وزارت اطلاعات و جهانگردی به آیندگان ابلاغ کرد، انگار
رئیس او یکی از کارکنان
مؤسسهٔ سابق خودش را توبیخ کند.
شاه و ساواک اگر چنان دستوری داده بودند در
برابر دهنکجی به منویات ملوکانه، به برخورد اداری اکتفا
نمیکردند. تا فشلشدن آنها یک سال فاصله بود، وقتی که تحریریهٔ
آیندگان
به خود همایون، بعد به سرهنگ
فرمانداری نظامی و بعد به وزیری گفت مرخصند.
|