عزیمت شیخ‌الشیوخ

 

اوايل دههٔ ۶۰ اختلاف در هيئت حاكمهٔ جمهورى اسلامى بالا مى‌گرفت.  در دولت، جوانان درس‌خواندهٔ عضو پيشين انجمنهاى اسلامى، برخوردار از حمايت آيت‌الله خمينى، معتقد بودند فقهاى مؤتلف پانزده خرداد بايد بگذارند مملكت با قرار و قاعده‌اى امروزى اداره شود.  دستهٔ اخير مى‌گفت اگر حكومت اسلامى است بايد راه‌حل‌ها را در فقه يافت.  از جمله اختلافات اساسى بر سر مالكيت زمين و تجارت خارجى بود.


سال ۶٢ نبرد در مقالاتى تند از جمله در روزنامهٔ  كيهان كه در اختيار گروه اول بود بيرون زد.  در چند مقاله به فقهاى شوراى نگهبان تاخت و آنها را به همدستی با فئودالها متهم كرد. خود آيت‌الله خمينى هم عليه ”اسلام آمريكایی“ صحبت مى‌كرد.  آيت‌الله محمدرضا مهدوى كنى دبير شوراى نگهبان گفت كناره مى‌گيرد.

 

 

آيت‌الله خمينى طرفين دعوا را احضار كرد.  در تشريفاتى بى‌سابقه در بيت ايشان كه تكرار نشد، هنگام ورود اعضاى هيئت دولت و شوراى نگهبان كسى در آستانهٔ در اتاق نام نفرات را اعلام مى‌كرد.  هنگام اعلام نام و سمت مهدوى كنى، آيت‌الله خمينى رضايت و محبت و احترام خويش را همراه با لبخندى محو ابراز كرد: ”ارادتمند ايشان بوده و هستم و خواهم بود.“


موقعيتى بود دشوار و امام راحل حضور هر دو گروه را در هيئت حاكمه حياتى مى‌ديد.  در سخنانى گفت پيغمبر اسلام هنگام رحلت چيزى در گوش مولى‌الموحدين نجوا كرد كه كسى نمى‌داند چه بود اما هرچه بود مربوط به سرنوشت ما و شرح روزگار ماست و بايد اختلافات را كم كنيم و مصالح اسلام را در نظر بگيريم.  والسلام عليكم و رحمت‌الله و بركاته.  حاضران برخاستند و رفتند و به دعوا ادامه دادند.


به اعتقاد اهل عرفان، همواره هستند كسانى كه اسرار ازل و اسم اعظم مى‌دانند.  اما اينكه چيزى گفته شد كه گرچه نمى‌دانيم و هرگز نخواهيم دانست چه بود مربوط به روزگار ما و گره‌گشاى مسائل ماست معما در معما در معماست.  رازى مطلق كه حتى تصور وجود آن مطلقاً ناممكن است.
 

آيت‌الله خمينى در هر فرصتى سقف آموزه‌هاى عرفانى را بالاتر مى‌برد.  بعداًهم گفت پس از رحلت پيغمبر تا مدتى به دخت ايشان وحى مى‌رسيد.  با اين حساب، مدتى طول كشيد تا در عرش اعلیٰ به ”گيرنده شناخته نشد“ توجه كنند.

 

 

اظهار ارادت و لبخند نادر مى‌توانست براى دلجويى از روحانى جليل‌القدرى باشد كه از سخنان درشت جوجه‌هاى از تخم درآمده رنجيده است، اما تعارف صرف نبود.  كنى از معدود آدمهايى بود همواره برخوردار از عنايات خاص ايشان.

 

از اين خصلت كمياب هم برخوردار بود كه در عين اعتمادبه‌نفس فوق‌العاده، رئيس‌مسلك نباشد.  درخاطراتش (چاپ دوم، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ١٣٨۷) مى‌گويد ”من معمولا سعى مى‌كنم در جريانات حضور ملموس و مشهود نداشته باشم.“


هرگاه چنين حضورى را لازم مى‌ديد با صراحت اما بدون پرخاش حرفش را مى‌زد، گرچه به مرور كم و كمتر قادر به پيش‌بردن حرفش بود.  در دههٔ پايان عمرش كمتر كسى حتى توجه مى‌كرد چه مى‌گويد.

 

 

پس از بهمن ۵۷ وظيفه‌اى دشوار بر عهده گرفت.  كل رژيم يكشبه فرو پاشيده بود و رژيمى جديد با فوران نيروهاى خيابانى سربرمى‌آورد.  شهر پر بود از تفنگ و كميته و ايجاد نظم بايد از داخل خود نفرات مسلح شروع مى‌شد.


كنى در خاطراتش مى‌گويد وقتى آيت‌الله خمينى مى‌خواست قلم روى كاغذ ببرد و براى آيت‌الله لاهوتى حكم رياست كميته‌ها بنويسد ”آقاى مطهرى خدمت امام رفتند و عرض كردند شما دو سه دقيقه‌اى به اين اتاق پهلويى تشريف بياوريد.  امام به آن اطاق آمدند.  مرحوم مطهرى گوشزد كردند كه اين جريان جريان خطرناكى است.  آقاى لاهوتى آدم بدى نيست اما اينها كه دورش را گرفته‌اند آدمهاى خطرناكى هستند و مصلحت نيست كه شما اين حكم را براى ايشان بنويسيد.“  در همان جلسه، خود كنى رئيس كميته‌ها شد.
 

كميته سخت مسئله‌ساز بود و كنترل نفرات غالباً ازمكتب‌گريخته و عموماً تعليم‌نديده‌اش دشوار. فروردين ۵٨: ”انحلال كميته‌ها بررسى مى‌شود.  وقتى شهربانى و كلانترى‌ها بتوانند حفظ نظم شهر را به عهده بگيرند كميته‌هاى انقلاب تعطيل خواهند شد.“
 

بعدها در خاطراتش حرف ديگرى مى‌زند.  آيندهٔ نيروهاى مسلحى كه ناخواسته ايجاد شده بود برايشان جاى نگرانى داشت.  تاريخ بحث را ذكر نمى‌كند اما بايد ميانهٔ دههٔ ۶۰ باشد: ”سپاه نيرويى مسلح است. . . . خوب اين نيروى انقلابى فعال در جنگ اگر رقيبى نداشته باشد من احساس خطر مى‌كنم.  آن وقت اين نيروى پيروز بدون رقيب ممكن است بعدها مشكلاتى ايجاد كند.  بايد نيروى ديگرى در برابر آنها باشد تا توازنى ايجاد شود.  اعتقادم بر اين بود كه انقلاب دوتا نيروى انقلابى مسلح مى‌خواهد.  بسيج هم نيروى دوم نيست چون از خود سپاه است.  بنابراين حفظ كميته‌ها خوب و حتى ضرورى است.“

 

 

رياست كميتهٔ مركزى در ساختمان مجلس با كنى بود و بايد از آن‌جا كميته‌هاى چهارده‌گانه را هم كنترل مى‌كرد.  در خبرهاى آن روزگار به‌کرات ديده مى‌شود: ”دادستانى كل انقلاب كليه احكام بازداشت و بازرسى را لغو كرد.“

 

با هر يورش شبانهٔ افراد مسلح به هر خانهٔ مجللى غنايمى به چنگ مى‌آمد بيش از آنچه تفنگچى مواجب‌بگير طى يك عمر ممكن بود دريافت كند.  ملك و كارخانه و ويلا و زمين هم مى‌ماند براى بالادستى‌ها.

 

حكم خدا بود: سهم جهادكنندگان مقدم بر سهم خليفه؛ و منطق انقلاب بود : آنچه را از شما گرفته‌اند پس بگيريد، مال شماست.

 

در آن هنگامه، آيت‌الله كنى اعلام مى‌كرد ”كسانى كه شبانه بين ١۰ شب تا ۶ بامداد افراد را بازداشت مى‌كنند پاسدار نيستند.“  بى‌اثر بود.  بيشتر به سرزنش و نصايح اخلاقى و بازيهاى كلامى مى‌ماند.

 

 

نظميه و ژاندارمری ايران را افسران اروپايى بنياد نهادند.  سرتيپ رضاخان كه آن تشکیلات و ارتش را توسعه داد وقتى به سرهنگى در تهران دستورى مى‌داد مى‌دانست به گروهبانى در خاش كه برسد چطور اجرا خواهد شد و نتيجهٔ نهايى فرمان را پيشاپيش در نظر مى‌گرفت (در لطيفه‌اى قديمى، دستور می‌دهد فلان كس را دستگير، محاكمه و اعدام كنيد).


اكنون بيشترين كارى كه از اهل منبر برمى‌آمد عزل و نصب بود: برداشتن تقى كه خيلى چموشى مى‌كرد، و گذاشتن نقى كه قدرى سربه‌راه‌تر مى‌نمود.  اما تصويرشان در ذهن نفرات تحت امر با فرماندهى سازگارى نداشت.


براى مهار و بعد سركوبى سازمانهاى ممنوعهٔ سياسى به نوجوان‌هاى روستايى احتياج داشتند. احمد خمينى گفت پس از انفجارهاى سال ۶۰ تمام محافظان (لابد ترجيحاً بی‌‌سواد) بيت را از جاهايى بسیار دور از شهرها آوردند كه مطمئن بودند از تيررس سازمانهاى سياسى خارج است.

نمونه‌اى كوچك: برخى نوجوان‌هاى تفنگدار دوست داشتند فانسقه ببندند و حتى وقتى ژ٣ دستشان نيست به سمت چپ آن سرنيزه‌اى، با افهٔ شمشير يا خنجر، آويزان كنند.  نظامى ِ حرفه‌اى اجازهٔ اين قبيل بازيها نمى‌دهد.  نزد دامت‌‌افاضاته‌اى كه يك عمر روضه خوانده ”جُندى‌گرى خلاف مروت است“ و پايش به سربازخانه نرسيده چنين ژست خنده‌دارى ممكن است حتى خوفناك به نظر برسد اما جرئت نكند بپرسد اين كار يعنى چه.

 

 

حق هم دارد.  خيلى خوب مى‌داند نوجوان تفنگ‌به‌دست دربارهٔ او چه فكر مى‌كند.  كنى مى‌گفت هرگز براى منبر رفتن پول نگرفته است و به اهل منبر توصيه مى‌كرد سر هر سفره‌اى ننشينند.

 

اندرزش ريشه در اين اعتقاد عامه دارد كه بازاريها براى پول‌درآوردن صد جور بامبول مى‌زنند و علما در خانهٔ آنها مرغ‌وپلو شبهه‌دار مى‌خورند، يا وجوهاتى مى‌گيرند به جاى آنها نماز مى‌خوانند، و بچه‌اى كه پس مى‌اندازند لاجرم حرام‌لقمه است و نااهل، و كمتر ديده شده بچهٔ آيت‌الله در حرفهٔ پدرش به جايى برسد.  پيكانى دوشاخه و زهرآگين از نوع حرفهاى عبيد زاكانى كه خلايق به سوى بازارى و منبرى پرتاب مى‌كنند.

مهمترين عامل در تقدير حرفه‌اى فرد تجربهٔ كودكى و نوجوانى است.  بچه‌اى كه از كودكى شاهد دست‌به‌دست شدن وجوهات شرعى است به آن سبب ممكن است در مسيرهاى مختلفى بيفتد، نه صرفاً در نتيجهٔ شبهه‌دار بودن خورش قيمه‌اى كه پدرش در شب ايجاد او در خانهٔ فلان تاجر صرف كرد.

 

تابستان ۵۹ با محققى فرنگى، از جمله، به ديدار چند مرجع در قم رفتيم.  در خانهٔ يكى از آنها دامت‌افاضاته پاسخ سؤالهاى ما دربارهٔ اسلام سياسى را به عهدهٔ پسرش گذاشت و شخصاً سرگرم چك‌وچانه با كسى شد كه براى اجارهٔ مغازه‌اى از ايشان قرارداد مى‌نوشت.  حين نيم‌ساعت مذاكره، دستهٔ بزرگ اسكناس را كه مستأجر به ايشان داده بود يك لحظه زمين نگذاشت و سرانجام در جيب لباده جا داد.


وقتى بيرون آمديم فرنگى پرسيد عاليجناب چرا اجاره‌دادن مغازه را به دستيارى معتمد يا پسرش نمى‌سپارد؟ گفتم دادن دستهٔ اسكناس به پسر زبل و طرف‌شدن مستأجر با او يعنى ناپديد شدن پولها در گلوى گشاد و جيب عميق فرزند برومند و بيرون‌رفتن سررشتهٔ عايدات سرشار بيت از دست كاردينال.

 

 

از درون كميته‌ها و نيروهاى مسلح جديد جمهورى اسلامى تاكنون دست‌كم دو روايت مفصل انتشار يافته است، يكى در ايران و دیگری در خارج (در مطلبى ديگر به آنها پرداخته‌ام).  هر دو مجلـّد مملو است از همان نوع اعتقاد به تأثير لقمهٔ شبهه‌دار بر اهل منبر.


يكى از راويان كه رئيس تفنگدارهاى كميتهٔ مركزى بود قدرى محترمانه‌تر از آن يكى كه به خارج رفته است از كنى ياد مى‌كند: ”خيلى از آقايان به بگيروببند تمايلى نداشتند.  گاهى با آقاى كنى بر سر بعضى مسائل از اين دست مشكل داشتيم.  مى‌گفت: 'اگر حكومت اسلامى ما شكست بخورد و از بين برود بهتر است از اينكه ما بخواهيم با زور و با سرنيزه حكومت را نگه‌داريم.'  ايشان با اين طرز تفكر مى‌خواستند در همان سالهاى اول انقلاب مدينهٔ فاضله به وجود آورند و از در رحمت خداوند وارد بشوند.“


همين راوى دربارهٔ منبرى ديگرى كه پس از كنى رئيس كميتهٔ مركزى شد مى‌نويسد: ”قبلا اتاق رئيس كميته ميز قديمى و چوبى با نقش و نگاردار داشت. وقتى آقاى ... آمد، آنها را كنار گذاشت و ميز شيشه‌اى به جايش نهاد، زير آن هم يك تـْرِدميل قرار داده بود كه هنگام صحبت و كاركردن بازى هم مى‌كرد.“  ميز شيشه‌اى و ترِدميل مال مفت بود و دامت‌افاضاته مباح مى‌ديد حالا كه وعدهٔ الهى تحقق يافته است قدرى هم او خوش بگذراند.


مهم نگاه تفنگدار است به ميز به‌عنوان نماد اقتدار.  برخى اصحاب ديانت با التقاط دشكچه و ميز مسندى براى خود ابداع مى‌كنند ناهمخوان با عادت اجتماعى و ادارى: ميز آرى، چون مظهر قدرت است؛ صندلى نه، چون علامت كبر است.
 

بسيارى از سنتى‌ترها، خصوصاً آنها كه در دستگاه ديوانى جايى ندارند، به دشكچه وفادار مى‌مانند.  كسى كه با پيشوند ”الاحقر“ امضا مى‌كند به‌طور ضمنى ندا مى‌دهد: اينجانب بحمدالله به بركت همين دشكچه و مقلدان مالدار و بدون آلوده‌شدن به ميز اداره، از حيث اهميت بى‌مثل‌ومانند مى‌باشم.


كسانى مانند آيت‌الله بهشتى با ميز و صندلى گردان پشت‌بلند مشكلى ندارند: هرچه چشمگيرتر برازنده‌تر.  امام راحل اساساً به ميز ادارى اهميتى نمى‌داد.  ميز كوتاه هميشگى را در اندرونى حفظ مى‌كرد و وقتى در برابر دوربين تلويزيون روى مبل ساخت يافت‌آباد مى‌نشست ملافه‌اى روى آن مى‌كشيدند به علامت اينكه چهارپايه‌اى است از براى جلوس، نه بيشتر.


كنى رياست دنيوى و اخروى ـــ ذوالرّياستينى ـــ را براى خويش طبيعى مى‌دانست و نيازى به اثبات آن از راه ”حضور ملموس و مشهود“ پشت ميز نمى‌ديد.  تلقى‌اش اين بود كه بايد كسانى را در مناصب وزارت و صدارت گذاشت و خود، فارغ از جزئيات، به تمشيت كلى امور پرداخت.  ميل نداشت شخصاً نخست‌وزير باشد؛ ميل داشت به نخست‌وزير بگويد بايد چه بكند.


عبدالكريم سروش دربارهٔ بستن و بازگشايى دانشگاهها در دههٔ ۶۰ گفت ”از اعضايى كه بعداً به ستاد انقلاب فرهنگى افزوده شدند يكى آقاى مهدوى كنى بود كه مدت كمى مى‌آمد.  ايشان نسبتاً حالت تحكم داشت و در ستاد براى خود موقعيت ويژه‌اى قائل بود.“

 

 

در خاطراتش دربارهٔ ١۷ شهريور ۵۷ مى‌گويد ”بنا نبود تظاهراتى بشود و جامعهٔ روحانيت هم در اين مورد اعلاميهٔ رسمى نداد.  حتى دكتر بهشتى وقتى شنيدند كه قرار است اجتماعى در ميدان ژاله بشود اظهار بى‌اطلاعى كردند و اظهار نگرانى كه چه خواهد شد؟ همين قدر شنيديم كه جناب آقاى يحيى نورى چون نزديك همان محل، حسينيه و مدرسه دارند اعلام كرده بودند ١۷ شهريور در ميدان ژاله اجتماعى برگزار خواهد شد. حدسى كه آن زمان زده مى‌شد ـــ منهاى اينكه آقاى نورى اطلاعيه داده بودند و مردم را دعوت كرده بودند ـــ اين بود كه دستگاه مى‌خواست از اين جمع سوءاستفاده كند.“ تاريخ اين جورى ساخته مى‌شود كه هركس برنده شود شرح وقايعى پراكنده را بر پايهٔ سناريوى مورد نظر خويش مى‌نويسد.


و دربارهٔ كاظم سامى: ”يادم است مرحوم دكتر كاظم سامى كه وزير بهدارى بود با حالت عصبانيت گفت: مسئله ولايت فقيه را مى‌خواهند به خبرگان ببرند و مى‌خواهند فردا در مجلس مطرح كنند. با شدت روى ميز مى‌كوبيد و مى‌گفت: ما نمى‌گذاريم اين كار بشود؛ يعنى چه؟ ولايت فقيه يعنى چه؟ اين براى ما مورد قبول نيست. و خوب به ياد دارم كه مهندس بازرگان هم حرف سامى را تأييد مى‌كرد و همگى تند و عصبانى بودند.“ اين نكته كه پيشتر در جاى ديگرى بازگو نشده شايد در بازگشايى احتمالى پروندهٔ قتل سامى بتواند سرنخى به دست دهد.

 

 

درباره جامعة‌الصادق مى‌گويد ”می‌‌خواستيم در تهران (كه مركز حكومت اسلامى است) دانشگاهى تأسيس كنيم كه خيلى بالاتر از جامعة‌الازهر باشد.“


براى اين كار، مركز مطالعات مديريت را (كه با همكارى دانشگاه هاروارد) در دههٔ ۵۰ در جايى مشهور به پل مديريت بر پا شده بود در اختيار گرفتند، شكل آن را حفظ كردند و محتوايش را از اساس تغيير دادند.
 

تغيير رابطهٔ قالب و محتوا پيشتر هم آزمايش شده بود.  مهدى بازرگان و همفكرانش بر اين نظر بودند كه بايد فكر غربى را در قالب اسلامى ريخت.  در جامعة‌الصادق عكس آن عمل مى‌كنند: ريختن فكر اسلامى در قالب غربى.


مركز مطالعات مديريت كه سرمايه‌گذاران بخش خصوصى رژيم سابق براى تربيت مديران صنايع جديد ايران ايجاد كردند در ميان مدارس تحصيلات عالى كه تاكنون در ايران ايجاد شده شايد دشوارترين بود.
 با آزمون ورودى سختگيرانه و شهريهٔ سنگين، شمارى فارغ‌التحصيل دانشگاه مى‌پذيرفتند و به آنها كه كشش رسيدن به خط پايان دورهٔ فشردهٔ يكساله داشتند فوق- ‌ليسانس مديريت مى‌دادند.  توان دانشجو را براى كار شديد از بام تا شام و مدام يادگرفتن مى‌آزمودند.  ارفاق و تعارف و ملاحظه و فرصت دوباره‌اى در كار نبود و آخر هر هفته يك يا چند ازنفس‌افتاده مرخص مى‌شدند.


ساختمانهاى بسيار زيبا و خوابگاهى مدرن داشت با الهام از حجره‌هاى سنتى مدارس دينى، كه باضافهٔ شبانه‌روزى بودنش سبب شد كسانى به فكر بيفتند آن را تبديل به نوعى مدرسهٔ حوزوى مدرن كنند.

 

 

دانشجويانى از خانواده‌هاى عصمت و طهارت و فاميلهاى درهم‌تنيده و خودى ِ بازارـحوزه انتخاب مى‌شوند تا براى مديريت كل مملكت تعليم ببينند.  قلعه‌اى است اربابى و ظاهراً نفوذناپذير كه تصويرى دقيق از آنچه پشت ديوارها و درختهايش مى‌گذرد نداريم.


پنجره‌اى براى سرك‌كشيدن به داخل قلعهٔ جامعة‌الصادق نوشته‌هاى منتشرشدهٔ آدمهاى داخل آن است.
 اين يادداشت مختصر جاى ارجاع دادن به دهها كتاب و رساله و صدها مقاله نيست. چنين كارى را از اين نظر هم مفيد نمى‌دانم كه دو بار به منابع آن مركز ارجاع دادم، يكی   دربارهٔ بحث شيرين تفخيذ و ديگرى به مقاله‌اى دربارهٔ كتاب  كشف الاسرار، و حالا مى‌بينم لينك اول به هيچ جا نمى‌رسد و از دومى تنها صفحهٔ اول مطلب باقى مانده است (شايد هم عيب از روش جستجو و نرم‌افزار كامپيوتر نگارنده باشد).


درهرحال، از آن مقدار متن توليدشده در جامعة‌الصادق كه در اينترنت موجود است مى‌توان برداشت كرد فكرهايى كاملا محلى و اينجايى را در قالبى ظاهراً غربى و جهانى مى‌ريزند. روش نمره‌دهى از صفر تا ١۰۰ را هم حفظ كرده‌اند كه گمانم در ايران كنونى تنها مورد باشد.


براى مثال، الگويى منتسب به مستر اسميت را برمى‌دارند و حرفهايى دربارهٔ نبرد آيت‌الله خمينى با پرزيدنت كارتر در آن جاسازى مى‌كنند، و مفروضات‌شان مضامين تبليغات تلويزيون وطنى است.
 

نبردى در كار نبود.  آيت‌الله خمینی زمستان ۵۷ به كارتر هم وعدهٔ روابط خوب بين دو كشور داد اما بعداً وقتى حسينعلى منتظرى به ايشان توصيه كرد گروگانهاى سفارت آمريكا را آزاد كنند تا كارتر كه به سرنگونى شاه كمك كرده است بيش از اين در فشار افكار عمومى كشورش نباشد، حرف او را با تحقير و تمسخر رد كرد.


چاره‌اى نداشت.
 مى‌دانست كسانى كه گروگانها را از دست دانشجوهاى پيرو خط امام درآورده‌اند كار خودشان را مى‌كنند و گوششان به حرف كسى بدهكار نيست.  تك‌مضراب ديگر در آن يك‌سال‌ونيم: ”آقاى كارتر مثل شيرى است كه هم مى‌غرد و هم ضرطه مى‌دهد.“

حالا خوانندهٔ مقالات به‌اصطلاح علمى جامعة‌الصادق ممكن است نتيجه بگيرد پرُفسور شل‌كـُن‌هايم و دكتر سفت‌كـُن‌برگ، از علما و فلاسفهٔ خارجه، تأييد مى‌كنند نبردى بين آيت‌الله و پرزيدنت جريان داشت ــــ قالب‌كردن حرفهايى بازارى و رواياتى بى‌پايه در بسته‌بندى علوم انسانى با مارك خارجى.  مثل چاى به‌اصطلاح دارجلينگ در بسته‌بندى حاج‌آقاى بازار تهران.


حرف بر سر دانايى و توانايى تك‌تك درس‌خوانده‌هاى آن مؤسسه نيست؛ چه بسا داراى استعداد ممتاز باشند.  نكته در معيارهاى دانش و بينش و الگوهاى مهارت موسسه‌اى است كه، با تقليد سطحى از مربيان قبلى هاروارد اما با بضاعت علمى حوزه، بنا دارد نخبه بيرون بدهد.

 

 

دو مثال دم‌دست براى سنجش سطح دانش و بينش و مهارت در جامعة‌الصادق.  نگاه كنيم به همين كتاب خاطرات كنى. به صفحه بيست نرسيده، شيرازه و عطف و چسب و زهوار آن در رفت.  ظاهراً در بازنگرى چاپ دوم جملاتى حذف شده اما انگار براى صرفه‌جويى در هزينه‌ها و پرهيز از تهيهٔ فيلم و زينك مجدد، فقط فاصلهٔ سطرها را در صفحاتى افزايش داده‌اند.  مجلدى است بازارى و سرهم‌بندى‌شده و بسيار پائين‌تر از معيارهاى نشر جدى حرفه‌اى.


دو صفحه‌اى كه در سمت چپ كتاب به زبان انگليسى افزوده‌اند تناسبى با آرزوى بلندشدن روى دست الازهر ندارد.
 اين به‌اصطلاح انگليسى‌نوشتن غلط‌ وغلوط و از نظر بصرى بسيار نازيبا يعنى ميراث مركز مطالعات مديريت هاروارد را يكسره هدر داده‌اند و هنوز حتى نرم‌افزار ترجمهٔ گوگل را كشف نكرده‌اند.  كتاب از انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى است.


مورد ديگر: تازگى در رد توصيهٔ يك مدرس دانشگاه تهران به سفير سوئد كه به نمايندهٔ مجلس شوراى اسلامى جايزه نوبل بدهند، همان مركز اسناد انقلاب اسلامى متنى بازنشر كرد به انگليسى با اين توضيح كه جا داشت سفير به آن نامه چنين پاسخى بدهد.
 سفير سوئد به اين يكى واقعاً پاسخ داده است.


از مضمون متن هواشده در سايت مركز اسناد بگذريم و تنها اشاره كنيم كه ايلچى فرنگ از سه نكته برآشفته است: انتساب انگليسى مغلوط به او.
 به فرض اگر شخصاً به آن زبان آشنايى كافى نداشته باشد اين قدر ملتفت هست كه نوشته‌اش را به آدمى كاربلد نشان بدهد (چند سال پيش فرستادهٔ جمهورى اسلامى ايران به اوپك، كه ورزشكار است، كلماتى انگليسى را كه با خط فارسى نوشته شده بود در جلسه وزراى نفت خواند).


دوم، املاى غلط اسمش زير متن.
 سوم و از همه بدتر: بالاى متن، علامت سفارت و پرچم سوئد چسبانده‌اند.  ظاهراً فرد يا افرادى متفرقه مرتكب چنين كارى شده‌اند اما اينكه مركز اسناد انقلاب كشور ميزبان قاطى بازى جعل سند شود و سربه‌سر ديپلمات خارجى بگذارد يعنى اعتبار علمى مؤسسه‌اى كه براى تعليم مديريت جهانى اسلام درست كرده‌اند جاى بحث دارد.

 

 

در كنار فهرست كارخانه‌ها و شركتها و سهام و املاك و ساير اموال دانشگاه امام صادق كه آيت‌الله كنى رديف مى‌كند، يكى از دستاوردها زمينى است در فرحزاد ”به مساحت حدود هفده‌هزار متر مربع به صورت باغى مشجر و زيبا و داراى ويلا براى واحد خواهران“ و مى‌افزايد اين مكان ”توسط شهروندى زردشتى اهدا گرديد.“


مى‌توان تصور كرد گبر مادرمرده‌اى كه رندان حق‌پرست باغ هفده‌هزار مترى از حلقومش بيرون كشيدند در سويتى انفرادى مجاور سويت صاحب انتشارات اميركبير محبوس بوده. موقعيت دريافت‌كنندگان آن قبيل ”هدايا“ در آخرت هرچه باشد، در جهان فانى رسيدگى به پروندهٔ آن غنايم ممكن است به قرن بيست‌ودوم بكشد.

 

 

پرتأكيدترين مطلب خاطرات كنى دربارهٔ مرتضى مطهرى است.  چندين بار اصرار مى‌ورزد ايشان چپ نبود.  مصاحبه‌اى جداگانه در اين زمينه ضميمهٔ كتاب است.


”آقاى مطهرى تفسيرهاى چپ از اسلام را خطرناك مى‌دانستند.
 آقاى لاهوتى خيلى از اين بحثها ناراحت بود و مى‌گفت آقاى مطهرى چه مى‌گويد؟ الان موقع اين حرفها نيست.“
 

اينكه آيت‌الله حسن لاهوتى چه گفت يا چه نگفت در برابر تصميمى كه خود آيت‌الله كنى دربارهٔ متن برخى سخنرانيهاى مطهرى گرفت اهميتى نداشت.  آن همه پافشارى و حاشيه‌رفتن بيشتر براى پوشاندن واقعيتى است.


داستان از اين قرار بود كه دههٔ ۵۰ افكار ماركسيستى سريعاً رشد مى‌كرد و پيروانى جديد مى‌يافت.
 انشعاب در سازمان مجاهدين خلق و وداع شمارى فزاينده از جوانان با ايدئولوژى اسلامى براى بازار و حوزه هم اسباب نگرانى بود.


ترفندى كه به نظر مرتضى مطهرى رسيد اين بود كه اگر ماركسيسم خواستار دارد، مى‌توان بخشهايى فعلا لازم از آن را مصادره كرد و در راه تبليغ حق و حقيقت به كار گرفت. ماركسيسم وقتى بد است كه در دست ماركسيست باشد؛ اگر آن را تطهير كنيم و اسمش را اسلام بگذاريم ديگر بد نيست.

 

 

در سخنرانيهايى، بدون اشاره به اينكه كارل ماركس اين حرفها را صد سال پيشتر زد، از جمله گفت اسلام با مالكيت فرد بر ابزار توليد مخالف است.  منظورش كارخانه‌دارهاى طبقهٔ پهلوى بود.  طولى نكشيد كه رژيم فروپاشيد و اصحاب پانزده خرداد يكشبه صاحب هزارها شركت و كارخانهٔ مفت‌ومجانى شدند.


مالكيت كارخانهٔ سرمايه‌دار پيشين را كه با اسم يك نفر شناخته مى‌شد در تشكيلاتى عام‌المنفعه جاسازى كردند.
 اين يكى گرچه نوعى شركت سهامى خاص بود، از نظر حقوقى نمی‌توان ثابت كرد متعلق به فرد يا افراد است.  حواسشان جمع بود.


در دههٔ ۶۰ دانشجويان پيرو خط امام داشتند متن سخنرانيها را چاپ مى‌كردند كه مچشان را گرفتند.  كار به آيت‌الله خمينى كشيد و ايشان آيت‌الله كنى را مأمور رسيدگى به دعوا كرد.  كنى گفت استاد مطهرى اگر اكنون در قيد حيات بود در متن سخنرانيها تجديد نظر مى‌كرد، و انتشار آنها اسباب رضايت او در جهان باقى نيست.  فرمهاى چاپ‌شده به مقواسازى رفت.
 

هر دو تشخيص كنى معقول به نظر مى‌رسد. ”پرُفسور ماتاهارى“ البته چپ نبود و اگر زنده مى‌ماند لابد نمى‌گذاشت آنچه زمانى بنا به مصلحت روز شفاهاً اسلاميزه كرده بود كتباً تكثير شود و حربه به دست دكترمهندس‌هاى انجمن اسلامى بدهد كه مى‌گفتند تأسيسات به جا مانده از سرمايه‌داران مغلوب بايد در اختيار دولت باشد.  با تحقق وعدهٔ الهى، آن حرف نه تنها ديگر به مصلحت نبود، بل بدعت و انحراف از شرع به حساب مى‌آمد.

 

 

بيزارى از دكترمهندس‌هاى انجمن اسلامى سابقه داشت.  حتى مى‌توان گفت به حد خصومت شخصى كشيده بود.  كنى در خاطراتش مى‌گويد دههٔ 50 در زندان اوين ”از اول حالت تفكيكى وجود داشت و اين به خاطر موضع‌گيرى ما در برابر كمونيستها و لامذهبها بود كه اختلاط مطلق را با آنها برنمى‌تافتيم.“


با بازشدن فضاى سياسى جامعه ”آن فشارهايى كه اوايل به زندانى‌ها وارد مى‌كردند برداشته شد.  روى همين حساب، كمونيست‌ها را احترام مى‌كردند و وسايل و امكانات بيشتر به آنها دادند.  تلويزيون را نمى‌دانم ولى راديو به آنها دادند.  ما اصلا تلويزيون نمى‌خواستيم چون مخالف بوديم، ولى مثل اينكه آنها داشتند.“


امكانات اضافه بر جيرهٔ زندان ربطى به احترام نداشت.  وسايلى مانند اجاق برقى و تلويزيون در اتاقهاى بند را خود زندانيها از بيرون تهيه مى‌كردند.
 

و باز: ”مجاهدين آن زمان خيلى بى‌اعتنايى مى‌كردند و تقريباً معممين را بايكوت كرده بودند. كمونيستها خيلى محترمانه برخورد مى‌كردند و ما هم به آنها احترام مى‌گذاشتيم. حتى بعد از اعلاميه و فتواى نجاست كمونيستها و لامذهبها، نسبت به ما احترام مى‌كردند.“


اهل ايدئولوژى معمولا ياد مى‌گيرند كه شخصى‌كردن ِ مجادلات تاريخى و طبقاتى خطاست.  قابل تصور است كه زندانى ماركسيست وقتى آيت‌الله به او بگويد نجس است و دست خيس به شير آب نزند، موضوع را اهانتى شخصى نگيرد و بپذيرد كه طبيعى است آدم نمازخوان چنين وسواسهايى داشته باشد.  در مقابل، بسيارى اعضاى سازمان مجاهدين حتى وقتى با كسى عناد ندارند، انگار با خيره‌سرى و غـدّى، طرف را به دعوا مى‌كشانند.


به اين هم بايد توجه داشت كه دعوا بر سر دست‌بالا داشتن و انحصار در حيطهٔ فهم دين كاملا واقعى است.  كنى در هر فرصتى بى‌اعتمادى‌اش را نسبت به آماتورهايى كه ادعاى تفسير شريعت دارند ابراز مى‌كرد.  هنگام اعلام تشخيص صحيح‌نبودن انتشار سخنرانيهاى مطهرى، وقتى خبرنگار اشاره كرد اين كار را دانشجويان پيرو خط امام مى‌كنند، با تحقير گفت ”مگر ما پيرو خط كى هستيم؟“

 

 

روايتش از حضور در شوراى نگهبان از نكاتى پرده برمى‌دارد كه آدمهايى با نفوذ و قدرت و صراحتى در حد او مى‌توانند بر زبان بياورند.  زمانى آيت‌الله بهشتى در نماز جمعهٔ قم اعلام كرد موضوعى مانند جنگ در حد فتواهاى متفرقه نيست.  كنى يك قدم جلوتر مى‌رود و با همان صراحت مى‌گويد كل كار حكومت و ادارهٔ مملكت در حد هيچ نوع فتوايى نيست (خودش گرچه عملا صاحب فتوا بود نياز و فايده‌اى نمى‌ديد رساله منتشر كند).


در شوراى نگهبان ”در يك مورد جناب آقاى صافى گفتند 'اگر امام بفرمايند ما قبول مى‌كنيم به شرط اينكه ايشان دستور و حكم بدهند نه اينكه فتوا بدهند.  دستور بدهند من قبول مى‌كنم، اما فتوا نه.  چون آن يك فتوا است، من هم يك فتوا دارم.  ايشان به‌عنوان حاكم و ولى امر مسلمين دستور بدهند ما قبول مى‌كنيم.' “


عين نظر منورالفكرها از مشروطيت به بعد: حكومت جدا از ديانت است، و وقتى فتاوى متعدد وجود دارد به كدام بايد عمل كرد؟ به حرف اين يكى الاحقر پرنفوذ كه گوش كنيم، با دهها الاحقر بانفوذ ديگر كه مى‌خواهند روى دست همديگر بلند شوند چه بايد كرد؟


با اين همه، شبح خوفناك مشروطيت و ميل به توسل به فتوا براى دور كردنش او را هم راحت نمى‌گذاشت.  سر هر انتخاباتى هشدار مى‌داد دشمنان مى‌خواهند مشروطيت را زنده كنند.  سال ۷۶ گفت انتخاب‌شدن كانديداى مؤتلفه واجب است.  عزت‌الله سحابى در ماهنامه‌اش پرسيد عمل به فتواى حمايت مطلق يعنى دستكارى انتخابات؟


كنى گفت حكم به واجب مؤكد بودن به معنى فتواى تقلب در انتخابات نيست، و سحابى را به دادگاه كشاند.  بازى با كلمات.

 

 

اوایل دههٔ ۶۰ در برخی دسته‌های سینه‌زنی سازهایی مانند ساکسوفون و کلارینت (قره‌نی) می‌نواختند.  کنی با واردکردن نوازنده‌های باقیمانده از ارکسترها و کاباره‌ها در عزاداری سخت مخالف بود و ظاهراً حرفش را به کرسی نشاند.


در همان زمان دفترچه‌های جیره را در مساجد می‌دادند.  با توزیع کالا در مسجد و کشاندن آدمهای جورواجور به آن مکان هم مخالفت می‌کرد (پائین صفحهٔ 4 این مطلب).
 

نوروز ۷٨ در نماز جمعهٔ تهران گفت از صاحبان اسمهايى از قبيل ”ميتراسيترا“ نبايد انتظار پايبندى به دين و ايمان داشت.  در فضايى كه مؤتلفه احساس شكست سنگين مى‌كرد، پيام حرفش اين بود كه برنده‌شدن در انتخابات با رأى يك مشت كامبيز و مژگان نزد متدينين ذرّه‌ای مشروعيت ندارد.  ادامهٔ نبرد اسلام و ايران.

 

 

به مرور، با كهولت و تكرار بازيهاى كلامى با موضوعهاى فقهى، او هم جايگاهش را نزد مريدانش از دست داد.  در دههٔ آخر عمر انگار اصلا كسى به حرفش گوش نمى‌داد ببيند شيخ‌الشيوخ پايتخت چه مى‌گويد.

 

نيازى نبود گوش بدهند.  نتيجهٔ دو انتخابات دههٔ 80 بدون رهنمودهاى او و هيئت مؤتلفه نيز همان مى‌شد.  موتور پيشرانهٔ سياست، تكرار و ادامهٔ ۵٨ بود: حداكثر چپو در كمترين زمان ممكن.


ابتداى سال ٨٨ شمارى فزاينده از همقطارانش صلاح نمى‌ديدند با برنامه‌اى كه زمينهٔ آن چيده مى‌شد علناً همراهى نشان دهند.  اما انگار نفرت او از دكترمهندس‌هاى پروردهٔ انجمن اسلامى كاهش‌ناپذير بود.
 

آن تنفر سبب می‌شد از سرکوبی آنها دلش خنک شود؛ این عیب را هم داشت که نگذارد به حرف چهارتا آدم وارد گوش کند و به‌عنوان رئیس دانشگاه پشت میکرفن چنان ملغمه‌ای از حرکت جوهری و  ملاصدرا و معراج و اینشتین بپزد که طاعنان بار دیگر نتیجه بگیرند حوزه حوزه است و دانشگاه دانشگاه و این دو هرگز به هم نخواهند رسید.

 

دربارهٔ پروندهٔ امنيتى‌اش در رژيم سابق مى‌گويد ”اصل آن پرونده الان نزد خود من است. پس از انقلاب از دادرسى ارتش گرفتم.“  تنها كسى از فاتحان نبود كه اصل پروندهٔ مربوط به خود را از بايگانيهاى اطلاعاتى گرفت و پس نداد.  اميد كه زمانى هركس پرونده‌اى در رژيم سابق داشته بتواند دست‌كم كپى آن را ببيند.

قيافهٔ دامت‌‌افاضاته‌هاى سالمندى كه دواهايشان را مى‌دهند و آنها را روى ويلچر به جلسات مهم سياسى مى‌برند تا چُرت بزنند يادآور صحنهٔ شو لباس واتيكان در فيلم رم فلينى است: گويى به مدد لباسها سر پا مانده‌اند وگرنه پودر مى‌شدند و به زمين مى‌ريختند.  نام فيلمى از هموطنش فرانچسكو رُزى، اجساد عاليمقام بود.


منظرهٔ آخرين بارى كه در صحنه ظاهر شد بسيار غريب بود.  ظاهراً در چُرتِ ناشى از مصرف چندين دارو و با لباسى كرم‌رنگ و نامعمول براى چنان مراسمی، دستور داده بود عمود بر رديف همقطاران و بالاتر و جدا از آنها و پشت به جماعت برايش صندلى بگذارند: اصرار بر متمايزبودن آدمى كه پيشتر اشتياقى به ميز و صندلى نشان نمى‌داد و مى‌گفت سعى مى‌كند در جرياناتْ حضور ملموس و مشهود نداشته باشد.

 

 

آيت‌الله مهدوى كنى فقيد از جمله كسانى بود كه ميل داشتم مجال صحبتی خصوصى با آنها دست دهد.


پنج‌شش تجربهٔ صحبت دونفرى با اهل حوزه و منبر برايم آموزنده بود.  وقتى چشم و گوش اطرافيان را دور ببينند و شنوندهٔ ناآشنا را قابل اعتماد تشخيص دهند، ممكن است حرف دلشان را بزنند، دردمندانه اعتراف كنند كه به صداقت جماعت گريان و نالان و دورو اطمينان ندارند، و اندرز بدهند كه شما خيلى حيفى آقا، كلاهت را بچسب و خودت را شهيد راه خيالات واهى براى اصلاح اين مملكت نكن.


اگر چنان فرصتى دست مى‌داد از او مى‌پرسيدم وقتى امام راحل گفت دردهاى اين مملكت درمان‌شدنى نيست و درمان درد ما در صحبتی درگوشى بود كه از محتواى آن خبر نداريم، كنى به چه فكر مى‌كرد؛ و حالا جز اموال و املاك و كارخانه‌ها و باغها و باغچه‌ها و مستغلات بنگاه آموزشى‌اش از خود چه به يادگار مى‌گذارد؟

پاسخ سؤال اول را هرگز نخواهيم دانست.
دی و بهمن ٩٣

 

 

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.