در فهرست كتابهاى پرفروش آن چند ماه جاى آثار دستكم دو
غايب خالى است. مرتضى
مطهرى در هفتهٔ دوم ارديبهشت به قتل رسيد و منطقاً كتابهايش در پاسخ به
كنجكاوى جماعت بايد در معرض ديد و روى پيشخوان مىآمد.
اما از نام او خبرى نيست. شايد
بتوان گفت ايرانستيزى و تحقير درسخواندههاى طبقهٔ متوسط غيربازارى براى
جوانهاى كتابخوان و اهل دانشگاه جاذبه ندارد.
حتى وقتى نيمهٔ
دههٔ ٥٠
ناگهان با مصادرهٔ بخشى از ماركسيسمـ
لنينيسم ادعا كرد در اسلام مالكيت ابزار توليد نمىتواند
خصوصى باشد توجهى برنينگيخت. متن آن
سخنان در معرفى اسلام سوپرچپ ابتداى دههٔ
٦٠ از چاپخانه براى خميرشدن رفت زيرا
بازاريان متعهد و سابقون از بركت
مصادرهها كارخانهدار هم شده بودند و
ديگر جاى آن حرفها نبود (نگاه کنید به صفحهٔ
١٢ این
متن). (اردیبهشت
٥٨ آیتالله
بهشتی گفت ”مالکیت ابزار تولید
حق طبیعی فرد است.“)
بزرگترين غايب آن ليستها كسى نبود جز آيتالله خمينى. هيچ
يك از مكتوبات ايشان در شمار پرفروشها نبود زيرا اصلا در بازار كتاب وجود
نداشت.
برخى مخالفان جمهورى اسلامى، بدون زيروبالاكردن موضوع و با تكرار حرفهاى
يكديگر، خرده گرفتهاند چرا
كشفالاسرار
در سالهاى ٥٦
و ٥۷
نقد نشد. در اين
مورد هم، طبق معمول و مانند اتهام حمايتنكردن از شاپور
بختيار، البته روشنفكرها مقصر
شناخته مىشوند. در
پايان فيلم كازابلانكا مقام
دولت فرانسهٔ تحت اشغال براى رفعورجوع آنچه اتفاق افتاده دستور مىدهد
”مظنونهای هميشگی“ را بازداشت
كنند.
گذشته از جزوههايى در زمينهٔ اعتقادات و عبادات و غيره و ولايت فقيه
كه متن مواعظ و درسهاى حوزه است،
آن رساله
تنها
مكتوب سياسى آيتالله خمينى به قلم شخص ايشان بود.
سال
١٣٢٣بدون نام
نويسنده انتشار يافت، از آن تنها يك نوع حروفچينى وجود دارد و ظاهراً حتى
به روش عكسبردارى تکثیر نشد.
ساواك، پس از
سالها ضبط نسخههاى رساله، سال
٥٦ تشخيص داد اين متن ضربهاى است به اسلام
ستيزهجو، و چاپ آن را بلامانع اعلام كرد. اما
حتی در رژيم بعدى
هم
تجديد چاپ
نشد.
در سايت
جماران
تنها چند جمله دربارهٔ آن دیده میشود. یک محقق
نظر
مىدهد در رژيم گذشته ”بسيار كمياب بود و همچنان به خاطر
دلايلى نظير
حفظ وحدت شيعه و سنى كمياب است.“
جزوه که پیداست سرسری و قلمانداز
و بدون چرکنویسـ پاکنویس و ویراستاری نوشته
شده است مانند تقریباً همهٔ مکتوبات اهل حوزه و منبر بیشتر حالت وعظ دارد تا متن.
عمدتاً حول دو نکته میگردد: روحانیت
حامی سلطنت است؛ تشیع برحق و تسنن باطل است. در اينجا وارد محتواى
آن نمىشويم و تنها به اتهام كوتاهى
مقصرهای هميشگى در نقدكردن
رسالهٔ مطلقاً ناياب
مىپردازيم.
در واقعیت امر، طى
اعتصاب مطبوعات (آبانـدى ٥۷)
در مجلهٔ فردوسى
كه به اعتصاب نپيوسته بود نقد شد. نويسندهٔ
مقاله، مهدى بهار، در دههٔ
٤٠ كتاب
ميراثخوار استعمار را دربارهٔ استيلاى آمريكا بر جهان
نوشته بود.
اكثر منتقدان
ِ بىعملی ِ روشنفكران اگر
هم نقد بهار را خوانده باشند
بعيد است محتوای آن را
به ياد بياورند. انتشار نقدهاى مشابه
در نشريات ديگر به همان اندازه كماثر و بلكه بىاثر مىبود.
سير وقايع مطلقاً چنين نبود كه فردى متنى
نوشته باشد و عدهاى طرفدار آن شده باشند و با نقد آن، شمار طرفدارانش
كاهش يابد. با آچمز و كيشومات
شدن نومیدانهٔ
شاه در نتيجهٔ رويگردانى درسخواندههاى
طبقه متوسط از او، خلأ قدرت بهفوريت (بهاصطلاح اهل كامپيوتر، باى ديفالت)
پُر شد. باقى همه حرف است.
از نشريات پرخواننده و ”مظنونهای
هميشگی“، حتى اگر
به اعتصاب
٦٢
روزه رانده نشده بودند،
در اين باره نيز كار چندانى برنمىآمد. حداکثر
حاصلى كه نقدکردن آن متن
مىتوانست داشته باشد دامنزدن به خشونت بود:
شكستن و خردكردن و آتشزدن و بستن دفتر نشريهٔ متجاسر از سوى قدرتهاى
خيابانى (يا در اصطلاح رايج: نيروهاى خودسر) كه موتور پيشرانهٔ وقايعاند،
بی هیچ تأثيرى بر تحولات جارى يا آتى.
درهرحال، دربارهٔ رسالهاى حوزوى و منبرى كه نويسندهاش ميل ندارد آن را به
گردن بگيرد چه مقدار مطلب مىتوان در روزنامه منتشر كرد؟
چنین مطالبی میتواند
فقط نقد متن و خالی از
پرداختن به مؤلف باشد؟ رساله به طور فيزيكى وجود نداشت، و ندارد، تا
بتوان حرف از نقدشدن يا نشدن آن زد. اسم رمزى
است كه معتقدانش مايل به صحبت دربارهٔ آن نيستند.
كشفالاسرار هم مانند ولايت
فقيه دستورالعملی است داخلی و محرمانه و
ماهیتاً شفاهی برای مؤمنان خودى که از
گهواره با آن اعتقادها پرورش یافتهاند. تجدیدچاپ
و انتشار گستردهاش حربهدادن
به دست تشکیککنندگان در وحی، منتقدان
شريعت، مخالفان مداخلهٔ دين در
دولت، و رقیبان
سرسخت در حوزههاست.
اساساً در عصر مدرسه و دانشگاه قرار نیست آن قبیل تلقینات روی کاغذ بیاید و
به دست نامحرمان ِ هُرهُریمذهب بیفتد.
تعجبی نخواهد داشت اگر زمانی بگویند انتساب آن رساله صحت
نداشت و شایعهای بود بیاساس، و ایشان نه تنها در مواعظ و وصیتنامهٔ سیاسی
خویش اشارهای به آن نکرد، که از اول هم دستور احتراز از تجدید چاپش داد.
|