سالیوان نه درغربت
دلی شاد و محبوبیتی نزد ایرانیها داشت و نه احترامی در وطن نزد مقامهای
بالادست.
در شمارهٔ
٢٣ دی
٥٧ آیندگان
مطلبی با عنوان «آقای
سولیوان! نه، هرگز!» با
امضای ”یک همکار“ از حمایت سفیر آمریکا از رفتار خشن دولت ایران در قبال
مخالفان انتقاد میکرد. در شمارهٔ بعدی روزنامه از نگارخانهٔ
سولیوان در تهران اطلاع دادند چون در آن مقاله نام سالیوان اشتباهاً
سولیوان نوشته شده ناگزیر شدند تابلو خود را به خاطر تشابه اسمی موقتاً
پائین بیاورند تا سوءتفاهمی پیش نیاید. نگارخانه توضیح میداد
عنوانش ”از نام هنرمند بزرگ معماری، لوئیس سولیوان گرفته شده است.“
و
تلفن خواننده در شمارهٔ
٢٥ دی:
”هوشنگ كاوسی هستم. بعد از شادباش به
مبارزان دلير و پيروز مطبوعات، از جمله كاركنان دلير آيندگان.
مطلب "سوليوان" بسيار جالب بود. ضمن ابراز انزجار نسبت به سياست
استعمار نو كه يك ديپلمات و يك ژنرال آن برای ملتی آزاد تعیین تکلیف
میکند، در اینجا اعلام میکنم که ملت ايران پيش از اين بساط
غارتگری تزارها و سياستبازان لندن را در هم ريخت و حالا نوبت پاككردن
آثار استعمارگران نو واشنگتن است.‘‘
از آن سو،
سالیوان در خاطراتش
مینویسد تلگرامی از واشنگتن
رسید ”سخت دلآزار و تند حاوی
افترایی غیرقابل قبول نسبت به وفاداری من.“ پشت تلفن گفتند پیام
اهانتبار در واقع حرفی است که در کاخ سفید زدهاند، و
نتیجه گرفت
”به این ترتیب، بودن من در تهران بهعنوان نمایندهٔ رئیس جمهور فایدهای
ندارد.“
تلگرام موهن اگر
پیامی به شخص او بود شاید آن را در مکاتبات رسمی بایگانی نکرد و پس از
اشغال سفارت بیرون نیامد و نمیدانیم تردید در وفاداریاش با چه کلماتی
بیان شد. اتهام خیانت به
میهن (که در جوامعی مانند ایران
خیلی راحت و روزمره به کار میرود) درعرف اداری مغربزمین
مختص کیفرخواست
دادستان دادگاه نظامی و مقدمهٔ اشدّ مجازات است.
اما دلخوری کاخ
سفید از سالیوان و مخالفت شدید مقامهای شورای امنیت ملی با او پیشینه داشت.
مینویسد پرزیدنت کارتر در ضیافت شاه در شب اول ژانویه
١٩٧٨ در
تهران هنگام خواندن نطقی که، بنا به سنت دیپلماتیک، سفیر آمریکا در محل
تهیه میکند
خودسرانه حرف از ”جزیرهٔ ثبات“ بودن ایران
”در یک گوشهٔ متلاطم جهان“ زد. اگر سالیوان
ناخشنودی خویش از جملهٔ فیالبداههٔ رئیس جمهور را همان زمان بر زبان
آورده باشد برای خودش دشمن تراشید و، گرچه
ایرادش منطق داشت،
جناح تندروهای مخالف سایروس ونس، وزیر خارجه، آن را به حساب فضولی و گستاخی
گذاشتند.
درهرحال، فضولی و
گستاخی لفظی در برابر آنچه انجام داد هیچ بود. در خاطراتش مینویسد
وقتی (سال ١٣٥٦) به تهران آمد تعجب کرد که اوضاع اقتصادی ایران چرا تا این حد
آشفته است و به شاه هشدار داد. شاه ابتدا رو ترش کرد اما اندکی بعد
ظاهراً با این تصور که سفیر حرف کارتر و دولت آمریکا را منتقل میکند جا زد و
کابینه را عوض کرد.
دو موضوع مجزا و
متفاوت مخلوط شد و سرنگونی شاه را از حد یک احتمال طی دهه، به سال و
ماه کشاند: کارتر حرف از حقوق بشر و آزادیهای دموکراتیک خصوصاً در بلوک شرق
میزد؛ سالیوان از شاه میپرسید وقتی میدانند ظرفیت
بندرها و جادهها و انبارها و کامیونها کافی نیست چرا این همه کالا
سفارش میدهند و برای دور ریختن دلارهای نفتی
عجله دارند.
کارتر و
دستیارانش نه فرصتی برای فکر کردن به موضوع دوم داشتند و نه اهمیتی
میدادند در بندرعباس و خرمشهر چه میگذرد. سالیوان از خاطراتش
پیداست دنبال انتخابات آزاد و این جور حرفها نبود و به فقدان انضباط مالی و
ریختوپاشهای
احمقانه در کشوری دنیای سومی و بیبرنامه توجه داشت. مینویسد دستوری
در این باره از دولتش نداشت و شخصاً نگران اوضاع نابسامان
ایران در دو سال آخر حکمرانی شاه بود.
درهرحال، هشدار به شاه که کارهای آماتوری او و ریختوپاش درآمد بادآوردهٔ
نفت اقتصاد و جامعهٔ ایران را به تلاطم کشانده است در واقع حرفی بود که
سران هیئت حاکمهٔ
ایران اصرار داشتند فقط سالیوان میتواند به شاه بزند و عقوبت
نبیند (شرح ملاقات عجیب با جمعی از اعضای قدرتمند هیئت حاکمه ایران را در
کتابش آورده است).
در مورد استقرار
رژیم جدید، سفیر آمریکا فصلالخطابی بود که لشکری و کشوری و سرمایهدار و
افراد معمولی
و سنتی و مدرن در ایران به حرفش توجه میکردند.
دارندهٔ چنین جایگاهی حتی اگر فرض کنیم بهراستی نخواهد در امور ایران
دخالت کند، سکوتش هم نوعی سیاست و برنامه برای تأیید وضع موجود
تلقی میشود (در
این باره در بخشهای بعدی
مطلب بحث خواهیم کرد).
سالیوان
وقتی با سران مخالفان وارد گفتگو شد که
شاه حرف از رفتن زد،
و هیچگاه تصور نمیکرد چنین اقدامی عملاً بهمعنی رویکارآوردن رژیمی دینی
باشد. و در انتخاب بین
بختیار و بازرگان، اولی بدون شاه بخت موفقیت نداشت و خودبهخود حذف.
اما دومی هم خودبهخود کسی و کارهای نبود و خیلی زود روشن شد در حکم اسبی
توخالی و چوبی است که عدهای
را به اریکهٔ قدرت حمل میکند.
در پی گفتگوهای
سالیوان با اشخاصی که گمان میکرد
سران مخالفان بانفوذ و در عین حال میانهرو رژیم شاه هستند، قدرت
خیلی سریع و فقط طی چند هفته خیابانی شد و
جریان از دست همه در رفت. اما مقامهای بالادستش حقاً نمیتوانستند او
را برای بازیخوردن از سیر وقایع ملامت کنند. حتی خود فاتحان ِ
برآمده از قدرت خیابانی چنان غافلگیرشدند که چندین ماه طول کشید تا باور
کنند چنین چیزی واقعاً اتفاق افتاده است.
یک ماه پس از خروج
مستشاران نظامی و دو روز پس از اعلام استقرار رژیم جدید، از واشنگتن
ندا رسید که
نتیجهٔ اقداماتش را هیچ نپسندیدهاند و باید کودتایی ترتیب
داد. ناسزایی هم که او در برابر ”این فکر
سخیف و نامعقول“
بر زبان آورد ظاهراً در اسناد سفارت ثبت نشد اما لابد
ناسزای تندی بود همسنگ اتهام
خیانت که به او
میزدند.
کسانی که در کاخ
سفید در وفاداری سفیر تردید داشتند و شاید او را متهم به پشتکردن به منافع
ایالات متحده کردند یحتمل حرفشان این بود
سالیوان زیرآب رژیمی را
که قرار
بود وارد قرن بیستویکم شود یکتنه زد.
مدتها
این پرسش در محافل سیاسی و مطبوعات آمریکا تکرار میشد: ”ازدسترفتن ایران
تقصیر کی بود؟“
نهایتاً
علت را در این میدیدند که از اوایل دههٔ
١٩٧٠ اجازه دادند شاه هر کاری
دلش میخواهد بکند، با این فرض که قادر به ادارهٔ ایران است.
طراحان روابط جهانی
آمریکا همواره محمدرضا پهلوی را موجودی غیرقابل اعتماد و بهدردنخور
ارزیابی میکردند اما هیچگاه به تلاشی جدی برای برداشتنش دست نزدند.
متحدان ایالات متحده در سراسر جهان سوم اشخاصی از قماش شاه بودند ــــ کمی
بهتر، کمی بدتر.
(پس از مرگ جان کندی نوشتند که گفت این پلیبوی یا
در ایران اصلاحات میکند یا میرود. اگر واقعاً چنین حرفی زده باشد اطلاق
این صفت از سوی
پرزیدنت ِ خانمباز بامزه
است.
محبوبیت کندی بهعنوان سوپراستار تاریخ سیاسی آمریکا مدام در حال تنزل است
و اینک نیم قرن پس از مرگش با صراحت مینویسند و میگویند هالهٔ قداست ِ
گرد ِ سیمای او کلک تبلیغاتی خانوادهٔ بسیار ثروتمندش و نتیجهٔ وادادگی
ارباب جراید گوشبهفرمان در آمریکا بود. درهمین حال، به
سیمای شاه، بهعنوان قربانی مظلوم نبرد با متخاصمان داخلی
در سرزمینی بیثبات، در افکار عمومی
ایرانیها رفتهرفته اعادهٔ حیثیت میشود: آن دو آدم در چشم
هموطنانشان جا عوض میکنند. از عجایب تاریخ).
حتی طی دههٔ آخر،
سیاسیون آمریکا دو سیاست متضاد درقبال شاه در پیش گرفتند. رها کردن
مهار او از سوی نیکسون و کیسینجر، و چند سال بعد زیر
فشار گذاشتنش از سوی دموکراتها و کارتر.
آنچه سالیوان در
تهران انجام داد
چیزی نبود جز نظر و خواست اکثریت قریب به اتفاق دولتهای آمریکا طی چهار دهه.
اجرای تهدید تحقیرآمیز کندی و روح شعارهای کارتر
بود در لزوم فاصلهگرفتن و بازخواست از متحدان غیردموکرات.
اما وقتی
رژیم شاه فرو ریخت نتیجه گرفتند نباید در مورد او این کار را میکردند.
درهرحال، نه کمیتهای علنی در سنای آمریکای برای رسیدگی
به این قضیه تشکیل شد و نه سالیوان را مشخصاً مقصر دانستند. شکستن
کاسهکوزهها سر او بیشازپیش به اعتبار و حیثیت دستگاه سیاسی آمریکا لطمه
میزد: بخشی از دولت در صدد کودتاست
و در همان حال، سفیرشان اشخاصی را که قرار
است بازداشت شوند با عجله به رسمیت میشناسد.
سالیوان
پس از بازگشت از ایران بازنشسته شد و اکتبر٢٠١٣
درگذشت.
با چند تن از کارکنان گروگان
گرفتهشدهٔ سفارت آمریکا در تهران
بارها مصاحبه کردهاند اما در سه دههٔ آخر عمر
سالیوان ظاهراً کسی به سراغ او نرفت تا دربارهٔ وقایع ایران پرسوجو کند. یقیناً حرفهایی برای گفتن
داشت که برخی را در کتاب خاطراتش نوشت. جای تأسف است اگر
محققان ایرانی نکوشیده باشند
پای حرف او هم بنشینند تا جزئیات توافقها با
مخالفان شاه را
از زبان خودش بشنوند.
شاید هم نمیخواست
درگیر مناقشه شود.
برای دفاع از خود ناگزیر باید دخل برژینسکی را میآورد و علاوه
بر حملههای تند به
نیکسون و کیسینجر و راکفلر و ژنرالهای ناتو و
فروشندگان جنگافزار و بسیاری دیگر، پای کارتر را هم وسط میکشید و او را سکهٔ یک پول میکرد ــــ یا
سکهٔیکپولتر میکرد.
کارتر یک سالونیم
با تکیه بر رعایت حقوق بشر، شاه را سراسیمه کرده بود اما ناگهان
در برابر دوربینها گیلاس شامپانی
به سلامتی او بالا
برد و رهبری خردمندانهاش در ”جزیرهٔ ثبات“ را
ستود. و شاه چنان از خودبیخود شد که به جای ادامهٔ صادقانهٔ
برنامهٔ فضای باز سیاسی که خودش اعلام کرده بود، بیدرنگ دستور داد علیه یک
آیتالله که از سالها پیش
در عراق تبعید بود اعلامیه
منتشر کنند.
پس از رفتن شاه،
برژینسکی میخواست سالیوان
سفارت آمریکا را باز نگه دارد اما از بهرسمیت شناختن
رژیم جدید
خودداری کند
ـــــ نامعقولترین حرف در تاریخ دیپلماسی. رکورد نامعقولترین طرح از آن
ِ نقشهٔ
حمله به سفارت آمریکا در تهران بود.
نقشههایی که اردیبهشت
59 از بقایای هواپیمای جزغالهشدهٔ آمریکایی
و هلیکوپتر
بهجامانده در
صحرای
طبس بهدست آمد نشان میداد کماندوها خیال داشتهاند خودشان را
به انباری در جنوب تهران برسانند، به استادیوم امجدیه بروند،
به سفارت یورش برند، گروگانها را بردارند
با هلیکوپتر به صحرای طبس برگردند و از
ایران خارج شوند.
طرحی چنان طولانی و پیچیده و پر از
احتمال خطر فقط در فیلم سینمایی بخت
موفقیت داشت، تازه آن هم با کشتگان
بسیار. در عالم واقع، با
نخستین سر و صدای هجوم به محوطهٔ سفارت، گروگانها قتل عام میشدند.
سایروس ونس، وزیر خارجه،
که
طرح را محکوم به شکست میدانست خواست استعفا دهد اما
متقاعدش کردند تا
اجرای آن صبر کند.
سالیوان اگر
میخواست رفتار برژینسکی را تلافی کند و با اعضای تندرو شورای امنیت ملی
دربیفتد میتوانست نشان دهد
برنامهٔ آرتیستبازی در واقع سفارش آنها بود به یک مشت
کماندو. یعنی رئیسجمهور و
ژنرالهای چهارستارهٔ ستاد مشترک و
ناتو، اعضای شورای امنیت ملی و
سازمان اطلاعات مرکزی و هیئت دولتی که بر
عملیات صحه گذاشتهاند بهتر است بروند غاز بچرانند، و اتهام
خیانت به منافع ملی و ضربهزدن به اعتبار
جهانی ارتش ایالات متحده این بار
واقعاً به سالیوان میچسبید.
|